انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 20 از 283:  « پیشین  1  ...  19  20  21  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی


زن

 
غزل شمارهٔ ۱۸۹

بی‌ثمری حصار شد در چمن امید ما
طرهٔ امن شانه‌زد سایهٔ برگ‌بید ما

آینه‌داری فنا ناز هوس نمی‌کشد
خط به رقم‌کشیده‌اند از ورق سفید ما

دردسر جهان رنگ درخور دانش است و بس
نیست به‌کسب عافیت غیرجنون مفید ما

دعوی احتیاج پوچ خجلت سعی‌کس مباد
قفل جهان بی‌دری زنگ زد ازکلید ما

عبرت چشم بسملیم‌، پردهٔ فقر ما مدر
آستر است ابرهٔ خلعت روز عید ما

گر فکند تبسمت‌گل به مزار عاشقان
بال سحرکشد نفس ازکفن شهید ما

نیست چو التفات دل میکدهٔ تعلقی
آبله پایی نفس شد قدح نبید ما

ربشهٔ تخم‌وحدتیم از تک‌وپوی مامپرس
صرف هزار جاده است منزل ناپدید ما

خاک مزار عبرتیم، پردهٔ ساز غیرتیم
زخمه به برق می‌زند ممتحن نشید ما

بیدل ازین‌کف غبارکز دل خاک جسته‌ایم
پرده‌در تحیر است‌،‌گفت تو و شنید ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۹۰

لغزشی خورده ز پا تا سر ما
خنده دارد خط بی‌مسطر ما

ذره پر منفعل اظهار است
کو هیولا وکجا پیکر ما

می‌نهد بر خط زنهار انگشت
موی چینی زتن لاغرما

خنده زن شمع ازبن بزم‌گذشت
گل بچینید ز خاکستر ما

جهد ازآیینهٔ ما زنگ نبرد
منفعل شدکف روشنگر ما

خواب ما زبر سیاهی ببالد
سایه افکند به سر بستر ما

عمرها شدکه عرق می‌گرییم
شرم حسنی است به چشم‌ترما

حیف همت‌که زمانی چوحباب
صدف بحر نشدگوهر ما

چهرهٔ زرد، شکنها اندوخت
سکه زد ضعف‌کنون بر زرما

عجز طومار طلبها طی‌کرد
مهر شد آبله بر دفتر ما

شمع حرمانکدهٔ بیکسی‌ام
پا مگر دست نهد برسرما

رنگ پرواز ندیدیم به خواب
بالش نازکه دارد پر ما

علت بی‌بصری را چه علاج
نگهی داشت تغافلگر ما

نیست پیراهن دیگر بیدل
غیر عریانی ما در بر ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۹۱

نیست خاکسترما شعله صفت بسترما
رنگ آرام برون تاخته ازپیکر ما

ناله‌ها در شکن دام خموشی داریم
خفته پرواز در آغوش شکست پر ما

اشک شمعیم‌که از خجلت اظهار نیاز
با عرق می‌چکد از جبههٔ خودگوهر ما

معنی آبلهٔ بسته به خون جگریم
بی‌تأمل نگذشته‌ست‌کسی از سر ما

بسکه مخمور تمنای تو رفتیم به خاک
گل خمیازه توان چید ز خاکستر ما

بی‌جمالت به لباس مژهٔ اشک‌آلود
می‌کند روز سیه‌گریه به چشم ترما

در مقامی که سخن آینه‌پرداز دل‌است
چون خموشی نفس سوخته شد جوهرما

معنی سرخط پیشانی ما نتوان خواند
چون شررگم شده در سنگ پی اختر ما

کینهٔ ما اثر جنبش مژگان دارد
نخلیده‌ست مگر در دل خود نشتر ما

یک قلم نسخهٔ وارستگی آینه‌ایم
هیچ نقشی نبرد سادگی از دفتر ما

همه جا عرض سبکروحی شبنم داریم
دل سنگین نشود همچوگوهر لنگر ما

حاصل جام امل نشئهٔ آزادی نیست
تا قفس می‌رسد اندیشهٔ مشت پر ما

بسکه جان سختی ما آینهٔ خجلت بود
هرکه شد آب ز درد تو،‌گذشت ازسر ما

بیدل ازهمت مخمور می عشق مپرس
بی‌گداز دو جهان پر نشود ساغر ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۹۲

آخر به لو‌ح آ‌ینهٔ اعتبار ما
چیزی نوشتنی‌ست یه خط غبارما

بزم از دل‌گداخته لبریز می‌شود
مینا اگرکنند زسنگ مزارما

آتش به دامن است‌کف دست بی‌بران
راحت مجوز سایهٔ برگ چنار ما

ما وسراغ مطلب دیگرچه ممکن است
درچشم‌ ما شکست ضعیفی غبارما

نقش قدم ز خاک‌نشینان حیرت است
امید نیست واسطهٔ انتظار ما

تمثال ما همان نفس واپسین بس ست
آیینه هرنفس ننمایی دچارما

تمکین به سازخنده مواسا نمی‌ کند
ازکبک می‌رمد چو صداکوهسار ما

غیرت ز بس‌که حوصله سامان شرم بود
خمیازه هم قدح نکشید از خمار ما

رنگ بهار، خون شهید از حناگذشت
این‌گل‌که‌کرد تحفهٔ دست نگار ما

چون‌شمع قانع‌ایم بهٔک داغ ازاین چمن
گل بر هزار شاخ نبندد بهار ما

سر برنداشتیم زتسلیم عاجزی
زانو شکست آینهٔ اختیار ما

ای بی‌خودی بیا‌که زمانی زخود رویم
جز ما دگرکه نامه رساند به یار ما

گفتم به دل‌: زمانه چه درد زگیرودار
خندید وگفت‌: آنچه نیاید به‌کار ما

بی‌مدعا ستمکش حیرانی خودیم
بیدل به دوش‌کس نتوان بست بار ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۹۳

خارج آهنگی ندارد سبحه و زنار ما
می‌دود مرکز همان سر بر خط پرگار ما

از ادب‌پروردگان یاد تمکین توایم
موی چینی می‌فروشد ناله درکهسار ما

سعی ماچون شمع‌بیتاب هوای نیستی‌ست
تا پر رنگی‌ست ز خود می‌کند منقار ما

گرهمه‌مخمل شودخواب‌بهار اینجاتراست
سایهٔ گل پر عرق‌ریزست درگلزار ما

تا نگه رنگ تأمل باخت پروازیم و بس
چون سحر تاکی شودشبنم قفس بردارما

بوی‌گل مفت تأمل‌هاست‌گر وامی‌رسی
نبض‌واری در نفس پر می‌زند بیمار ما

ذره‌ایم از خجلت سامان موهومی مپرس
اندک هرچیز دارد خنده بر بسیار ما

شهرت‌رسوایی‌ماچون سحرپوشیده‌نیست
گل ز جیب چاک می‌بندند بر دستار ما

از ازل آشفتگی بنیاد تعمیر دلیم
موی‌مجنون چیدن است ز سایهٔ دیوارما

یأس پیری قطع‌کرد از ما امید زندگی
بسکه خم‌گشتیم افتاد از سر ما بار ما

همچوعکس آب تشویش ازبنای ما نرفت
مرتعش بوده‌ست‌گویی پنجهٔ معمار ما

در خور هرسطر بیدل باید ازخود رفتنی
جاده‌ها بسته‌ست بر سر قاصد از طومار ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۹۴

سخت موهوم‌است نقش پردهٔ اظهارما
حیرت است آیینه‌دارپشت و روی کار ما

چون‌نگه در خانهٔ چشم خیال اقتاده‌ایم
سایهٔ مژگان تصورکن در و دیوار ما

ریزش خون تمنا، گل‌فروشیهای رنگ
پرفشانیهای حیرت بلبل‌گلزار ما

ناله در پرواز دارد کوشش ما چون سپند
کزگداز بال و پر وا می‌شود منقار ما

چون شرر وحشت قماشان دکان فرصتیم
چیدن دامان رواج گرمی بازار ما

شمع محفل درگشاد چشم دارد سوختن
فرق حیران است در اقبال تا ادبار ما

با همه یأس اعتماد عافیت بر بیخودی‌ست
ناکجا در خواب .غلتد دیدهٔ بیدار ما

قطره سامانیم اما موج دریای‌کرم
دارد آ‌غوشی‌که آسان می‌کند دشوار ما

غربت هستی‌گوارا بر امید نیستی‌ست
آه ازآن روزی‌که آنجا هم نباشد بار ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۹۵

همه عمر با تو قدح زدیم و نرفت رنج خمارما
چه قیامتی‌که نمی‌رسی زکنار ما به‌کنار ما

چو غبار ناله به نیستان نزدیم‌گامی از امتحان
که ز خودگذشتن مانشد به‌هزارکوچه‌دچارما

چقدر ز خجلت مدعا زده‌ایم بر اثر غنا
که چورنگ دامن خاک‌هم نگرفت خون شکارما

همه‌را به‌عالم بخودی قدحی‌ست از می عافیت
سر و برگ‌گردش رنگ ببین چه خطی‌کشد به‌حصار ما

دل ناتوان به‌کجا برد الم تردد عاجزی
که چو سبحه هرقدم اوفتد به هزار آبله‌کار ما

به سواد نسخهٔ نیستی نرسید مشق تأملت
قلمی به خاک سیاه زن بنویس خط غبار ما

صف رنگ لاله بهم‌شکن‌، می جام‌گل به‌زمین فکن
به بهار دامن ناز زن ز حنای دست نگار ما

به رکاب عشرت پرفشان نزدیم دست تظلمی
به غبار می‌رود آرزو نکشیده دامن یار ما

نه به دامنی ز حیا رسد نه به دستگاه دعا رسد
چورسد به نسبت پا رسدکف دست آبله‌دار ما

چو خوش است عمر سبک عنان‌گذرد ز ما و من آنچنان
که چو صبح در دم امتحان نفتد بر آینه بار ما

چمن طبیعت بیدلم ادب آبیار شکفتگی
زده است ساغررنگ وبو به دماغ غنچه بهار ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۹۶

چون سروکلفتی چند پیچیده‌اند بر ما
بار دگر نداریم دل چیده‌اند بر ما

بریک نفس نشاید تکلیف صد فغان بست
نی‌های این نیستان نالیده‌اند بر ما

چون‌گوهر از چه‌جرأت زین ورطه سربرآریم
امواج آستینها مالیده‌اند بر ما

در عرصه‌گاه عبرت چون رنگ امتحانیم
هرجاست دست و تیغی یازیده‌اند بر ما

ای دانه چند نالی از آسیای‌گردون
ما را ته زمین هم ساییده‌اند بر ما

انسان نشان طعن است درکارگاه ابرام
عالم سریشمی‌کرد چسبیده‌اند بر ما

جاه از شکست چینی بر فقر غالب افتاد
یاران ز سایهٔ مو چربیده‌اند بر ما

تاجبهه نقش پانیست زحمت ز ماجدانیست
آخر چوگردن شمع سر دیده‌اند بر ما

صبح جنون بهاریم رسوای اعتباریم
چاک قبای امکان پوشیده‌اند بر ما

نومیدی از دو عالم افسونگر تسلی‌ست
روغن ز سودن دست مالیده‌اند بر ما

آیینهٔ یقینیم اما به ملک اوهام
گرد هزار تمثال پاشیده‌اند بر ما

در خرقهٔ گدایان جز شرم نیست چیزی
بهر چه این سگی چند غریده‌اند بر ما

بیدل‌چه‌سحرکاری‌ست‌کاین‌زاهدان‌خودبین
آیینه در مقابل خندیده‌اند بر ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۹۷

رنگ شوخی نیست درطبع ادب تخمیر ما
حلقه می‌سازد صدا را نسبت زنجیر ما

مزرع بیحاصل جسم آبیار عیش نیست
ناله بایدکاشتن در خاک دامنگیر ما

بی‌سبب چون سایه پامال دوعالم عبرتیم
خواب‌کوتا مخملی بافد به خود تعبیر ما

نسخهٔ جمعیت‌دل‌گر به‌این آشفتگی‌ست
نیست ممکن لب به هم آوردن ازتقریر ما

سطری ازمشق دبستان جنون آشفته نیست
بر خط پرگار نازد حلقهٔ زنجیر ما

صبح از وهم‌نفس‌گر بگذردشبنم‌کجاست
غیر شرم اعتبار، آبی ندارد شیر ما

آخر از ناراستی با دورگردون ساختیم
بسکه‌کج بود، ازکمان بیرون نیامد تیر ما

آرزوها در طلسم لاغری می‌پرورد
خانهٔ صیاد یعنی پهلوی نخجیر ما

انتظار رنگهای رفته می‌باید کشید
خامهٔ نقاش مژگان ریخت درتصویر ما

حسرت‌منزل‌جنون‌ایجادچندین‌جستجوست
شام‌گردد صبح تاکوته شود شبگیر ما

در بنای رنگ‌ماگردشکست‌امروز نیست
ابروی معمار چینی داشت در تعمیر ما

عبرت انشابود بیدل نسخهٔ ایجادشمع
از جبین بر نقش پا زد سر خط تقدیر ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۹۸

نغمه رنگ افتاده نقش بی‌نشان تأثیر ما
مطربی کوکز سر ناخن‌کشد تصویر ما

سرمه تفسیر حیا عنوان‌کتاب عبرتیم
تهمت تقریرنتوان بست برتحریر ما

قبل و بعد عالم تجدید، تجدید است و بس
نیست تقدیمی‌که بیشی جوید ازتأخیر ما

از شرار سنگ نتوان بست نام روشنی
رنگ شب درد چراغ خانهٔ دلگیر ما

ای فلک بر آه ما چندین میفشان دست رد
کزکمانت ناگهان زه بگسلاند تیر ما

از خروش آباد توفان جنون جو‌شیده‌ایم
بی‌صدا نقاش هم مشکل‌کشد زنجیر ما

شرم هستی عالمی را در عرق خوابانده است
یک‌گره دارد چو شبنم رشتهٔ تسخیر ما

از طلسم خاک اگرگردی دمد افشانده‌گیر
کرد پیش از خواب دیدن خواب ما تعبیر ما

پای در دامان ناز از خویش می‌باید رمید
سایهٔ مژگان صیادی‌ست بر نخجیر ما

خاک بی‌آبیم امّا شرم معمار قضا
تا نمی در جبهه دارد نیست بی‌تعمیر ما

کشتهٔ خاصیت شمشیر بیداد توایم
رنگ‌تا باقی‌ست خون می‌ریزد ازتصویر ما

بیدل افلاس آبروی مرد می‌ریزد به خاک
بی‌نیامی برد آخر جوهر از شمشیر ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
صفحه  صفحه 20 از 283:  « پیشین  1  ...  19  20  21  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA