ارسالها: 7673
#391
Posted: 8 Aug 2012 11:02
غزل شمارهٔ ۴۰
هرکس به هوای جان گرفتار
ما بی تو ز جان خویش بیزار
جا بی تو کنم به خلد هیهات
دل بیتو نهم به عیش زنهار
جان بیتو به پیکرم بود تنگ
سر بیتو به گردنم بود بار
دلهای گشاده از غمت تنگ
جانهای عزیز در رهت خوار
ابروی تو بر سرم کشد تیغ
مژگان تو بر دلم زند خار
ای تازه جوان که چون جوانی
رفتی و نیامدی دگربار
در سایهٔ زلف خط و خالت
مانند به شبروان عیار
در هند شنیدهام که طوطی
شکر شکنست و سرخ منقار
زانسان که خطت به سایهٔ زلف
پیرامن آن لب شکربار
زلفست فراز قدت آری
بر سرو بن آشیان کند مار
کویت به نگارخانه ماند
از حیرت طالبان دیدار
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#392
Posted: 8 Aug 2012 11:03
غزل شمارهٔ ۴۱
ای حسن تو چون فتنهٔ چشم تو جهانگیر
صد سلسله دل در خم زلف تو به زنجیر
عشق من و رخسار تو این هردو جهانسوز
حسن تو وگفتار من این هردو جهانگیر
قدم چوکمان قد تو چون تیر از آنرو
تند از بر من می گذری چون زکمان تیر
هر آیهٔ رحمت که در انجیل و زبورست
هست این همه را روی تو ترسا بچه تفسیر
از حیرت خورشید جمال تو ز هرسو
از خاک بر افلاک رود نعرهٔ تکبیر
از نالهٔ من مهر تو با غیر فزون شد
الحق خجلم از اثر نالهٔ شبگیر
ریزد ز زبانم شکر و مشک به خروار
هرگه که کنم وصف لب و زلف تو تقریر
وز آتش شوقی که بود در نی کلکم
نبود عجب از نامه که سوزد گه تحریر
با قامت یاری چو تو گیتی همه کشمر
با چهرنگاری چو تو عالم همه کشمیر
وصل تو به پیرانه سرم باز جوان کرد
گر هجر تو بازم به جوانی نکند پیر
دیدم ز غمت دوش یکی خواب پریشان
وامروز شدش وصل سر زلف تو تعبیر
ابروی تو ای ترک مگر تیغ امیرست
کآورده جهان را همه در قبضهٔ تسخیر
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#393
Posted: 8 Aug 2012 11:03
غزل شمارهٔ ۴۲
ای زلف تو چون خاطر عشاق مشوش
وی صفحهٔ رویت ز خط و خال منقش
موی تو به روی تو عبیریست به مجمر
خال تو به چهر تو سپندیست برآتش
روی تو حدیقهٔ گل اما گل بیخار
لعل تو قنینهٔ مل امّا مل بیغش
یکسوی کشد عقلم و یکسوی دگر عشق
با این دو من مسکین دایم به کشاکش
خورده چه؟ خونم که؟ آن ترک قدح نوش
برده چه؟ هوشم که؟ آن شوخ پریوش
شوخی که به رزم اندر ماهیست زرهپوش
ترکی که به بزم اندر سرویست کمانکش
در نخشب ماهی بنتابیده چنین خوب
درکشمر سروی بنروییده چنین خوش
هرجا خط او تبت هرجا لباو مصر
هرجا قد اوکشمر هرجا رخ اوکش
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#394
Posted: 8 Aug 2012 11:04
غزل شمارهٔ ۴۳
پیر مغان جام میم داد دوش
از دو جهان بانگ برآمد که نوش
میروی و از عقبت میرود
جان و تن و دین و دل و عقل و هوش
رفتی و برخاست فغانم ز دل
آمدی از راه و نشستم خموش
بر من و یاران شب یلدا گذشت
بس که ز زلف تو سخن رفت دوش
آب دو چشمم همه عالم گرفت
وآتش جانم ننشیند ز جوش
کاش بسازند ز خاکم سبو
بو که حریفان بکشندم به دوش
سرد شد از حکمت ناصح دلم
کآتش من بیند و گوید مجوش
تا به جمال توگشودیم چشم
از سخن خلق ببستیم گوش
ناصح از آن چهره نپوشیم چشم
گر تو توانی نظر از ما بپوش
رعد بنالد ز تجلی برق
از تو کنون جلوه و از ما خروش
پردهٔ دعوی بدرد دست غیب
گر نبود فضل خدا عیبپوش
نالهٔ قاآنی اگر بشنود
از جگر سنگ برآید خروش
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#395
Posted: 8 Aug 2012 11:31
غزل شمارهٔ ۴۴
لحن اسماعیل و رویش آفت چشمست و گوش
آن برد از چشم خواب و این برد از گوش هوش
حسن او دل را بهرقص آرد ولی از راهچشم
صوت او جان را به وجد آرد ولی از راه گوش
شوق دیدار نکویش پیر را سازد جوان
شور آواز حزینش خام را آرد به جوش
چون به بزم باده برخیزد ز لب آواز او
بانگ چنگ از جام می آید به گوش بادهنوش
ای که گویی گر ننوشد می چسان آید به رقص
او به می حاجت ندارد با دو چشم میفروش
از پس دیوار باغی گر صدایش بشنوی
میخوری سوگند کاینک بلبل آمد در خروش
رام شد با آهوی چشمش دل دیوانهام
راست بودست اینکه مجنون انس گیرد با وحوش
گر نه یوسف از چه در مصر جمال آمد عزیز
ورنه داود از چه دارد زلفکان درعپوش
او گر اسماعیل مردم را چرا قربان کند
گر خلیل صادقی ای دل درین دعوی بکوش
سرخ زنبوریست لعلش لیک چون زنبور نحل
هم زند از نغمه نیش و هم دهد از بوسه نوش
جای دارد گر بترسد زو امیر ملک جم
زانکه او از زلف دارد مار ضحاکی به دوش
موی او بر روی او قاآنیا گر بنگری
خیره گردی کز چه شیطان چیره آمد بر سروش
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن