ارسالها: 1131
#21
Posted: 5 May 2013 18:35
نقد مسخ کافکا
*کافکا به خوبی توانسته است شخصیت اصلی داستان گره گور سامسا را درکل کار شخصیت منفعلی نشان دهد.شخصیتی که نه درباره وضعیت ذهنی خویش سخن می گوید نه مثل ستون مند های روش فکر درباره دیگران نظر می دهد.
*انتخاب خوب زاویه دید سوم شخص توانسته است به خوبی بار اصلی داستان را از دوش راوی برداشته و برعهده حوادث داستان بگذارد که این انتخاب هوشمندانه توانسته است کتاب راازیک رمان بلند به یک رمان کوتاه تبدیل کند.
* فضای خانه گره گور سامسا درداستان به خوبی توصیف شده به طوری که خواننده با جلو رفتن داستان به راحتی می تواند خانه را باتمام جزئیات تجسم کند.حتی در کتاب آموزش داستان نویسی داستان مسخ به عنوان یکی از داستانهای که به خوبی توانسته مکان را توصیف کند معرفی شده است. همچنین وی به خوبی توانسته است با نور بازی کند وبه خوبی از نور تاثیر بپذیرد در کل کار درگیر فضای تاریکی هستیم که حشره با تعقیب نورها و روشن وخاموش شدن ها متوجه بیداری و وضعیت اطرافیان می شود.
*خواننده با داستان به سمت جلو حرکت می کند با حوادثی که پله پله رخ می دهندخوانده را با جهان خارج مواجه می کندهمچنین جهان خواننده همان جهان گره گور حبس شده در اتاق نه چیزی بیشتر ونه چیزی کمتر. حتی حرف های اطرافیان تجسم گره گور است وما تصویری از اطرافیان نمی بینیم .
*داستان مسخ هیچ گونه گره وجذابیتی ندارد در ابتدای داستان با انسانی مواجه می شویم که تبدیل به حشره شده است وسپس اتفاقات وماجراها درسیری خطی رخ می دهند.علاوه براین در داستان اتفاق ترسناکی می افتد که ترسناک نیست شاید در ابتدا به خواننده حس مشمئز کننده القاء شود ولی از ترس تبدیل یک باره یک انسان به حشره خبری نیست همچنین لحن داستان ساده و دقیق است و هیچ گونه جذابه و کششی ندارد.ادامه>>
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ویرایش شده توسط: ellipseses
ارسالها: 1131
#22
Posted: 5 May 2013 18:37
شاید این حوادث خطی ولحن ساده وبی جذابیت و ماجرای ترسناکی که هیچ ترسی را در انسان القا نمی کند به گونه ای ماهرانه و عامدانه توسط کافکا پایه ریزی شده است به گونه ای که خود کافکا هم در جایی می گوید:می توانستم خیلی بهتر و خلاقانه تر بنویسم... شاید همه ای این عوامل بدین سبب رعایت نشده که ذهن خواننده را درگیر حوادث واتفاقات هیجان انگیز وجذابیت های ظاهری نکند و تمام انرژی و ذوق خواننده صرف فکری ورای داستان شود و یک تامل بزرگ در ذهن به وجود آورد:که چه؟ چرا؟ چرایی که یافتن پاسخ اش به مثابه ی یافتن پاسخ به زندگی است که چرا زندگی می کنیم.
*درانتهای داستان ما نیز مانند جامعه و خانواده گره گور را فراموش می کنیم با خواهر وپدر ومادر گوره گور یکی می شویم وبه سمت زندگی حرکت می کنیم وکافکا استادانه خواننده را به فراموشی متهم می کند، فراموشی که یکی از دغدغه های اصلی کافکا و زائیدهای انسان مدرن وصنعتی است. نسیان زدگی که انسان نه تنها خود بلکه دیگران را نیز فراموش می کند.
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 1131
#23
Posted: 5 May 2013 18:44
کافکا از نمایی نزدیک:
میگویند پس از شکسپیر بیش از هر نویسنده دیگری در مورد کافکا نوشتهاند و مینویسند. بیاغراق و به تقریب هر ماه کتاب تازهای در مورد کافکا منتشر میشود که ساحتی نو از زندگی، شخصیت، آثار و جایگاهش در ادبیات را مورد بررسی قرار میدهد. به نظرمی رسد پژوهش درباره نویسندهای که نخستین کتابش با عنوان "تاملات" تنها در ۸۰۰ نسخه و به سال ۱۹۱۲ منتشر شده و فروشش دوازده سال طول کشیده بود، تمامی ندارد.
در میان انبوه کتابهای کافکاپژوهی به تازگی کتابی به کوشش راینر شتاخ، زندگینامهنویس شصت ویک ساله آلمانی با عنوان اصلی "این کافکاست؟" و عنوان فرعی " ۹۹ سند" توسط انتشارات اِس فیشر در آلمان منتشر شده است. شتاخ در سفرهای پژوهشی به کشورهای مختلف و در گشت و گذار در کتابخانهها، موزهها و آرشیوها، سندهای تازه یا کمتر منتشرشدهای به دست آورد و برگزیدهای ازآنها را در کتابی با سیصد و اندی صفحه گردآوری و در سال جاری میلادی منتشر کرد. در این مجموعه علاوه بر نامهها و یادداشتهای روزانه کافکا، عکسها، مقالهها و کارت پستالهای فراوانی درج شده که برای نخستین بار به صورت کتاب در اختیار عموم قرار گرفته است.
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 1131
#24
Posted: 5 May 2013 18:51
راینر شتاخ و کافکا
نخستین کتاب شتاخ در مورد کافکا با عنوان"اسطوره اروتیک کافکا" دره سال ۱۹۸۷ منتشر شد. اما آنچه که شتاخ را در بین زندگینامهنویسان کافکا سرآمد میکند و در میان انبوه آثار نوشته شده در مورد شخصیت، زندگی و آثار کافکا جایگاه ویژهای به او میبخشد، تالیف یک زندگینامه سه جلدی از کافکا است. جلد اول که اصل و نسب و جوانی کافکا را دربرمیگیرد، هنوز انتشار نیافته، چون بسیاری از نامهها، دستنوشتهها و یادداشتهای روزانه ماکس برود، صمیمیترین دوست کافکا و نیز سندهایی که او از کافکا جمعآوری کرده بود، در زوریخ و تلآویو نگهداری میشود و در اختیار کمتر کسی قرار داده میشود. شتاخ در صدد است پس از دسترسی به این سندها جلد اول زندگینامه کافکا را منتشر کند.
جلد دوم با عنوان "سالهای تصمیمگیری" که از سال ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۵ از زندگی کافکا را در برمیگیرد، به سال ۲۰۰۲ منتشر شد. سرانجام جلد سوم با عنوان "سالهای شناخت" که تا زمان مرگ کافکادر سال ۱۹۲۴ را دربرمیگیرد، به سال ۲۰۰۸انتشار یافت. این دو کتاب که بالغ بر ۱۵۰۰ صفحهاند با استقبال گسترده کافکاشناسان و علاقهمندان او مواجه شدند. اهل فن معتقدند، گذشته از اینکه تالیف زندگینامهای چنین ژرف و همهجانبه از کافکا تاکنون بیسابقه بوده است، شتاخ موفق شده است ژانر جدیدی در زندگینامهنویسی پایهگذاری کند، چرا که میتوان زندگینامه او از کافکا را چون رمانی هیجانانگیز خواند و دچار ملال نشد.
تصویر ضد کلیشه»
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ویرایش شده توسط: ellipseses
ارسالها: 1131
#25
Posted: 5 May 2013 18:57
تصویر کلیشهای موجود از کافکا تصویر مرد یهودی است بیمار، افسرده، تنها، درونگرا، آدمگریز، کم حرف، خجول و گیاهخوار؛ مردی با یک متر و هشتاد و یک سانت قد که زندگی مرتاضگونهای داشت. اما نگاه شتاخ در "این کافکاست؟" نگاهی است ورای این کلیشهها. او نشان میدهد، این تصویر گرچه بیش و کم درست است، اما کامل نبوده و به عبارتی دیگر تمام حقیقت کافکا را بیان نمیکند. گرچه شتاخ سعی در تصحیح تصویر رایج و کلیشهای از کافکا ندارد اما به تکمیل آن مینشیند و تصویری جامعتر در برابر ما قرار میدهد مکمل تصویری تکبعدی موجود از کافکا. کنارهم گذاشتن این تصویرها گرچه چهرهای کاملا دیگر از کافکا نمیسازد اما به شناخت ما از زندگی و شخصیت او عمق بیشتری میبخشد.
تحلیل "این کافکاست؟"
"این کافکاست؟" در هشت عنوان دستهبندی شده است: ویژگیها، احساسها، خواندن و نوشتن، اسلپ استیک، بازتابها، توهمها، مکانهای دیگر و پایان. شتاخ در هر دو یا دست بالا سه صفحه یک سند و اغلب همراه با عکس ارائه میکند و تک جملههای کوتاهی نیز بر آن میافزاید.از آن جملهاند رابطه کافکا با زنان بویژه روسپیها، رفتوآمدش به روسپیخانهها، دلبستگیاش به دختر سرایدار خانه گوته (موزه)، رابطهاش با پول، دروغهای مصلحتآمیزش،بیاعتمادی او به پزشکها، اکراهش از واکسن، ورزشهای مورد علاقه کافکا، تقلبش در امتحان نهایی مدرسه، شوخیها، گریستنها و عصبانیتهایش، علاقهاش به آبجو، ترسش از موش، دستخطش به زبان عبری، طرحهایی که کافکا از چهره خودش و مادرش کشیده است و نیز "جعل" امضای توماس مان.
چند نمونه»
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ویرایش شده توسط: ellipseses
ارسالها: 1131
#26
Posted: 5 May 2013 19:06
تمام کسانی که کافکا را از نزدیک دیده بودند، از تاثیر ژرف چشمهای او در امان نبودهاند.برخی رنگشان را آبی میدانستند و برخی دیگر چونماکس برود و چند دوست دیگر آنها را خاکستری میخواندند. در این میان صادرکننده گذرنامهی کافکا به قول شتاخ در تک جملهاش"راه حلی دیپلماتیک" مییابد و آن را "سرمهای- خاکستری" ذکر میکند، رنگی کافکایی.
شتاخ اما تنهابه زندگی خصوصی کافکا قناعت نکرده و نمونههایی از زندگی ادبی او را نیز برجسته میکند. از آن جملهاند، تنها دشمن کافکا، نویسندهای به نام ارنست وایس، اکراه کافکا از یک نویسنده زن به نام لاسکر- شولر، عدم علاقهاش به نوشتن نقد، نقشه دقیق آپارتمان پدر و مادر کافکا و تطابقها و تفاوتهای آن با خانه"گرگور زامزا"، شخصیت داستان "مسخ" و نامه یکی از خوانندگان کافکا به او برای کمک در فهم "مسخ".
نمونه دیگر شرح ماجرای تنها داستانخوانی کافکا در بیرون از پراگ و در مونیخ است. نویسندهای به نام ماکس پولور در گزارشی مینویسد،
پنجاه نفر برای شنیدن داستان کافکا در سالن جمع شده بودند.در طول مدتی که کافکا "در سرزمین محکومین" را میخواند، سه شنونده بیهوش شدند و بقیه نیز در لحظههای آخر از جلسه گریختند.اما کافکا بدون توجه به آنچه در سالن میگذشت، هم چنان به خواندن داستانش ادامه داد.
ناگفته نماند که ماکس برود وقوع چنین اتفاقی را خلاف حقیقت میداند. شتاخ به دستبردنهای خودسرانه ماکس برود در دستنوشتههای به جا مانده از کافکا نیز اشاره دارد و مینویسد: "... [در یک] صفحه – علاوه بر جوهر سیاهی که کافکا استفاده کرده بود، رد سه نوع وسیله نوشتن دیگر وجود دارد: مداد قرمز، مداد آبی و جوهر بنفش." شاید بتوان از پیشنویس "نامه به پدر" معروف کافکا از جمله مهمترین این سندها نام برد.
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 1131
#27
Posted: 5 May 2013 20:04
افسون کافکا
کمتر کسی است که از میان آثار فرانتس کافکا، دستکم داستان بلند"مسخ" را نخوانده باشد. این داستان را باید از برخی جهات، مادر یا منبع الهام بسیاری از داستانهایی با درونمایه و شکلی مشابه دانست. بهکارگیری عنصر مسخ و استحاله در داستان "مسخ" بینظیر است و چنان با موقعیت کنونی انسان مدرن همخوانی دارد که آدم با خود فکر میکند چرا کافکا در آن روزگار دست به خلق چنین اثری زد. واقعا شگفتآمیز است. مخصوصا که با خواندن این اثر درمییابیم که مسخ واستحالهی زامزا، پیش کیفری مهیب برای گناهان نامعلوم او بوده است. گناهانی که ماهیت آن چندان برکسی روشن نیست. در واقع گناه یکی از درونمایههای تکرار شونده درآثار کافکا است.
آدمهای کافکا اغلب محکوماند به گناهی مبهم و ناشناخته که در مرتبه پائینی از اهمیت قرار گرفته است.و بنابر چنین درونمایهای، انسانهای داستانهای کافکا همیشه در مضان اتهام و در معرض مجازات و محکومیت هستند. آنهم مجازاتهایی سخت که سرانجامی جز مرگ نمیتوان برای آن متصور شد. این درونمایه بیش و کم در اغلب آثار کافکا تکرار میشود. گریگوری زامزا محکوم به استحاله و مسخ در هیبتِ حشرهای نفرتآور میشود. سرباز ساده در داستان"گروه محکومین" که با عنوان "در سرزمین مجازات" هم ترجمه شده است، محکوم به بسته شدن به ماشین مرگ میشود آنهم تنها به دلیل گناه کوچکی چون به خواب رفتن بر سر پستِ نگهبانی! سرباز برای یک لحظه غفلت، به مجازاتی بسیار عظیمتر از گناه محکوم میشود. گئورگ بندمن در داستان "داوری"، ناگهان در چنان دایره تنگ و بستهای محصور میشود که به مرگی خود خواسته محکوم میشود. درواقع در آثار کافکا، جرم همیشه بسیار کوچکتر و بیاهمیت تر از مجازات است.
ادامه»
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ویرایش شده توسط: ellipseses
ارسالها: 1131
#28
Posted: 5 May 2013 20:10
شخصیتها به گناهی ناچیز و قابل چشمپوشی که گاه حتی اشارهای هم به آن نمیشود، نظیر آنچه به عنوان مثال در رمان "محاکمه" میبینیم، به مجازاتی بس عظیم محکوم میشوند. مرز واقعیت و تخیل کافکایی هم در همین دایره تنگ و بسته شکل میگیرد و میبالد. افسون آثار کافکا در همین است. در جایی که واقعیتها با تخیل و خیالدرهم میآمیزد و شبیه همان اتفاقی رخ میدهد که در رمان "محاکمه"، مابین فصلهای اول و آخر رخ میدهد و فضای داستان از بستری کاملا رئال به فضایی سورئال سوق مییابد. در واقع سورئالیست کافکایی، تلفیقی از نماد و تخیل است. چیزی که به قولِ ناباکوف باعث افسون مخاطبین آثار کافکا میشود. این حرکتِ سحرآمیز از واقعیت تا فرا واقعیت در آثار کافکا، نتیجه اندیشههای اوست. نتیجه آنچه جهانبینی و نگاه کافکا را به هستی و موقعیت انسان در هستی شکل میدهد. چیزی که ریشه در تضادهای درونی، تردیدها وشکاکیتِ کافکا داشته و درگیری او با این ایده و انگارهی مذهبی که انسان ذاتا مجرم است. چنانکه در نامهای که در اکتبر ۱۹۱۲ خطاب به "فلیسه باوئر" مینویسد و از دو موجودی که همواره در او به درگیری،کشمکش و نزاع بیپایان میپردازند، سخن میگوید. در آنسطور کافکا در واقع از بیقراریِ روح و جان خود و از جدال عقل و احساس سخن میگوید و از اندیشههایش پیرامون خباثت انسانی تا بیگناهیِ محض: "خباثت در عین بیگناهی" توصیفی که کافکا در یادداشتهایش از ماهیت رفتار خودش با فلیسه باوئر نیز میآورد و مینویسد: ...خباثتی بود در بیگناهی من!...
بنابراین عدم تمایل کافکا به انتشار آثارش در زمان حیات، و نیز وصیتش به ماکس برود، برای از بین بردن آثارش پس از مرگ، چندان هم غریب نمینماید. مسئله دیگری که در آثار کافکا نظرگیر است، ذات ناتمامی آثار او است.
ادامه»
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ویرایش شده توسط: ellipseses
ارسالها: 1131
#29
Posted: 5 May 2013 20:15
از دو منظر میتوان به این پدیده در آثار کافکا با تاملی بیشتر و دقیقتر نگریست. یکی از منظر مدرنیستی است که بیشک کافکا نویسندهای مدرن و پیش رو بوده و بسیار پیشتر از دیگر نویسندگان همعصر؛ و فراتر از اندیشهی غالب هنری دوران خود؛ و بنابر نگاهی که داشته اغلب آثارش و بخصوص رمانهایش به این سرنوشت دچار شدهاند و مسئلهی دیگر، قرابت، شباهت و نزدیکی بیش از حد شخصیتهای آثار کافکا به خود اوست و آنچه در آثار کافکا تجلی یافته، سرچشمه در جوهرهی وجودی اودارد؛ چرا که از نظر کافکا همهی امورو پدیدههای هستی ناتمام، بیانتها و ناکار آمد هستند.
با اینهمه و در عینحال، باید پذیرفت که انسانهای کافکا، به مقدار زیادی امیدوارند. یوزف.ک. برای اثبات بیگناهی خود تلاش میکند. به تعبیری، این تلاش یعنی امید. هرچند که در ابتدا او را میبینیم که با همهی آرامش و خونسردی خود در برابر محکومیت خویش قرار میگیرد و بیآنکه بخواهد از ماهیت گناه و جرم خود چیزی بداند، سعی دارد به اثبات بیگناهیاش بپردازد. جالب این است که چنین رویکردی سرمنشاء طنزی سیاه و حتی مخوف در بازنمایی جهانی مضحک است. تضادی که آشفتگی و سرگردانی آدمهای کافکا را بهتر و بیشتر نمایان میکند. اینگونه است که یوزف.ک. آهسته آرامش و بیتفاوتی خود را از دست میدهد و شروع میکند به دست و پا زدن در جهانی که تا حد استهزاء آمیزی با آن بیگانه است. ملاقات او با وکیل، با نقاش و ...و در نهایت صحنهی گفتگوی او با کشیش،که علاوه بر اینکه نمادین است، مرز واقعیت و خیال را نیز درهم میآمیزد و فضایی سورئال و فرا واقعی پدیدار میسازد. آنچه روایت میشود نمایشی از غرق شدن و فرو رفتن هرچه بیشترِ انسانی است که تا پیش از آن اندک امیدی به نجات و گریز داشته است.
ادامه«
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ویرایش شده توسط: ellipseses
ارسالها: 1131
#30
Posted: 5 May 2013 20:20
در حالیکه هرگز معلوم نمیشود، او به چه گناهی محکوم است. محض بودن و سترون بودن این محکومیت، آنهم بیتوجه به جرم! چرا که در حقیقت ذات جرم چیزی نیست که کافکا بخواهد به آن بپردازد. ماهیت جرم، مهم نیست. بلکه آنچه از نظر کافکا اهمیت داشته، ذاتِ گناهکاری انسان است. جرمی که با او و همراه با او زاده میشود و در مرکزیت همه هستی او قرار میگیرد.اینگونه است که زامزا با همهی هیبت زشت و کراهتباری که پیدا کرده، بی آنکه از پدیدار شدن به صورت چنان موجودی متعجب یا حتی وحشتزده باشد، تنها تلاش میکند تا اوضاع را به شکل گذشته بازگرداند. در حالیکه هرچه بیشتر تلاش میکند، بیشتر غرق میشود.
نکته قابل توجه در همهی آثار کافکا واکنش آدمهای دور و برِ شخصیتهای گرفتار است. آدمهایدور و بر "کا"، زامزا، سرباز، بندمن و ... به گردابی که آنها در آن گرفتار شدهاند، نزدیک نمیشوند. دستی به سوی آن شخصیتها دراز نمیشود. این آدمها تنها و تنها و به گونهای بسیار مضحک واقعیت و شکل پدیدهای به نام "رابطه" را میان "انسان" عصر مدرن نمایان میسازند. به همین دلیل میتوان گفت آثار کافکا متعلق به هیچ نسل، زمان یا جغرافیایی نیست. بلکه بیشتر از هرچیزی افشاگر حقایق هولناکی از محتوای زندگی بشر است!
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...