انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 208 از 283:  « پیشین  1  ...  207  208  209  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۰۶۹

گذشت عمر و شکست دل آشکار نکردم
هزارگل به بغل داشتم بهار نکردم

جهان به ضبط نفس بود و من ز هرزه‌دویها
به این کمند رسا یک دو چین شکار نکردم

نساختم به تنک رویی از تعلق دنیا
به قطع وهم دم تیغی آبدار نکردم

ز دست سوده نجستم علاج رنگ علایق
به درد سر زدم و صندل اختیار نکردم

وفا به عبرت انجام کار، کار ندارد
ز شرم می‌کشی اندیشهٔ خمار نکردم

جهان ز جوش دل آیینه خانه بود به چشمم
گذشتم از نفس و هیچ جا غبار نکردم

غبار جلوهٔ امکان گرفت آینهٔ من
ولی چه سودکه خود را به خود دچار نکردم

ز سیر این چمنم آب کرد غیرت شبنم
که هرزه تار نگه را عرق سوار نکردم

هوای صحبت دلمردگان نخواند فسونم
دماغ سوخته را شمع هر مزار نکردم

درین چمن به چه داغ آشنا شدم من بیدل
که طوف سوخته جانان لاله‌زار نکردم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۰۷۰

خود را به عیش امکان پر متهم نکردم
خلقی به خنده نازند من‌ گریه هم نکردم

سیر خیال هستی رنگ فضولیی داشت
از خجلت جدایی یاد عدم نکردم

کاش انفعال هستی می‌داد شر به آبم
در آتشم ز خاکی‌ کز جهل نم نکردم

همواری آتشم را باغ خلیل می‌کرد
محراب‌ کبر گردید دوشی‌ که خم نکردم

از بسکه نقد هستی سرمایهٔ عدم داشت
هر چند صرف‌ کردم یک ذره‌ کم نکردم

پیری به دوشم آخر سرمشق لغزشی بست
تا سرنگون نگشتم جهد قلم نکردم

رنگ پریده یکسر محمل‌کش بهار است
از خود رمیدم اما جز با تو رم نکردم

آیینهٔ تجرد جوهر نمی‌پرستد
پرچم‌ گرانیی داشت خود را علم نکردم

از طبع بی‌تعلق حیران‌ کار خویشم
این صفحه نقش نگرفت یا من رقم نکردم

بیدل چه بگذرد کس از عالم‌ گذشتن
این جاده پی سپر بود رنج قدم نکردم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۰۷۱

گهی بر صبح پیچیدم‌ گهی با گل جنون‌ کردم
به چاک صد گریبان خویش را از خود برون‌ کردم

شرار کاغذ من محمل شوق ‌که بود امشب
که هرجا جلوه‌کرد آسودگی وحشت فزون‌کردم

شکستم رنگ و بیرون جستم از تشویش سودایی
برای چشم بند هر دو عالم یک فسون ‌کردم

غرورهیچکس با جرات من برنمی‌آید
جهان برخصم جست و من همین خود را زبون ‌کردم

بهار آمد تو هم ای زاهد بی‌درد تزویری
چمن‌ گل‌، شیشه قلقل‌، یار مستی‌، من جنون ‌کردم

هجوم‌ گردش رنگم غرور دل شکست آخر
به چندین دور ساغر شیشه‌ای را سرنگون ‌کردم

به قدر هر نفس می‌باید از خویشم برون رفتن
غباری را به ذوق جانکنی ها بیستون ‌کردم

نسیم هرزه ‌تاز من عرق آورد شبنم شد
درین خجلت سرا کاری که می‌باید کنون کردم

چه خواهم خواست عذر نازپروردی‌که رنگش را
به تکلیف خرام سایهٔ‌ گل نیلگون کردم

حنای دست او بیدل زیان پیمای سودن شد
من از شمشیر بیدادش نمردم بلکه خون‌کردم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۰۷۲

از هر طلبی پیش ندامت‌گله‌کردم
سودم قدمی چند که دست آبله‌ کردم

در غنچگی‌ام یکدلیی بود که چون گل
بر وهم شکفتن زدم و ده دله‌کردم

بی‌صحبت پیران نگذشتم ز رعونت
تا حلقه شدن خدمت این سلسله‌ کردم

بنیاد شکیبایی من جزو زمین داشت
لرزیدم از اندام وفا زلزله‌ کردم

نومیدی سعی از دم فرصت خبرم‌کرد
پا خورد به سنگم جرس قافله‌ کردم

پر منفعل افتاد دل از رغبت دنیا
نفرت عملی بود درین مزبله‌ کردم

ضبط نفس‌، آیینه ز آفاق جلا داد
زین صیقل معنی مدد حوصله‌کردم

مژگان نگشودم به تماشای تعین
سیر عدم و هستی بی‌فاصله‌ کردم

بیدل نفس اقسام معانی به فسون بست
فرصت رمقی داشت نیاز صله کردم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۰۷۳

گر چراغ ازنفس سوخته بر می‌کردم
شب هنگامهٔ تشویش سحر می‌کردم

آرزو در غم نامحرمی فرصت سوخت
کاشکی سیرگریبان شرر می‌کردم

گرد اوهام رهایی نشکستم هیهات
تا قفس را نفسی بالش پر می‌کردم

یاد آن دولت بیدارکه در خواب عدم
چشم‌نگشوده بر آن‌جلوه نظر می‌کردم

زان تبسم‌که حیا زیر لبش پنهان داشت
چه شناهاکه نه در موج‌گهر می‌کردم

آه بیدردی فرصت نپسندید از من
آن قدر جهد که خونی به جگر می‌کردم

فطرت از جوهر تنزیه‌که در طبع من است
آب می‌شد اگر اظهار هنر می‌کردم

این بنایی‌که جهان خمزدهٔ پستی اوست
نردبان داشت اگر زبر و زبر می‌کردم

امشبم نالهٔ دل اشک فشان پر می‌زد
چقدر حل معمای شرر می‌کردم

قدم سعی به جایی نرساندم بیدل
کاش چشمی به نمی آبله تر می‌کردم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۰۷۴

تو می‌رفتی و من ساز قیامت باز می‌کردم
شکست رنگ تا پر می‌فشاند آواز می‌کردم

اگر ناموس الفت‌ها نمی‌شد مانع جرأت
چو شوخی آشیان در دیدهٔ غماز می‌کردم

حیا رعنایی طاووس از وضعم نمی‌خواهد
وگرنه با دو عالم رنگ یک پرواز می‌کردم

خجل چون صبح از خاکستر بیحاصل خویشم
نشد آیینه‌ای را یک نفس پرداز می‌کردم

عصای مشت خاک من نشد جولان آهویی
که همچون سرمه در چشم دو عالم ناز می‌کردم

درین محفل نمی‌یابد سپند بینوای من
گریبانی‌که چاک از شعلهٔ آواز می‌کردم

وفا منع تمیز شادی و غم می‌کند ورنه
نواها انتخاب از طالع ناساز می‌کردم

عنان ناله می‌بودی اگر در ضبط تمکینم
چو خاموشی وطن در پرده‌های راز می‌کردم

به خامی سوخت چون برقم خیال زندگی پختن
به این نومیدی انجامی دگر آغاز می‌کردم

گر از دستم گشاد کار دیگر برنمی‌آید
به حال خویش می‌بایست چشمی باز می‌کردم

اگر بیدل بجایی می‌رسیدم از پر افشانی
به آهنگ ز خود رفتن هزار انداز می‌کردم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۰۷۵

خوشا ذوقی‌ که از دل عقده‌ای‌ گر باز می‌کردم
همان چون دانه بهر خویش دامی ساز می‌کردم

به صحرایی ‌که دل محمل‌کش شوق تو بود آنجا
غباری‌ گر ز جا می‌جست من پرواز می‌کردم

به بزم وصل‌، فریادم نبود از غفلت آهنگی
بهار رنگهای رفته را آواز می‌کردم

دربن‌ گلشن ندارد هیچکس بر حال دل رحمی
وگرنه همچو گل صد جا گریبان باز می‌کردم

خلیل همتم چون شمع نپسندید رسوایی
کز آتش‌ گل برون می‌دادم و اعجاز می‌کردم

در آن محفل ‌که حسن از جلوهٔ خود داشت استغنا
من بی‌هوش بر آیینه داری ناز می‌کردم

سحر شور من و بار شکست رنگ می‌بندد
نفس را کاش من هم رشتهٔ این ساز می‌کردم

جنون بر صفحهٔ بیحاصلم آتش نزد ورنه
جهانی را به یک چشمک شرر گلباز می‌کردم

ندارم تاب شرکت ورنه من هم زبن چمن بیدل
قفس بر دوش مانند سحر پرواز می‌کردم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۰۷۶

دمی چون شمع‌ گر جیب تغافل چاک می‌کردم
به مژگان زبن شبستانها سیاهی پاک می‌کردم

به این ‌گرد چمن چیزی ‌که دارد اضطراب من
گر از پا می‌نشستم عالمی را خاک می‌کردم

قضا گر می‌گرفت از من غبار قدردانیها
فلکها را زمین سایه‌های تاک می‌کردم

به جست ‌و جو اگر حاصل شدی اقبال پا بوسش
سر افتاده را پیش از قدم چالاک می‌کردم

به یاد لعل اوگر می‌کشیدم از جگر آهی
رگ یاقوت را بال خس و خاشاک می‌کردم

گذشت آن محمل فرصت که در بزم تماشایش
به هر دیدن چو مژگان صد گریبان چاک می‌کردم

به پرواز آن قدر مایل نشد عنقای رنگ من
که شاهین کبوتر خانهٔ افلاک می‌کردم

به صید دشت امکان همتم راضی نشد ورنه
فلک هم حلقه‌واری بود اگر فتراک می‌کردم

به این وضعی که می‌ریزم عرق در دشت و در بیدل
غبار خودسری کاش اندکی نمناک می‌کردم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۰۷۷

شب‌ که در حسرت دیدار کمین می‌کردم
دو جهان یک نگه باز پسین می‌کردم

یاد ناسکه به وحشتکده عنقایی
ناله می‌شد همه‌گر نقش نگین می‌کردم

باد برد آن همه طاقت ‌که به خاکستر ریخت
نفس سوخته را پرده‌نشین می‌کردم

هرکجا سعی هوس رنگ عمارت می ریخت
صرف وحشتکدهٔ خانهٔ زین می‌کردم

عشق چون خامه مرا بر خط تسلیم نداشت
تا ز هر عضو خود ایجاد جبین می‌کردم

سجده آنجا که مرا افسر عزت می‌داد
می‌شدم بر فلک و یاد زمین می‌کردم

هر قدر گرد من از حادثه می‌دید شکست
من ز دامان تو اندیشهٔ چین می‌کردم

پیش از آن دم‌ که غم عشق به توفان آمد
گریه بر رنگ بنای دل و دین می‌کردم

ناله‌ها کردم و آگاه نگشتی ای کاش
خاک می‌گشتم وگردی به ازین می‌کردم

بیدل آرایش تحقیق مقابل می‌خواست
کاش من هم نگهی آینه بین می‌کردم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۰۷۸

گر لبی را به هوس ناله‌کمین می‌کردم
صدکمند از نفس سوخته چین می‌کردم

دل اگر غنچه صفت بوی نشاطی می‌داشت
صد تبسم ز لب چین جبین می‌کردم

گر خیال چمنت رخصت شوقم می‌داد
بی نگه سیر پریخانهٔ چین می‌کردم

اینقدر خنده‌ کز افسون هوس رفت به باد
صبح می‌گشت اگر آه جزاین می‌کردم

خانمان پا به رکاب هوس سوختن‌ست
کو شراری‌ که منش خانهٔ زین می کردم

گر به محرومی تمثال نمی‌سوخت نفس
خانهٔ آینه زنگار نشین می‌کردم

با سجود درت امروز سر و کارم نیست
مشت خاکم به عدم نیز همین می‌کردم

شغل نظمم درد از خاک شدن بخیه راز
که من سوخته فکر چه زمین می‌کردم

از دل سوخته خاکستر یأسی ندمید
تا کبابی که ندارم نمکین می‌کردم

عشق نقشی ندمانید ز داغم بیدل
تا جهان را پر طاووس نگین می‌کردم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 208 از 283:  « پیشین  1  ...  207  208  209  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA