ارسالها: 6216
#201
Posted: 10 Apr 2012 07:34
غزل شمارهٔ ۱۹۹
چهممکن استکه راحت سری برآورد از ما
مگر نفس رود و دیگری برآورد از ما
به عرصهٔ دو نفس انقلاب فرصت هستی
گمان نبودکه دل لشکری برآورد از ما
چو رنگ عهدهٔ ناموس وحشتیم بهگردن
ز خوبش هرکه برآید پری برآورد از ما
شرارکاغذ اگر در خیال بال گشاید
جنون به حکم وفا مجمری برآورد ازما
دماغ ما سر غواصی محیط ندارد
بس است ضبط نفسگوهری برآورد از ما
فلک ز صبح قیامت فکنده شور به عالم
مباد پنبهٔ گوشکری برآورد از ما
فسردهایم به زندان عقل چاره محال است
جنون مگرکه قیامتگری برآورد از ما
به رنگ غنچه نداریم برگ عشرت دیگر
شکست شیشه مگر ساغری برآورد از ما
بهار بیخودی افسوس گل نکرد زمانی
که رنگ رفته چمن پیکری برآورد از ما
در انتظار رهایی نشستهایم که شاید
به روی ما مژه بستن دری برآورد ازما
چو بیدلیم همه ناگزیر نامه سیاهی
جبین مگربه عرقکوثری برآورد ازما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#202
Posted: 10 Apr 2012 07:36
غزل شمارهٔ ۲۰۰
هرجا روی ای ناله سلامی ببر ازما
یادش دل ما برد به جای دگر از ما
امید حریف نفس سست عنان نیست
ما را برسانید به او پیشتر از ما
دل را فلک آخر بهگدازی نپسندید
هیهات چه برسنگ زد این شیشهگراز ما
تاکی هوس آوارهٔ پرواز توان زیست
یاربکه جداکرد سر زیر پر از ما؟
آیینه به بر غافل از آن جلوه دمیدیم
جز ما نتوان یافتکسی را بتر از ما
بیپردگی آیینهٔ آثار غنا نیست
عریانی ما برد کلاه وکمر از ما
گوهر ز قناعتگره طبع محیط است
ازکس دل پر نیست فلک را مگر از ما
کس آینه بر طاق تغافل نپسندد
از خود نگرفتی خبر ای بیخبر از ما
ما را ز درت جرأت دوری چه خیال است
صد مرحله دوراست درین ره جگراز ما
تا حشر درین بزم محال است توان برد
خلوت زتو و عالم بیرون در از ما
عمریست وفا ممتحن ناز و نیاز است
نی تیغ ز دست تو جدا شد نه سر از ما
زحمتکش وهمیم چه ادبار و چه اقبال
بیدل نتوانگفت شب از ما سحر از ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#203
Posted: 10 Apr 2012 07:53
غزل شمارهٔ ۲۰۱
چون صبح مجو طاقت آزارکس از ما
کم نیستکه ما را به درآرد نفس ازما
ما قافلهٔ بینفس موج سرابیم
چندین عدم آنسوست صدای جرس ازما
مردیم به ضبط نفس ولب نگشودیم
تا بوی تظلم نبرد دادرس از ما
عمریست دراین انجمن ازضعف دوتاییم
خلخال رسانید به پای مگس از ما
همت نزندگل به سر ناز فضولی
رنگ آینه بشکست به روی هوس ازما
پر ناکس ازین مزرعهٔ یأس دمیدیم
بر چشم توقع مگذارید خس از ما
درگرد خیال تو سراغی است وگرنه
چیزی دگر از ما نتوان یافت پس از ما
رنگ آینهٔ الفت گل هیچ نپرداخت
قانع به دل چاک شد آخر قفس از ما
ما را ننشانیدکسی بر سر رهش
بیدل تو پذیری مگر این ملتمس از ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#204
Posted: 10 Apr 2012 08:05
غزل شمارهٔ ۲۰۲
دل میرود و نیست کسی دادرس ما
از قافله دور است خروش جرس ما
هم مشرب اوضاع گرفتاری صبحیم
پرواز به منظر نرسد از قفس ما
بر هیچکس افسانهٔ امید نخواندیم
عمریست همان بیکسی ماستکس ما
ما هیچکسان ناز چه اقبال فروشیم
تقدیر عرقکرد به حشر مگس ما
خاریم ولی در هوس آباد تعین
بر دیدهٔ دریا مژه چیدهست خس ما
ما و سخن ازکینهفروزی، چه خیال است
آیینه ندادهست به آتش نفس ما
بر فرصت خام آن همه دکان نتوان چید
مهمان دماغ است می زودرس ما
مکتوب وفا مشعر امید نگاهیست
واکن مژه تا خوانده شود ملتمس ما
بیدل به جنون امل ازپا ننشستیم
کاش آبلهگیرد سر راه هوس ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#205
Posted: 10 Apr 2012 08:08
غزل شمارهٔ ۲۰۳
تا بویگل به رنگ ندوزد لباس ما
عریانگذشت زین چمن امید ویاس ما
دل داشت دستگاه دو عالم ولی چه سود
با ما نساخت آینهٔ خودشناس ما
خاکی و سایهای همهجا فرش کردهایم
در خانهای که نیست همین بس پلاس ما
آیینهٔ سراب خیالیم چاره نیست
چسزی نمودهاند به چشم قیاس ما
یاران غنیمتیم بههم زین دو دم وقاق
ما شخص فرصتیم بدارند پاس ما
پهلو زدن ز پنبه برآتش قیامت است
هرخشک مغزنیست حریف مساس ما
غیرت نشان پلنگ سواد تجردیم
دل هم رمیده است ز ما از هراس ما
تکلیف بینشانی عشق از هوس جداست
یارب قبول کس نشود التماس ما
از ششجهت ترانهٔ عنقا شنیدنیست
کز بام و منظر دگر افتاد طاس ما
از شبنم سحر سبق شرم بردهایم
هستی عرق شد از نفس ناسپاس ما
آیینهٔ دلیمکدورت نصیب ماست
کز تاب فرصت نفس است اقتباس ما
مردیم وخاک ما به هواگرد میکند
بیربطیی که داشت نرفت از حواس ما
جز زیر پا چو آبله خشتی نچیدهایم
دیگرکدام قصر و چه طاق و اساس ما
خال زیاد فرضکن و نرد وهم باز
بر هیچ تختهای نفتادهست طاس ما
صد سال رفت تا به قد خم رسیدهایم
بیدل چه خوشههاکه نشد نذر داس ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#206
Posted: 10 Apr 2012 08:32
غزل شمارهٔ ۲۰۴
اینقدر نقشیکهگلکرد از نهان و فاش ما
صرفرنگیداشتبیرون صدفنقاش ما
جمع دار از امتحان جیب عریانی دلت
دستما خالیترست ازکیسهٔ قلاش ما
زبن سلیمانی که دارد دستگاه اعتبار
بر هوا یکسرنفس میگسترد فراش ما
گرد عبرت در مزار یأس میباشدکفن
چشم پوشیدن مگر از ما برد نباش ما
محو دیداریم اما از ادب غافل نهایم
شرم نورست آنچه دارد دیدة خفاش ما
زندگی موضوع اضدادست صلحاینجاکجاست
با نفس باقیست تا قطع نفس پرخاش ما
ازجبینتا نقش پا بستیم آیین عرق
این چراغانکرد آخر غفلت عیاش ما
بیدل ایندیگ خیال ازخام جوشیهاپرست
ششجهت آتش زنی تاپختهگردد آش ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#207
Posted: 10 Apr 2012 08:40
غزل شمارهٔ ۲۰۵
ای جگرها داغدار شوق پیکان شما
چاکهای دل نیام تیغ مژگان شما
ازشکستکار هاآشفتهحالان نسخهایست
دفتر آشوب یعنی سنبلستان شما
شعلهدرجانیکهخاک حسرتدیدار نیست
خاک درچشمیکه نتوان بود حیران شما
از هجوم اشک بر مژگانگهرها چیدهایم
در تمنای نثار لعل خندان شما
یارباینخال است یاجوش لطافتهایحسن
مینماید دانهای سیب زنخدان شما
تا قیامت جوهر وآیینه میجوشد به هم
از غبارم پاک نتوان کرد دامان شما
پیکر من ازگداز یأس شد آب و هنوز
موج میبالد زبان شکر احسان شما
کی بود یاربکه در بزم تبسمهای ناز
چشم زخمم سرمهگیرد از نمکدان شما
یکسرموخالی از پروازشوخی نیستحسن
صد نگه خوابیده درتحریک مژگان شما
با شکست زلف نتوان اینقدر پرداختن
رنگ ما هم نسبتی دارد به پیمان شما
کوششما پای خوابآلودة دامان ماست
جز شما سر بر نیارد ازگریبان شما
بیدل آشفتهٔ ما بوی جمعیت نبرد
تا بهکی در حلقهٔ زلف پریشان شما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#208
Posted: 10 Apr 2012 08:40
غزل شمارهٔ ۲۰۶
شور صد صحرا جنونگرد نمکدان شما
ای قیامث صبحخیز لعل خندان شما
چشمآهو حلقهٔ گرداب بحرحیرت است
درتماشای رم وحشی غزالان شما
عشرتازرنگاست هرجاگلبساطآراشود
مفت جام مایه میگردد به دوران شما
از صدف ریزدگهر وزپسته مغزآید برون
چون شودگرم تکلم لعل خندان شما
از طراوتگاه عشرت نوبهار باغ ناز
باد چشم ما سفال جوش ریحان شما
بیش ازین نتوان به ابروی تغافل ساختن
شیشهٔ دل خاکشد در طاق نسیان شما
ما سیهبختان به نومیدی مهیا کردهایم
یک چراغان!داغ دل دور از شبستان شما
بستر وبالین منعمریست قطعراحت است
بر دم شمشیر زد خوابم ز مژگان شما
نارسا افتادهایم ای برق تازان همتی
تا غبار ما زند دستی به دامان شما
عالمی درحسرت وضع عبارت مرده است
معنی ماکیست تا فهمد ز دیوان شما
از غبار هردو عالمپاک بیرون جسته است
بیدل آواره یعنی خانه ویران شما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#209
Posted: 10 Apr 2012 08:40
غزل شمارهٔ ۲۰۷
ای همه آیات قدرت ظاهر از شان شما
کارهای مشکل آفاق آسان شما
هرسری راکز رعونتگردن افرازد به چرخ
موکشان آرد قضا در راه جولان شما
سینهٔ حاسدکه درهممیفشارد تنگیاش
جای دل خالی نماید بهر پیکان شما
ساقی تقدیر مشتاق استکز خون هدر
پرکند پیمانهٔ اعدا به دوران شما
غیرتحق برنتابد جزشکست ازگردنش
هرکه برتابد سر از تسلیم فرمان شما
شوقوصلت بعدمرگ از دلبرون کی میرود
گرد میگردیم و میگیریم دامان شما
چون سحر واکرده بر آفاق بال اقتدار
شور عالمگیری از فتح نمایان شما
هرگلیکز نوبهارکام دل آید به عرض
باغبانش خرمن آراید به دوران شما
خاطر از هرگونه مطلب جمع باید داشتن
نیستغافل فضل حق ازشغل سامانشما
چون نباشد فضلیزدان مایل امداد غیب
بیدل است آخر دعاگوی و ثناخوان شما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#210
Posted: 10 Apr 2012 08:41
غزل شمارهٔ ۲۰۸
ز فسانهٔ لب خامشکه رسید مژده بهگوش ما
کهسخنگهر شد و زدگره بهزبان سکته خروش ما
کله چه فتنه شکستهایکه ز حرف تیغ تبسمت
به سحر رسانده دماغگل، لب زخم خنده فروش ما
نفس از ترانهٔ ساز دل چه فشاند بر سر انجمن
که صدای قلقل شیشه شد پری جنونزده هوش ما
به نگاه عبرتی آب ده زمآل جرات جستجو
که به چشمت آبنه میکشدکف پای آبلهپوش ما
به جنونی از خم بیخودی زدهایم ساغر ما و من
که هزار صبح قیامت است وکفی ز مستی جوش ما
همه را ربوده ز دست خود اثر نوید رسیدنت
زوداع ما چه خبر دهد به دل شکسته سروش ما
تب شوق سجدهٔ نیستی چهفسون دمیده برانجمن
که چوشمع تاقدم ازجبین همهسر نشستهبهدوش ما
ز نشاط محفل زندگی به چه نازد امشب منفعل
قدحی مگربه عرق زند ز خمار خجلت دوش ما
دگر از تعین خودسری چهکشیم زحمت سوختن
که فتاد برکف پاکنون نگه چراغ خموش ما
نرسید فطرت هیچکس به خیال بیدل و معنیاش
همهراست بیخبری و بس، چهشعور خلق و چههوش ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....