انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 50 از 53:  « پیشین  1  ...  49  50  51  52  53  پسین »

Ghaani | اشعار قاآنی


زن

 
شمارهٔ ۹۷


ای داور زمانه که از وصف رای تو
خاطر شدست مطلع خورشید انورم
از وصف خلق و رای تو تا گفته‌ام حدیث
مجلس منور آمد و مشکو معطّرم
عرضیست مر مرا که زداید ز دل ملال
لیکن به شرط آنکه دهدگوش‌ داورم
اکنون دو هفته است که دار ملک فارس
بی‌ آفتاب عون تو از ذره کمترم
نه والی ولایت و نه عامل عمل
نه خازن خزینه نه سردار لشکرم
نه میر و نه وزیر و نه سالار و نه سپاه
نه ایلخان نه ایل‌بگی نه کلانترم
نه میر بهبهان و نه خان برازجان
نه قاید زیاره و نه شیخ بندرم
نه ضابط کوار و نه بگلربگیّ لار
نه دزدگیر معبر و نه دزد معبرم
نه کدخدا نه شحنه نه پاکار و نه عسس
نه محتسب نه شیخ نه مفتی نه داورم
نه صاحب ضیاعم و نه مالک عقار
نه برزگر نه راعی گوساله و خرم
نواب نیستم که دهندم به صدر جای
بوّاب هم نیم که نشانند بر درم
نه مرده‌شو نه گورکنم نه کفن‌نویس
نه ذکرخوان مرده نه دزد کفن‌ برم
نه تاجر خسیسم و نه فاجر خبیث
نه غرچهٔ لئیم و نه قوّاد منکرم
بقّال نیستم که نمایم ز بقل سود
نقال هم نیم که از آن نقل برخورم
نه شعرباف شهر نه صباغ مملکت
نه موزه‌دوز ملک نه دباغ کشورم
نه کاسه گر نه کاسه‌فروشم نه کاسه‌لیس‌
نه کیسه‌بر نه راه‌نشین نه قلندرم
نه مرد تیغ‌سازم و نه گُرد تیغ‌باز
نه مهتر قبیله و نه میر عسکرم
نه شانه‌بین نه ماسه‌کشم من نه فالگیر
نه سیمیانگارم و نه کیمیاگرم
رمال نیستم که به قانون ابجدی
از نوک خامه نقطهٔ اعداد بشمرم
نه قاضیم که درگه تقسیم ارث شوی
بینی مساهم پسر و دخت و همسرم
نه واعظم که بینی به هر فریب خلق
تحت الحنک فکنده به بالای منبرم
نه مفتیم که همچو حروف قسم ز کبر
یابی به صدر بزم بزرگان مصدرم
هم روضه‌خوان نیم که پی کسب سیم و زر
فتح یزید و شمر روان بینی از برم
منت خدای را که ز یمن قبول تو
با هیچ فن به صاحب هر فن برابرم
قناد نیستم ولی اندر مذاق خلق
شیرین‌سخن به است ز قند مکرّرم
عطار نیستم ولی اندر مشام روح
مشکین مداد به بود از مشک اذفرم
فصّاد نیستم ولی ای ششتری قلم
در سفک خون خصم تو ماند به نشترم
ضراب نیستم ولی از پاکی عیار
نقد سخن گواژه‌زن زر جعفرم
نساج نیستم ولی آمد هزار بار
خوشتر نسیج نظم ز دیباب ششترم
معمار نیستم که گذارم زگِل اساس
کز قدر خود مؤسس‌ افلاک دیگرم
سلاخ نه ولیک عدو را چو گوسفند
در مسلح ستیزه به تن پوست بردرم
صباغ نه ولی چو ثیاب از خم خیال
هردم هزار معنی رنگین برآورم
استاد شعرباف مخوان مر مراکه من
استاد شعرباف شعور مصوّرم
با این همه صناعت و با این همه کمال
در پارس بی‌نشان چو به شب مهر انورم
گر در دیار فارس غریبم عجب مدار
کاندر درون رشتهٔ خرمهره گوهرم
ای داور زمانه ز رفتار اهل فارس
چون بدسگال جاه تو دایم در آذرم
یک تن مرا نگفت که چونی درین دیار
تا بر رخش به دیدهٔ امید بنگرم
یک تن مرا نخواند شبی بر بخوان خویش
از بیم آن گمان که ز خوان لقمه‌ای خورم
جز چند تن که بر سر این ملک افسرند
گر شیخ و شاب را نکنم قدح کافرم
زان چند تن هم ارچه بود خاطرم ملول
لیکن به آنکه راه مکافات نسپرم
حاشاکه سرکشم ز خط حکمشان برون
ور جای تاج تیغ گذارند بر سرم
فردا بر آستان شهنشه ز دستشان
دست هجا ز جیب شکایت برآورم
زین چند تن گذشته کشم خنجر زبان
وآتش کشد زبانه چون دوزخ ز خنجرم
با حنجری چنان که کشد شعله بر سپهر
پروا نبینی از زره و خود و مغفرم
آخر نه من به دیدهٔ این ملک مردمم
آخر نه من به تارک این شهر افسرم
یارب چه روی داده که اینک به چشمشان
از خار خوارتر شده از خاک کمترم
اینان تمام قطره و من بحر قلزمم
اینان تمام ذرّه و من مهر خاورم
اینان ز تیرگی ظلماتند و من کنون
چون چشمهٔ حیات به ظلمات اندرم
قرن دگر نماند از ایشان نشان و من
نام و نشان بماند تا روز محشرم
بودی دو هفت سال به کرمان و خاوران
صیت جلال برشده از چ‌رخ اخضرم
اکون دو هفته نیست که در دار ملک فارس
پنهان ز چشم خلق چوگوگرد احمرم
این شهر قوم لوط و من ایدون چو جبرئیل
زیر و زبر همی کنم آن را به شهپرم
بوجهل‌وار دشمن جان منند ازآنک
مدحت‌گر پیمبر و آل پیمبرم
با رأفت تو باک ندارم زکینشان
کاینان تمام مار سیه من فسونگرم
شاهین اگر شوند نیارند از هراس
کردن نظر به سایهٔ بال کبوترم
ور شیر نر شوند نیارند از نهیب
کردن گذر به جانب روباه لاغرم
ایران به شعر من کند امروز افتخار
در پارس چون گدا بر مشتی توانگرم
آنان که گرد اشقرمنشان به فرق تاج
درگردشان نمی‌رسد امروز اشقرم
معروف برّ و‌ بحر جهانم به نظم و نثر
اینک گواه من سخن روح‌پرورم
کشتی فضلمی به محیط سخنوری
از عزم بادبانم و از حزم لنگرم
گر فی‌المثل ز من به تو آرند داوری
حالی مرا طلب که نپایند در برم
آری تویی به جاه سلیمان روزگار
اینان چو پشه‌اند و من آن تند صرصرم
ایدون دو مدعاست مرا از جناب تو
کز شوق آن دو رقص کند جان به پیکرم
یا خدمتی خجسته بفرمای مر مرا
کز رشک خون خورند حسودان ابترم
یا همتی که با دل مجموع و جان شاد
بگذارم این عیال و ازین شهر بگذرم
پویم پی تظلم این ظالمان ب‌ری
تا داد دل دهد ملک دادگسترم
باده ستور چون کنم و چارده عیال
کآرد هجوم هر شب و هر روز بر سرم
با خرج بی‌نهایت و با دخل بی‌نشان
مطعون هر کسانم و مردود هر درم
اکنون کنم دعای تو تا در دعای تو
خرم مگر شود دل بیمار در برم
عمرت چنان دراز که گوید سپهر پیر
خود نامه درنوشت خداوند اکبرم
SH.M
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۸


هرچه بر من زمانه گیرد تنگ
من ترا تنگتر به بر گیرم
گر به سر آیدم زمان بقا
از لقایت بقا ز سر گیرم

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
شمارهٔ ۹۹


توان گریخت به جایی ز دشمنان لیکن
چو خود عدوی خودستم چگونه بگریزم
ز خویش لاجرمم چون‌‌ گریز ممکن نیست
جز این چه چاره که با خود همیشه بستیزم

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
شمارهٔ ۱۰۰


ای که جویی جمال شاهد جان
جان نهانست زیر پردهٔ جسم
این جهان و آنچه در جهان بینی
عدمی خودنماست همچو طلسم
یک معمّاست آنچه خوانی لفظ
یک مسمّاست آنچه دانی اسم
SH.M
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۰۱


درویش قناعت گر و سلطان توانگر
پیوند نیابند به صدکاسه سریشم
هرکس که تند تار طمع پیش و پس خویش
خود دشمن خویش‌ آید چون کرم بریشم

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
شمارهٔ ۱۰۲


کم‌خور ای‌ نادان‌ و بر این گفته کم‌جو اعتراض
زانکه بر این قول گفتار حکیمستم حکم
آنکه را صرف شکم شد حاصل عمر عزیز
قیمتش کمتر بود زان چیزکاید از شکم

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
شمارهٔ ۱۰۳


هزار سال که ضحاک پادشاهی کرد
ازو نماند بجز نام زشت در عالم
اگرچه دولت کسری بسی نماند ولی
به عدل و داد شدش نام در زمانه علم
SH.M
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۰۴


قاآنیا زگفتهٔ بیهوده لب ببند
کاین‌قیل‌و‌قال‌محض‌خیالست‌وصرف وهم
آ‌ن بی‌نشان که ملک دو عالم ازآن اوست
بیرون بود ز حیز فکر و جهان فهم

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
شمارهٔ ۱۰۵


دوستی گفت عیب من با غیر
من خود از عیب خود ابا نکنم
چون وی آهسته عیب من می‌گفت
من همش عیب برملا نکنم
گویدم گر هزار عیب دگر
طبع بر عیب او رضا نکنم
آفریدش خدا به صورت هجو
همجو او بنده چون خدا نکنم
ندهم شرح مختصرگویم
من هجا را دگر هجا نکنم

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
شمارهٔ ۱۰۶


امید عیش مدار از جهان بوقلمون
که هر دمش چو مخنث طبیعتان رنگیست
ولی تو سخت ازین غافلی که از هر رنگ
بسان مرد مخنث به دامنت ننگیست
SH.M
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۰۷


گل عزیزست هرکجا روید
خواه در راغ و خواه درگلشن
خار خوارست هرکجا باشد
خواه در باغ و خواه درگلخن

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
شمارهٔ ۱۰۸


جنبش مژگان دلیل جنبش جانست
جنبش جان چیست پیک قدرت یزدان
کی بودش آگهی ز جذبهٔ قدرت
آنکه ندارد خبر ز جنبش مژگان

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
شمارهٔ ۱۰۹


دل و جان مرد عاشق دوست دارد
ولی با این دو مهرش هست چندان
که دل بگذارد اندر دست دلبر
که جان بسپارد اندر پای جانان
SH.M
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱۰


وزیر عصر و مجیر جهان مشیرالملک
دبیر دولت و صدر مهین و بل جهان
محیط جود محمّدعلی که همّت او
چو فیض هستی و صنع قضا نداشت کران
چو نور در بصر و جان به جسم و دل در بر
بزرگتر ز جهان بود در میان جهان
چنان دقیق که کلکش دقایق شب و روز
حساب کردی از ابتدای خلق زمان
عجب نباشد اگر در حسابگاه نشور
حساب خلق سپارد به کلک او یزدان
ندیده بودم الا پس از وفات مشیر
که زیر خاک رود بحر و جان سپاردکان
بمرد و مرد به همراه او سخا و کرم
برفت و رفت به دنبال او قرار و توان
برفت و زو دو گهر یادگار ماند بلی
بجزگهر چه بود یادگار از عمّان
چو او بمرد وگهرهای او یتیم شدند
گهرشناس‌ خرد گوهر یتیم به جان
پس از هلاک وی این نکته گشت معلومم
که آفتاب توان کرد زیرگل پنهان
قدش کمان بد وکلکش‌ به‌راستی چون تیر
به حیرتم که چرا ماند تیر و جست کمان
به کیش من سر آن تیر را بریدن به
به جرم آنکه کمان را چرا نشد قربان
حکیم گوید چرخ از زمین بزرگترست
ولی منت بنمایم خلاف این برهان
از آنکه من به سر تربت مشیر شدم
سپهر دیدم در خاک تیره کرده کمان
ز بسکه عالم امکان به شخص او بد تنگ
نموده جانش بدرود عالم امکان
بزرگتر ز جهانی شد از جهان بیرون
جهان به خلق جهان تنگ‌‌ گشته اینت نشان
SH.M
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱۱


ای دزد ز کوی اهل توحید
چیزی نبری به زرق و دستان
ترسم که به جای پا نهی سر
در خانقه خداپرستان

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
شمارهٔ ۱۱۲


یک جهان تسلیم در یک پیرهن
یک فلک توحید در یک طیلسان
خلق او مستغنی از اوصاف خلق
خنجر خورشیدکی خواهد فسان
پرده‌پوشم به‌روی از اوصاف خویش
تا نهان ماند ز چشم ناکسان
ورنه خاموشی بسی اولیترست
زانکه کار قلب ناید از لسان

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
شمارهٔ ۱۱۳


بسا مزور و صوفی‌نمای ازرق‌پوش
که اقتباس کند گفتگوی درویشان
به ذکر و فکر همی خلق را فریب دهد
که پرکند شکم از خوان نعمت ایشان
کجا شبانی ارباب دل بود لایق
کسی که سیرت گرگست و صورت میشان
SH.M
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱۴


ای برادر جامهٔ عوری طلب
کز دریدن وارهی وز دوختن
هم بیفشان آبی از بحرین چشم
تا امان یابی به حشر از سوختن

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
شمارهٔ ۱۱۵


به سوی بحر خدا بگذر ای نسیم صبا
زمین ببوس و ز روی ادب سلامش کن
برای آنکه دلش را ز من نرنجانی
فزون از آنکه توان گفت احترامش کن
پس از سلام و زمین‌بوس و احترام تمام
ز من به گوش به آهستگی پیامش کن
که اسبکی که به من وعده کرده‌ای بفرست
وگر چو گردون سرکش بود لجامش کن

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
شمارهٔ ۱۱۶


ای دل ار عشق یار می‌طلبی
نیستی جوی و ترک هستی کن
مست شو از شراب عشق الست
ترک هستی و درک مستی کن
SH.M
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱۷


دو سال تلخ نشاند شراب را در خم
که عیش دلشده‌ای زود می‌شود شیرین
چه گنج‌ها که نهد زیر خاک تا روزی
به التفات وی از مسکنت رهد مسکین

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
شمارهٔ ۱۱۸


میر زمانه‌ای که نگردد مرا زبان
در کام جز برای ثنا و دعای تو
ای کاش وعده‌های‌تو درصدق و راستی
بودی چو شعرهای من اندر ثنای تو
اکنون مرا رسیده به خاطر لطیفه‌ای
از وعدهٔ دروغ کلاه و قبای تو
جاوید تاکه هست به دیوان روزگار
نام و نشان مدح من و مرحبای تو
وارونهٔ کلاه که گفتی برای من
وارونهٔ قباکه ندادی برای تو
بگذشتم‌ از کلاه و قبا چون شد آن کتاب
کش وصف کرد فک‌رت معجزنمای تو
اعدات از جفای تو یارب چه می‌کشند
گر این بود وفای تو با اولیای تو

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
شمارهٔ ۱۱۹


صاحبا ای که در مدایح تو
گوی سبقت ربودم از اشباه
دل نمودم به خدمت تو یکی
پشت کردم به حضرت تو دو تاه
تا برآلاییم ز جود به سیم
تا برافرازیم ز مهر به ماه
هفته‌ای می رودکه چشم امید
از توام مانده همچنان در راه
باد عمرت دراز گر ز کرم
چون زبان قصه‌ام کنی کوتاه
SH.M
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۰


ای امید ناامیدان ای پناه بیکسان
ناامید و بیکسم دست من و دامان تو
ای تو آن دریای بی‌پایان که در هم بشکند
نه سفینهٔ آسمان را موج یک طوفان تو
جون شوی در طی اسرار دو عالم گرم‌سیر
خیره گردد طول‌و عرض‌هستی‌از جولان تو
آسمان آسیمه‌سر گردد به گرد خود هنوز
غالبا روزی قفایی خورده از دربان تو
نوبهار رحمتی زانرو که در وقت سخا
پر شود روی زمین از نعمت الوان تو
نعمت خاص خدایی بر خلایق از خدای
کیفر از یزدان برد هرکاو کند کفران تو
شرح حال بنده را بشنوکه باطل را ز حق
نیک یابد در حقیقت گوش معنی‌دان تو
حق همی داندکه تا این دم که می گویم سخن
بوده‌ام دایم ز روی صدق مدحت‌خوان تو
حاسدی گر از جسد بر من گناهی بسته است
این من واین حاسد و این هم صف دیوان تو
ورکسی گوید به شانت ناسزایی گفته‌ام
راست گوید مدح من نبود سزای شان تو
گرگناهم مدح تست از آن نخواهم توبه کرد
باگناهی اینچنین رضوان بود زندان تو
نی گرفتم هر چه درگیتی گنه من کرده‌ام
یا ببخشا یا بکش این قهر وآن غفران تو
هر چه می‌خواهد دلت آن کن چرا مانی ملول
من نخواهم جان خودکاسوده گردد جان تو
همچو اسماعیل قربانم کن از قتلم مرنج
تو خلیل‌الله وقتی ما همه قربان تو
گر به چرخم برفرازی یا به خاکم افکنی
شاکرم کان‌نیز ملک تست و این سامان تو
این همه گفتم ولیکن با تو دارم یک عتاب
زان نمی گویم که بس می‌ترسم از طغیان تو
نی چرا ترسم علی‌الله بازگویم آشکار
واثقم بر لطف عام و عفو بی‌پایان تو
بر وظیفهٔ من شنیدم حکم نقصان رانده‌ای
چون پسندد این عمل را فیض بی‌نقصان تو
غیرت طبع کریمت ترسم ار آگه شود
همچو دریا در خروش آید ازین فرمان تو
روزی سی تن عیال بینوا نتوان برید
زین عمل گویا ندارد آگهی احببان تو
گو شریرم دان چو مار وگه حقیرم دان چو مور
هم نه مار و مور قست می‌برند از خوان تو
میزبان مهمان‌نوازست آخر ای نفس کریم
میزبان عالمستی ما همه مهمان تو
هم مگر جود تو باز این ماجرا را طی کند
تا به شیراز آید از وی خلعت و فرمان تو
خود گرفتم شوره‌زارم ای سحاب مکرمت
گو نصیب من شود هم رشحی از باران تو
یا نه گفتم کلبه‌ای ویرانم ای خورشید فیض
گو به ویران هم بتابد چشمهٔ رخشان تو
جان قاآنی به دور دولتت آسوده‌باد
زانکه آسوده است جان گیتی از دوران تو
SH.M
     
  
صفحه  صفحه 50 از 53:  « پیشین  1  ...  49  50  51  52  53  پسین » 
شعر و ادبیات

Ghaani | اشعار قاآنی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA