ارسالها: 8911
#2,001
Posted: 18 Aug 2012 09:36
غزل شمارهٔ ۱۹۹۹
با همه سرسبزی از سامان قدرت عاریام
صورت برگ حنایم معنی بیکاریام
همچو شبنم کاش با خواب عدم میساختم
جز عرق آبی نزد گل بر سر بیداریام
اشک شمع کشته آخر در قفای آه رفت
سبحه را هم خاک کرد اندوه بیزناریام
هرکجا باشم کدورت جوهر راز من است
چون غبار از خاک دشوار است بیرون آریام
عجز طاقت گر نباشد ناله پیش آهنگ کیست
بیپر و بالی شد افسون جنون منقاریام
همچو گوهر خاک گردم تا کی از وهم وقار
یک نفس کاش آب سازد خجلت خود داریام
قدردان وضع تسلیمم ز اقبالم مپرس
موج یک دریا گهر فرش است در همواریام
شکر اقبال جنون را تا قیامت بندهایم
آفتاب اوج عزت کرد بیدستاریام
غنچهٔ من از شکفتن دست ردّ بیند چرا
نا دمیدن هر چه باشد نیست بیدلداریام
وسعت مشرب برون گرد بساط فقر نیست
دشت را در خانه پروردهست بیدیواریام
نیست بیدل ذرهای کز من تپش سرمایه نیست
چون هوای نیستی در طبع امکان ساریام
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#2,002
Posted: 18 Aug 2012 09:36
غزل شمارهٔ ۲۰۰۰
رفتم ز خویش و یاد نگاهیست حالیام
مستی نماست آینهٔ جام خالیام
یک روی و یک دلم به بد و نیک روزگار
آیینه کرد جوهر بی انفعالیام
هر برگ گل به عرض من آیینه است و من
چون بو هنوز در چمن بی مثالیام
عمریست در ادبکدهٔ بوریای فقر
آسودهتر ز نکهت گلهای قالیام
در پرده کوس سلطنت فقر میزند
حیرت صداست چینی ناز سفالیام
بخت سیاه کو که ز ضعفم نشان دهد
بر شب نوشتهاند برات هلالیام
شد خاک از انتظار تو چشم تر و هنوز
قد میکشد غبار نگه از حوالیام
هر جزوم از شکسته دلی موج میزند
من شیشه ربزهام حذر از پایمالیام
در هر سری به نشئهٔ دیگر دویده است
چون موج باده ریشهٔ بیاعتدالیام
موج از گهر ندامت دوری نمیکند
اندیشهٔ فراق ندارم وصالیام
بیدل به ناتوانی خود ناز میکنم
پرواز آشیانی افسرده بالیام
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#2,003
Posted: 18 Aug 2012 09:37
غزل شمارهٔ ۲۰۰۱
تا کجا بوس کف پایت شود ارزانیام
همچو موج آواره میگردد خط پیشانیام
بال و پر گم کردهام در آشیان بیخودی
چون دماغ عندلیب از بوی گل توفانیام
در عدم هم داشت استغنای حسن بی نشان
چون شرار سنگ داغ چشمکی پنهانیام
عالمی گم کردهام در گرد تکرار نفس
نسخهها بر باد داد این یک ورق گردانیام
چار سوی دهر جنس جلوهها بسیار داشت
تخته شد هر جا دکانی بود از حیرانیام
شبههٔ هستی به چندین رنگ داغم میکند
وانما تا کیستم جز خاک اگر میدانیام
هیچ کس یارب گرفتار کمال خود مباد
چون گهر بر سر فتاد از شش جهت غلتانیام
دامن تشریف اقبال نگه کوتاه نیست
نه فلک پوشد قبا گر یک مژه پوشانیام
فقرم از تشویش چندین آرزوها باز داشت
بی تکلف هیچ گنجی نیست در ویرانیام
داشتم با خار خار طبع مجنون نسبتی
بر سر راهی که لیلی پا نهد بنشانیام
جان فدای خنجر نازی که در اندیشهاش
هر کجا باشم شهیدم، بسملم، قربانیام
هیچ کس نشکافت بیدل پردهٔ تحقیق من
چون فلک پوشیده چشم عالم عریانیام
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#2,004
Posted: 18 Aug 2012 09:37
غزل شمارهٔ ۲۰۰۲
تو کریم مطلق و من گدا چهکنی جز این که نخوانیام
در دیگرم بنماکه من به کجا روم چو برانیام
کسی از محیط عدم کران چه ز قطره واطلبد نشان
ز خودم نبردهای آن چنانکه دگر به خود نرسانیام
به کجاست آنقدرم بقاکه تاملی کندم وفا
عرق خجالت فرصتم نم انفعال زمانیام
به فسردنم همه تن الم به تردد آبله در قدم
چو غبار داغ نشستنم چو سرشک ننگ روانیام
سحر طلسم هوا قفس همه جاست منفعل هوس
چقدر عرق کُنَدم نفس که به شبنمی بستانیام
ز کدورت من و ما پُرم غم بار دل به که بشمرم
ستم است سنگ ترازویی که نفس کشد ز گرانیام
ز حضور پیریام آنقدر اثر امتحان قبول و رد
که رساند بر در نیستی خم پشت پای جوانیام
نه به نقش بسته مشوّشم، نه به حرف ساخته سرخوشم
نفسی به یاد تو میکشم چه عبارت و چه معانیام
همه عمر هرزه دویدهام خجلم کنون که خمیدهام
من اگر به حلقه تنیدهام تو برون در ننشانیام
ز طنین پشهٔ بینفس خجلست بیدل هیچکس
به کجایم وکهام و چهامکه تو جز به ناله ندانیام
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#2,005
Posted: 18 Aug 2012 09:38
غزل شمارهٔ ۲۰۰۳
آنی که بی تو من همه جا بی سخن نیام
هر جا منم تویی، تویی آنجاکه من نیام
غیر از عدم پیام عدم کس نگفته است
در عالمی که دم زدهام زان دهن نیام
عجزم چو آب و آتش یاقوت روشن است
یعنیکه باعث تری و سوختن نیام
حاشا که بشکنم مژه در دیدهٔ کسی
گر مو شوم که بیش ز موی بدن نیام
ننمودهام درشتی طاقت به هیچکس
عرض رگگلم رگ نشتر شکن نیام
نیرنگ حیرتی نتوان یافت بیش ازین
پیچیدهام به پای خود اما رسن نیام
عنقا به هر طرف نگری بال میزند
رنگم بهار دارد و من در چمن نیام
بیچارهای تظلم غفلت کجا برد
افتادهام به غربت و دور از وطن نیام
عریانی از مزاج جنونم نمیرود
هر چند زیر خاک روم درکفن نیام
رنگم نهفته نیست که بویش کند کسی
کنعانی نقاب درم پیرهن نیام
بیفقر دعوی من و ما گم نمیشود
نی شد ز بوربا شدن آگه که من نیام
یاران ترحمی که درین عبرت انجمن
من رفتنم چو پرتو و شمع آمدن نیام
بیدل تجددیست لباس خیال من
گر صد هزار سال برآیدکهن نیام
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#2,006
Posted: 18 Aug 2012 09:39
غزل شمارهٔ ۲۰۰۴
نبری گمان فسردگی به غبار بیسروپاییام
که به چرخ میفکند نفس چو سحر زمین هواییام
ز تعلقم ندهی نشان که گذشتهام من از این و آن
به خیال سلسلهٔ جهان گرهی نخورده رساییام
به دماغ موج گهر زدم ز جنون نشئهٔ عاجزی
نکشید گرد هوس سری که نکوفت آبله پاییام
ز خیال تا مژه بستهام قدح بهانه شکستهام
خوشت آنکه سیر پری کنی ز طلسم شیشه نماییام
هوسم زنالهٔ بیاثر به چه مدعا شکند نظر
نهد استخوان مه نو مگر به نشان تیر هواییام
نه نشیمنی که کنم مکان نه پری که بر پرم از میان
نکنی به عشوهٔ امتحان ستم آشیان رهاییام
به کجاست رفتن و آمدن که به غربتم کشد از وطن
ز فسون صنعت وهم و ظن هوس آزمای جداییام
به جهان جلوه رسیدهام ز هزار پرده دمیدهام
ثمر نهال حقیقتم چمن بهار خداییام
سر کعبه گرم فسون من دل دیر و جوشش خون من
مگذر ز سیر جنون من که قیامت همه جاییام
به نگاه حیرت کاملم به خیال عقدهٔ مشکلم
ز جهان فطرت بیدلم نه زمینیام نه سماییام
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#2,007
Posted: 18 Aug 2012 09:42
غزل شمارهٔ ۲۰۰۵
بی حوصلگیکرد درین بزم کبابم
چون اشک نگون ساغر یک جرعه شرابم
پامال هوسهای جهانم چه توانکرد
مخمل نیام اما سر هر موست به خوابم
بنیاد من آب و گل تشخیص ندارد
از دور نمایند مگر همچو سرابم
آن روزکه چون شعله به خود چشمگشودم
برچهره ز خاکستر خود بود گلابم
یار از نظرم رفته و من میروم از خویش
ای ناله شتابی که درنگست شتابم
از صفحهٔ من غیر تحیر نتوان خواند
چون آینه شستند ندانم به چه آبم
انداز غبارم چو سحر بسکه بلند است
با همنفسان از لب بام است خطابم
چون ماه نوم بسکه برون دار تعین
شایستهٔ بوس لب خویش است رکابم
ای چرخ ز سر تا قدمم رشتهٔ عجزیست
تا نگسلم از خو مده آنهمه تابم
در جلوهگه او اثر من چه خیالست
گمگشته تر از سایهٔ خورشید نقابم
تا دم زدهام ساز طربها همه خشکست
آب تنکی تاخته بر روی حبابم
واکردن چشم آنقدرم ده دله دارد
بیدل به همین صفر فزوده است حسابم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#2,008
Posted: 18 Aug 2012 09:42
غزل شمارهٔ ۲۰۰۶
شب گردش چشمت قدحی داد به خوابم
امروز چو اشک آینهٔ عالم آبم
تا چشم بر این محفل نیرنگ گشودم
چون شمع به توفان عرق داد حجابم
هر لخت دلم نذر پر افشانی آهی است
اجزای هواییست ورقهای کتابم
چون لاله ندارم به دل سوخته دودی
عمریست که از آتش یاقوت کبابم
بیسوختن از شمع دماغی نتوان یافت
بر مشق گدازست برات می نابم
چون سبزه ز پا مال حوادث نیام ایمن
هر چند ز سر تا به قدم یک مژه خوابم
معنی نتوان درگره لفظ نهفتن
بیپردگیی هست در آغوش نقابم
بر آب وگلم نقش تعلق نتوان بست
زین آینه پاکست چو تمثال حسابم
کم ظرفیم از غفلت خویش است وگرنه
دریاست می ربخته از جام حبابم
واداشت ز فکر عدمم شبههٔ هستی
آه از غم آن کار که ننمود صوابم
پیمانهٔ عجزم من موهوم بضاعت
چندان که به قاصد نتوان داد جوابم
گفتی چهکسی در چه خیالی بهکجایی
بیتاب توام، محو توام، خانه خرابم
بیدل نه همین وحشتم از قامت پیریست
هرحلقه که آید به نظر پا به رکابم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#2,009
Posted: 18 Aug 2012 09:42
غزل شمارهٔ ۲۰۰۷
ندارد آنقدر قطع از جهان غفلت اسبابم
به جنبش تا رسد مژگان محرف میخورد خوابم
نفس در دل گره دارم نگه در دیده معذورم
خطی از نقطه بیرون نیست در دیوان آدابم
مگر ترک طلب گیرد درین ره دست من ورنه
چو آتش دور میافتم ز خود چندانکه بشتابم
خزان پیش از دمیدن بود منظور بهار من
کتان در پنبگی میداد عرض سیر مهتابم
به امید قد خم گشته محمل میکشد فرصت
مگر پیری ازین دریا برون آرد به قلابم
به فکر خود فتادم معبد تحقیق پیدا شد
خم سیر گریبان رفت و پیش آورد محرابم
چو آتش گرمی پهلو ندیدم جز به خاکستر
درین دیر هوس دامن زدند آخر به سنجابم
به سعی بیخودی هم از عرق بیرون نمیآیم
زطبع منفعل تاگردش رنگست گردابم
خدا از انفعال میکشیهایم نگهدارد
مزاج شرم مینایم، در آتش خفته است آبم
من بیدل نبودم اینقدر پروانهٔ جرأت
دم تیغ تو دیدم ذوق کشتن کرد سیمابم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#2,010
Posted: 18 Aug 2012 09:42
غزل شمارهٔ ۲۰۰۸
از بسکه چون نگه زتحیر لبالبم
یک پر زدن به ناله ندادهست جا لبم
جرأت مباد منکر عجز سپند من
کم نیست اینکه سرمه کشید از صدا لبم
صد رنگ ناله در قفس یأس میتپد
کو گوش رغبتی که شود نغمهزا لبم
کلفت نقاب عافیت غنچه میدرد
ترسم فشار دل کند از هم جدا لبم
خاکسترم اگر تب شوقت دهد به باد
تبخال را هنوز حسابیست با لبم
نام ترا که گوهر دریای مدعاست
دارد صدف صفت به دو دست دعا لبم
بیدوست زندگی به عرق جام میزند
تر کرده است خجلت آب بقا لبم
زینسان که ناله هرزه درای تظلمست
ترسم به خامشی نبرد التجا لبم
این شیشهٔ هوس که دلش نامکردهاند
در خون گشوده است ره خنده تا لبم
رنگم چو گل هزار گریبان دریده است
زین بیشتر چه ناله کنم بینوا لبم
زین قفل زنگ بسته مگویید و مشنوید
خون شد کلید آه و نگردید وا لبم
بیدل خموشیام ز فنا میدهد خبر
آگه نیام که این لب گور است یا لبم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)