انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 19 از 283:  « پیشین  1  ...  18  19  20  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی


زن

 
غزل شمارهٔ ۱۷۹

پیش توانگرمنشان‌، پهلوی لاغر مگشا
دست‌به‌هر دست‌مده‌، چشم به‌هردرمگشا

تا زیقینت به‌گمان‌، چشم نپوشند خسان
بند نقاب سحرت در صف شبپر مگشا

همت تمکین نظرت نیست کم ازموج‌گهر
جیب حیا تا ندری خاک شووپرمگشا

تا نفتد شمع صفت‌آتش‌ غارت به سرت
در بر محفل ز میانت‌کمر زر مگشا

آب رخ‌کس نرود جز به تقاضای هوس
شیشه تهی‌گیر ز می یا لب ساغر مگشا

گر به خود افتد نگهت‌، پشم نداردکلهت
ننگ‌کلی تا نکشی در همه جا سرمگشا

لب به‌هم آر از من وما، وعظ و بیان پرمسرا
پشت ورخ این دو ورق ته‌کن و دفتر مگشا

ماتم هم در نظر است انجمن عبرت ما
چشمی اگر بازکنی بی‌مژهٔ تر مگشا

ای نفست صبح ازل تا ابدت چیست جدل
یک‌سرت‌ز رشته‌بس‌است آن‌سر دیگرمگشا

بیدل از آیینهٔ ما غیر ادب‌گل نکند
خون تحیر به خیال از رگ جوهر مگشا
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۸۰

در بی‌زری ز جبههٔ اخلاق چین‌گشا
هرچند آستین‌گره آرد جبین‌گشا

از سایلان‌، دریغ نشاید تبسمت
گیرم‌کفت تهی‌ست‌، لب آفرین‌گشا

آب حیات جوی جسد جوهر سخاست
راه تراوشی چو ظروف‌گلین‌گشا

منعم اگر به تنگی خلق است نا زجاه
چین‌دارتر ز نقش نگین آستین‌گشا

گر لذت از مآل حلاوت نبرده‌ای
باری ز اشک شمع سر انگبین‌گشا

افسانه‌های بیژن و رستم به طاق نه
گر مرد قدرتی دلت از بندکین‌گشا

حیف است طبع مرد زغیبت قفا خورد
یاران حذرکنید ز حیز سرین گشا

باغ و بهار بستهٔ سیر تغافلی‌ست
مژگان به هم نه و نظر دوربین‌گشا

ازنقب سنگ‌، نقش نگین فتح باب یافت
ای نامجوتو هم ره زبرزمین‌گشا

تحقیق هر قدر دهدت مهلت نفس
گوهر به سوزن نگه واپسین‌گشا

بیدل به‌هرچه عزم‌کنی وصل مقصد است
اینجا نشانه‌هاست‌، تو شست ازکمین‌گشا
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۸۱

تجدید سحرکاری‌ست در جلوه‌زار عنقا
صدگردش است و یک‌گل رنگ‌بهار عنقا

هرچند نوبهاریم یا جوش لاله‌زاریم
باغ دگر نداریم غیر ازکنار عنقا

سطری نخواند فطرت ز درسگاه تحقیق
تقویمها کهن‌کرد امسال و پار عنقا

آیینه جزتحیر اینجا چه نقش بندد
از رنگ شرم دارد صورت‌نگار عنقا

تسلیم‌عشق بودن مفت‌است هرچه باشد
ما را چه‌کار وکو بار درکار و بار عنقا

شهرت‌پرستی وهم تا چند باید اینجا
نقش نگین رهاکن ای نامدار عنقا

هم‌صحبتیم و ما را ازیکدگر خبر نیست
عنقا چه وانمایدگر شد دچار عنقا

نایابی مطالب معدوم کرد ما را
دیگرکسی چه یابد در انتظار عنقا

مرگ است آخرکار عبرت‌نمای هستی
غیر از عدم‌که خندد بر روزگار عنقا

زیرپرندگردون‌، رسواست خلق مجنون
عریانی‌که پوشد این جامه‌وار عنقا

گفتیم بی‌نشانی رنگی به جلوه آرد
ما را نمود بر ما آیینه‌دار عنقا

در خاکدان عبرت غیر از نفس چه داریم
پر روشناست بیدل شمع مزار عنقا
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۸۲

ما رشتهٔ سازیم مپرس از ادب ما
صد نغمه سرودیم ونشد بازلب ما

چون مردمک‌، آیینهٔ جمعیت نوریم
در دایرهٔ صبح نشسته‌ست شب ما

بیتابی دل آتش سودای‌که دارد
تبخال به خورشید رسانده‌ست تب ما

هستی چوعدم زین من و ما هیچ ندارد
بی‌نشئه بلند است دم؟غ طرب ما

ابرام تک و تاز غباریم درین دشت
جانی‌که نداریم چه؟د به لب ما

چون ذره پراکندگی انشای ظهوریم
جزما نقطی‌کوک؟ر‌د منتخب ما

تا معنی اسرار پری فاش توان خواند
مکتوب به‌کهسار؟رید زحلب ما

گمگشتهٔ تحقیق خود آوارهٔ وهم است
ما را بگذارید به درد طلب ما

نی قابل عجزیم نه مقبول تعین
ازننگ به آدم‌که رساند نسب ما

پیداست‌که جز صورت عنقا چه نماید
آیینه ندارد دل بیدل لقب ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۸۳

پرکرده جرو لایتجزاکتاب ما
در انتظار نقطه کم است انتخاب ما

هردم زدن به وهم دگر غوطه می‌زنیم
توفا‌ن ندارد افت موج سراب ما

گردی دگر بلند نمی‌گردد از نفس
تعمیر می‌رمد ز بنای خراب ما

فانوس جسم شمع هزار انجمن بلاست
مستی بروون شیشه ندارد شراب ما

ایجاد ظرف‌کم چقدر ننگ فطرت است
تر شد جبین بحرروضع حباب ما

قسمت ز تشنه‌گامی گوهرکباب شد
در بحر نیز دست زنم شست آ‌ب‌ما

بر ما ستیزه در حق خود ظلم‌کردن است
آتش، تأملی که نگرید کباب ما

صید افکن از غرور نگاهی نکرد حیف
شد خاک بر زمین سر دور از رکاب ما

صد دشت ماند ذرة ما آن سوی خیال
آه از سیاهیی که نکرد آفتاب ما

زین قیل و قال در نفس واپسین‌گم است
خاموشی که می‌دهد آخر جواب ما

آسوده‌ایم لیک همان پایمال وهم
مانند سایه زیر سیاهی است خواب ما

صد چرخ زد سپهر و زما نیستی نبرد
صفر دگرتونیزفرا برحساب ما

عمر شراروبرق به فرصت نمی‌کشد
بیدل گذشته‌گیر درنگ از شتاب ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۸۴

سطر یقین به حک داد تکرار بی‌حد ما
این دشت جاده‌گم‌کرد ز رفت و آمد ما

افسرد شمع امید در چین دامن شب
یک آستین نمالید آن صبح ساعد ما

شاید به پایبوسی نازیم بعد مردن
غیر از حنا مکارید در خاک مشهد ما

در دیر بوالفضولیم‌، درکعبه ناقبولیم
یارب شکست دل‌کن محراب معبد ما

هرجا به خود رسیدیم‌، زین بیشترندیدیم
کآثار مقصد ز ما می‌جست مقصد ما

تجدیدرنگ هستی بریک و تیره نگذاشت
شغل فنای ما شد عیش مجدد ما

افراط ناقبولی بر خاک آبرو چید
مغز جهات‌گردید از شش طرف رد ما

سیرمحیط خواهی بر موج وکف نظرکن
مطلق دگر چه دارد غیر از مقید ما

گفتیم از چه دانش سبقت‌کنیم بر خلق
تعلیم هیچ بودن فرمود موبد ما

هرچند سر برآریم رعناییی نداریم
انگشت زینهاریم خط می‌کشد قد ما

چون شخص سایه بیدل صدربساط عجزیم
تعظیم برنخیزد از روی مسند ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۸۵

آن پری‌گویند شب خندید بر فریاد ما
ای فراموشی تو شاید داده باشی‌!یاد ما

بس‌که در پروازگرد جستجوها ریختیم
گشت زیر بال پنهان خانهٔ صیاد ما

جان‌کنی‌ها در قفای آرزو پر می‌فشاند
با شرار تیشه رفت از بیستون فرهاد ما

ازعدم ناجسته‌کرکرده‌ست‌گوش عالمی
شور نشنیدن صدای بیضهٔ فولاد ما

چشم‌باید بست وگلگشت حضورشرم‌کرد
غنچه می‌خندد بهار عالم ایجاد ما

شمع‌سان عمریست احرام‌گدازی بسته‌ایم
نیست درپهلو به غیر از پهلوی مازاد ما

خجلت تصویر عنقا تاکجا بایدکشید
با صدف‌گم‌گشت رنگ خامهٔ بهزاد ما

نقش پا در هیچ صورت پایهٔ عزت ندید
سایه هم خشت هوس‌کم چید بربنیاد ما

باهمه‌کثرت شماری غیر وحدت باطلست
یک یک آمد بر زبان از صدهزار اعداد ما

هیچ‌کس برشمع درآتش زدن رحمی نکرد
از ازل بر حال ما می‌گرید استعداد ما

پاس اسرار محبت داشتن آسان نبود
گنج ویران‌کرد بیدل خانهٔ آباد ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۸۶

بحرمی‌پیچد به‌موج از اشک غم‌پرورد ما
چرخ می‌گردد دوتا در فکر بار درد ما

گر به میدان ریاضت‌کهربا دعوی‌کند
کاه‌گیرد در دهن از شرم رنگ زرد ما

دور نبود گرکمان صید دلها زه‌کند
هم ادای ابروی نازی‌ست بیت فرد ما

می‌دهد بوی گریبان سحر موج نسیم
می‌توان دانست حال دل ز آه سرد ما

هم‌چو نی در هر نفست دایم نقد ناله‌ای
ای هوس غافل مباش ازگنج باد آورد ما

ما سبکر‌وحان ز قید ششدر تن فارغیم
مهرة آزاد دل دارد بساط نرد ما

گر دهد صدبارگردون خاک عالم را به‌باد
بشکندآشفتگی رنگی به روی‌گرد ما

دوش‌ با تیغ تبسم رفتی از بزم و هنوز
شور بیرون می‌دهد زخم نمک‌پرورد ما

در سواد حیرت از یاد جمالت بیخودیم
روز وشب خواب سحر دارد دل شبگرد ما

نیست بیدل جزنوای قلقل مینای من
هیچکس درمحفل خونین‌دلان همدرد ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۸۷

حیرت حسنی است در طبع نگه پرورد ما
ششجهت آیینه بالدگر فشانی‌گرد ما

مفت موهومی‌ست‌گر ما نام هستی می‌بریم
چون سحرگرد نفس بوده‌ست ره‌آورد ما

ما به هستی از عدم پر بی‌بضاعت آمدیم
باختن رنگی ندارد در بساط نرد ما

یک تأمل چون نفس بر آینه پیچیده‌ایم
حیرت محضیم و بس‌گر واشکافی‌گرد ما

دفتر ما هرزه‌تازان سخت بی‌شیرازه است
کو حیا تا نم‌ کشد خاک بیابانگرد ما

چون سحر بیهوده‌از حسرت نفسها سوختیم
آتشی روشن نشدآخرزآه سردما

نسخهٔ وحشت سواد چشم آهو خوانده ایم
گر سیه‌گردد سراپا نیست باطل فرد ما

شعله راخاکستر خودهم‌کم ازشمشیر نیست
به‌که‌گیرد عبرت از ما دشمن نامرد ما

چون جرس عمری تپیدیم وز هم نگداختیم
سخت جانی چند نالد بر دل بی‌درد ما

بیدل اقبال ضعیفیهای ما پوشیده نیست
آفتاب عالم عجزست رنگ زرد ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۸۸

زگفت وگو نیامد صید جمعیت به بند ما
مگر ازسعی خاموشی نفس‌گیردکمندما

اگر از خاک‌ره تاسایه فرقی می‌توان کردن
جز این مقدار نتوان یافت از پست و بلند ما

ز سیر برق تازان شرر جولان چه می‌پرسی
که بود از خودگذشتن اولین‌گام سمند ما

توخواهی پردهرنگین‌سازخواهی‌چهره گلگون‌کن
به هرآتش‌که باشد سوختن دارد سپند ما

از آن چشم عتاب‌آلود ذوق زندگانی‌کو
غم بادام تلخی برد شیرینی ز قند ما

ز جوش باده می‌باید سراغ نشئه پرسیدن
همان‌نیرنگ بیچونی‌ست عرض چون و چندما

اگر تا صانع از مصنوع راهی می‌توان بردن
چرا دربند نقش ما نباشد نقشبند ما

چوشمع از جستجورفتیم تا سر منزل داغی
تلاش نقش پایی داشت شبگیر بلند ما

نگاه عبرتیم اما درین صحرای بیحاصل
حریف صیدگیرایی نمی‌گرددکمند ما

نگردد هیچ‌کافر محو افسون غلط بینی
غبار خویش شد در جلوه‌گاهت چشم‌بند ما

جهان توفان رنگ و دل همان مشتاق بیرنگی‌
چه سازد جلوه با آیینهٔ مشکل‌پسند ما

کمین ناله‌ای داریم درگرد عدم بیدل
ز خاکستر صدای رفته می‌جوید سپند ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
صفحه  صفحه 19 از 283:  « پیشین  1  ...  18  19  20  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA