ارسالها: 6216
#21
Posted: 2 Apr 2012 06:22
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« رسیدن معتمر بعد از چندگاه بر سر قبر ایشان »
بعد شش سال، معتمر، یا هفت
به سر روضهٔ نبی میرفت
راه عمدا بر آن دیار افگند
بر سر قبرشان گذار افگند
دید بر خاک آن دو اندهمند
سر کشیده یکی درخت بلند
چون به عبرت نگاه کرد در آن
دید خطهای سرخ و زرد بر آن
بود زردی ز رویشان اثری
سرخی از چشم خونفشان خبری
با کسی گفت ز آن زمین بشگفت:
«چه درختست این» به حیرت ؟ گفت
که: «درختیست این سرشتهٔ عشق
رسته از تربت دو کشتهٔ عشق
بلکه بر خاک آن دو تن علمیست
بر وی از شرح حالشان رقمیست
ز اهل دل هر که آن رقم خواند،
حال آن کشتگان غم داند»
جانشان غرق فیض رحمت باد!
کس چو ایشان ازین جهان مرواد!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#22
Posted: 2 Apr 2012 06:23
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« حکایت بر سبیل تمثیل »
زنگیای روی چون در دوزخ
بینیای همچو موری مطبخ
ننمودی به پیش رویش زشت
لاف کافوری ار زدی انگشت
دو لبش طبعکوب و دل رنجان
همچو بر روی هم دو بادنجان
دهنش در خیال فرزانه
فرجهای در کدوی پردانه
دید آیینهای به ره، برداشت
بر تماشای خویش دیده گماشت
هر چه از عیب خود معاینه دید
همه را از صفات آینه دید
گفت: «اگر روی بودیات چون من،
صد کرامت فزودیات چون من
خواری تو ز بدسرشتی توست!
بر ره افگندنت ز زشتی توست!»
اگرش چشم تیزبین بودی
گفت و گویش نه اینچنین بودی
عیبها را همه ز خود دیدی
طعن آیینه کم پسندیدی
مرد دانا به هر چه درنگرد
عیب بگذارد و هنر نگرد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#23
Posted: 2 Apr 2012 06:23
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« در ختم دفتر دوم سلسله الذهب »
بود در دل چنان، که این دفتر
نبود از نصف اولین کمتر
لیک خامه از جنبش پیوست
چون بدین جا رسید سر بشکست
چرخ اگر باز بگذرد ز ستیز
سازدم گزلک عزیمت تیز،
دهم از سر، تراش آن خامه
برسانم به مقطع، این نامه
ورنه آن را که خاطر صافیست
اینقدر هم که گفته شد کافیست
هم برین حرف، این خجسته کلام
ختم شد، والسلام والاکرام!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ویرایش شده توسط: mahsadvm
ارسالها: 6216
#24
Posted: 2 Apr 2012 06:28
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« از دفتر سوم سلسلة الذهب در حمد ایزد »
حمد ایزد نه کار توست، ای دل!
هر چه کار تو، بار توست، ای دل!
پشت طاقت به عاجزی خم ده!
و اعترف بالقصور عن حمده!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ویرایش شده توسط: mahsadvm
ارسالها: 6216
#25
Posted: 2 Apr 2012 06:29
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۲۱ »
بود در مرو شاه جان زالی
همچون زال جهان کهنسالی
روزی آمد ز خنجر ستمی
بر وی از یک دو لشکری المی
از تظلم زبان چو خنجر کرد
روی در رهگذار سنجر کرد
دید کز راه میرسد سنجر
برده از سرکشی به کیوان سر
بانگ برداشت کای پریشان کار
کوش خود سوی سینهریشان دار!
گوش سنجر چو آن نفیر شنید
بارگی سوی گندهپیر کشید
گفت کای پیرزن! چه افتادت
که ز گردون گذشت فریادت؟
گفت: «من رنجکش یکی زالام
کمتر از صد به اندکی سالام
خفته در خانهام سه چار یتیم
دلشان بهر نیم نان به دو نیم
غیر نان جوین نخورده طعام
کرده شیرین دهان ز میوه به نام
با من امسال گفت و گو کردند
وز من انگور آرزو کردند
سوی ده جستم از وطن دوریی
تن نهادم به رنج مزدوری
دستم اینک چو پنجهٔ مزدور
ز آبله پر، چو خوشهٔ انگور
چون ز ده دستمزد خود ستدم
پر شد از آرزویشان سبدم
با دل خرم و لب خندان
رو نهادم به سوی فرزندان
یک دو بیدادگر ز لشکر تو
در ره عدل و ظلم یاور تو
بر من خسته غارت آوردند
سبدم ز آرزو تهی کردند
این چه شاهی و مملکتداریست؟
در دل خلق، تخم غم کاریست؟
دست از عدل و داد داشتهای
ظالمان بر جهان گماشتهای
گرچه امروز نیست حد کسی
که برآرد ز ظلم تو نفسی،
چون هویدا شود سرای نهفت
چه جواب خدای خواهی گفت؟
دی نبودت به تارک سر، تاج
وز تو فردا اجل کند تاراج
به یک امروزت این سرور، که چه؟
در سر این نخوت و غرور، که چه؟
قبهٔ چتر تو گشت بلند
سایهٔ ظلم بر جهان افگند
تو نهاده به تخت، پشت فراغ
میوهٔ عیش میخوری زین باغ
بیوگان در فغان ز میوهبری
تو گشاده دهان به میوهخوری
چشم بگشا! چون عاقبتبینان
بنگر حال زار مسکینان!»
شاه سنجر چون حال او دانست
صبر بر حال خویش نتوانست
دست بر رو نهاد و زار گریست!!!
گفت با خود که این چه کارگریست؟
تف برین خسروی و شاهی ما!!
تف برین زشتی و تباهی ما!!
شرم ما باد از این جهانداری!!
شرم ما باد از این جهانخواری!!
ما قوی شاد و دیگران ناشاد!!
ما خوش آباد و ملک، ناآباد!!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#26
Posted: 2 Apr 2012 06:30
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« رسیدن پیامبر (ص) به گروهی و سخن گفتن با ایشان »
در رهی میگذشت پیغمبر
با گروهی ز دوستان، همبر
دید قومی گرفته تیشه به دست
گرد سنگی بزرگ، کرده نشست
گفت کاین دست و پا خراشیدن
چیست؟ و این سنگ را تراشیدن؟
قوم گفتند: «ما جوانانیم
زورمندان و پهلوانانیم
چون به زورآوری کنیم آهنگ
هست میزان زور ما این سنگ»
گفت: «گویم که پهلوانی چیست؟
مرد دعوی پهلوانی کیست؟
پهلوان آن بود که گاه نبرد
خشم را زیر پا تواند کرد!
خشم اگر کوه سهمگین باشد
پیش او پشت بر زمین باشد»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#27
Posted: 2 Apr 2012 06:31
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« گفتار در فضیلت جود و کرم »
پیش سوداییان تخت جلال
نیست جز تاج جود، راسالمال
گر نه سرمایه تاج جود کنند
کی ز سودای خویش سود کنند؟
معنی جود جیست؟ بخشیدن!
عادت برق چیست؟ رخشیدن!
برق رخشان، کند جهان روشن
جود و احسان، جهان جان روشن!
پرتو برق هست تا یک دم
پرتو جود، تا بود عالم!
گرچه یک مرد در زمانه نماند،
وز جوانمرد جز فسانه نماند،
تا بود دور گنبد گردان،
ما و افسانهٔ جوانمردان!
رفت حاتم ازین نشیمن خاک
ماند نامش کتابهٔ افلاک
هر چه داری ببخش و، نام برآر
به نکویی و نام نیک گذار!
زآنکه زیر زمردین طارم
نام نیکو بود حیات دوم
هر چه دادی، نصیب آن باشد
وآنچه نی، حظ دیگران باشد
بهرهٔ خود به دیگران چه دهی؟
مال خود بهر دیگران چه نهی؟
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#28
Posted: 2 Apr 2012 06:32
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« حکایت حاتم و بند از پای اسیری گشادن و بر پای خود نهادن »
حاتم آن بحر جود و کان عطا
روزی از قوم خویش ماند جدا
اوفتادش گذر به قافلهای
دید اسیریی به پای سلسلهای
پیشش آمد اسیر، بهر گشاد
خواست زو فدیه تا شود آزاد
حاتم آنجا نداشت هیچ به دست
بر وی از بر آن رسید شکست
حالی از لطف پای پیش نهاد
بند او را به پای خویش نهاد
ساخت ز آن بند سخت، آزادش
اذن رفتن بجای خود دادش
قوم حاتم ز پی رسیدندش
چون اسیران به بند دیدندش
فدیهٔ او ز مال او دادند
پای او هم ز بند بگشادند
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....