انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 219 از 283:  « پیشین  1  ...  218  219  220  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۱۷۹

ز بس ضعیف مزاج جهان تدبیرم
چو صبح تا نفس از دل به لب رسد پیرم

هنوز جلوهٔ من در فضای بیرنگیست
خیالم و به نگه کرده‌اند زنجیرم

کسی به هستی موهوم من چه پردازد
که همچو خواب فراموش ننگ تعبیرم

ز فرق تا به قدم حیرتم نمی‌دانم
گشوده‌اند به روی‌که چشم تصویرم

چو اخگرم به‌گره نیست غیر خاکستر
تبم اگر شکند سر به سر تباشیرم

چه نغمه داشت نی تیر او که در طلبش
چو رنگ می‌رود از خویش خون نخجیرم

سیاه‌بخت محبت بهارها دارد
به هند نازفروش سوادکشمیرم

نگاه دیدهٔ آهوست وحشتی ‌که مراست
به روز هم نتوان‌ کرد قطع شبگیرم

چو جاده رنگ بنای مرا شکستی نیست
به خشت نقش قدم‌کرده‌اند تعمیرم

مپرس ز آتش شوق‌ که داغم ای ناصح
که چون سپند مبادا به ناله درگیرم

من آن ستمزده طفلم‌که مادر ایام
به جام دیدهٔ قربانی افکند شیرم

چنان به ضعف عنان رفته ازکفم بیدل
که من ز خویش روم‌ گر کشند تصویرم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۱۸۰

نمی‌باشد تهی یک پرده از آهنگ تسخیرم
زهستی تا عدم پیچیده است آواز زنجیرم

چو خاکستر شوم‌، داغم به مرهم آشنا گردد
گداز خویش دارد چون تب اخگر تباشیرم

جبین از آستان سینه صافان برنمی‌دارم
چو حیرت آب این آیینه‌ها کرده‌ست تسخیرم

چرا صیاد چیند دامن ناز از غبار من
که چون آب‌گهر رنگی ندارد خون نخجیرم

دم پیری سواد ناامیدی کرده‌ام روشن
غبار زندگی چون مو نمودارست ازین شیرم

ببینم تا کجا تسکین رسد آخر به فریادم
درین محفل نفس عمری‌ست از دل می‌کشد تیرم

غباری هم ز من پیدا نشد در عرصهٔ امکان
جهان آیینه و من مردهٔ یک آه تاثیرم

فلک صد سال می‌باید که خم بر گردنم بندد
به این فرصت که تا سر در گریبان برده‌ام سیرم

ز بس دارد دماغ همتم ننگ گرفتن‌ها
اگرتا حشر گم باشم سراغ خود نمی‌گیرم

دم عیسی سحر در آستین کلک نقاشی
که پرواز نفس دارد به یادش رنگ تصویرم

فنای جسم می‌گوبند حشری درکمین دارد
خجالت مزد ناکامی به مردن هم نمی‌میرم

تب و تاب نفس صید کشاکش داردم بیدل
گرفتارم نمی‌دانم به دست کیست زنجیرم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۱۸۱

چه دولت است که من نامت از ادب گیرم
ز شرم دست تهی دامنی به لب‌گیرم

به عشق اگر همه تن غوطه‌ام دهند به قیر
چوداغ لاله سحرها به طوف شبگیرم

به این زبان که چو شمعم دماغ می‌سوزد
خموش‌ا اگر نشوم انجمن به تب‌گیرم

خمار اگر نشود ننگ مجلس آرایی
به مستی حلب شیشه‌گر حلب‌گیرم

غم وراثت آدم نخورده‌ام چندان
که راه خلد به امید این نسب‌ گیرم

ندارم این همه رغبت به لذت دنیا
که ننگ آتشک از بوی این جلب گیرم

چو موی چینی از اقبال من چه می‌پرسی
عنان به شام شکسته‌ست سعی شبگیرم

خوشست چشم بپوشم ز نقش‌کار جهان
هزار نسخه به این نقطه منتخب‌گیرم

ز طرف مشرب مستان خجل شوم بیدل
دمی‌که هفت فلک برگی از عنب‌گیرم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۱۸۲

ز سودای چشم تو تا کام ‌گیرم
دو عالم فروشم دو بادام گیرم

شهید وفایم ز راحت جدایم
نه مردم به ذوقی که آرام گیرم

سیه مست شهرت نی‌ام ورنه من هم
چو نقش نگین صبح در شام گیرم

ز بس همتم ننگ تزویر دارد
محالست اگر دانه در دام گیرم

چنین‌ کز طلب بی‌نیاز است طبعم
گدا گر شوم ترک ابرام گیرم

چوشبنم چه لافم به سامان هستی
مگر از عرق صورتی وام گیرم

درین انجمن مشرب غنچه دارم
زنم شیشه بر سنگ تا جام‌گیرم

زمانی شود خواب عیشم میسر
که چون نقش پا سایه بر بام گیرم

کمند نفس حرص صیاد عنقاست
به ‌این نارسایی مگر نام گیرم

جهان نیست جز اعتبار من و تو
تو تحقیق دان‌ گر من اوهام‌ گیرم

تجاهل سر و برگ هستی است بیدل
همه گر وصالست پیغام گیرم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۱۸۳

چو ماه نو به چندین حسرت از خود کام می‌گیرم
جنونها می‌کند خمیازه تا یک جام می‌گیرم

به این‌ گوشی ‌که معنی از تمیزش ننگ می‌دارد
طنین پشه‌ای‌ گر بشنوم الهام می‌گیرم

ز فهم مدعا پر دورم افکنده‌ست موهومی
همه با خویش اگر دارم سخن پیغام می‌گیرم

کمینگاه دو عالم غفلتم از قامت پیری
امل هر جا پرد در حلقهٔ این دام می‌گیرم

هوای‌ کعبهٔ شوقی به شور آورد مغزم را
که چون شمع استخوان را جامهٔ احرام می‌گیرم

به یاد چشم او چندان جنون آماده است اشکم
که هر مژگان فشردن روغن از بادام می‌گیرم

ضعیفی‌ گر به این اقبال بالد پایهٔ نازش
به زیر سایهٔ دیوار چندین بام می‌گیرم

به ذوق پای‌بوست هیچ جا خوابم نمی‌باشد
همین در سایهٔ برگ حنا آرام می‌گیرم

چو موی ‌کاسهٔ چینی اگر بالد شکست من
شبیخون می‌زنم بر چین و راه شام می‌گیرم

ز خاموشی معاش غنچه‌ام تا کی‌ کشد تنگی
لبی وا می‌کنم‌ گل می‌فروشم جام می‌گیرم

به آسانی دل از بار تعلق وا نمی‌گردد
ز پیمان جنون‌کیشان‌ گسستن وام می‌گیرم

تمتع چیست زبن بیحاصلانم چون نگین بیدل
زبانم می‌خراشدگرکسی را نام می‌گیرم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۱۸۴

سراغ عیش ز عمر نمانده می‌گیرم
اثر ز آتش در آب رانده می‌گیرم

رمید فرصت و من غرهٔ خیال‌ که من
سوار توسن برق جهانده می‌گیرم

سحر گذشت و شب آمد بیا که باز چو شمع
رهی ز یاس به پایان رسانده می‌گیرم

به وادیی که‌ کشد حرص تشنه‌کام زبان
عرق ز جبههٔ خجلت دمانده می‌گیرم

هلاک بوی لبی بودم انتظارم‌ گفت‌:
غمین مشو به‌کنارش نشانده می‌گیرم

مرا همین سبق از مکتب ادب ‌کافی‌ست
که نام یار به لب نگذرانده می‌گیرم

زناله تا نفس واپسین یقینم نیست
که دامن‌که به دست فشانده می‌گیرم

به ضبط عمر سبکرو شتابم اینهمه نیست
عنان دو روز دگر هم دوانده می‌گیرم

گذشته‌ام به رکاب‌گذشتگان و هنوز
سراغ خود به قفا بازمانده می‌گیرم

سواد نامه چو صبحم نهان نمی‌ماند
نفس دو سطر هوایی‌ست خوانده می‌گیرم

چو شمع بیدل اگر صد رهم شهیدکنند
دیت زگردن شمشیر رانده می‌گیرم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۱۸۵

اگر ساقی ز موج با ده بندد رشتهٔ سازم
رساند قلقل مینا به رنگ رفته آوازم

عروج خاکساران آنقدرکوشش نمی‌خواهد
چوگرد از جنبش پایی توان کردن سرافرازم

مباش ای آرمیدن ازکمین وحشتم غافل
کف خاکسترم بی‌بال و پر جمع‌ست پروازم

نگاه چشم عبرت جوهر آیینهٔ یأسم
گسستنها ز پیوند جهان تاریست از سازم

نفس تا بال بر هم می‌فشاند ناله می‌گردد
ز استغنای نومیدی بلند افتاده اندازم

ز اسرار محبت صافی آیینه‌ای دارم
که نتواند بجز حیرت نمودن چشم غمازم

قدح پیمایی الفت ندارد رنج مخموری
ز بس گردیده‌ام گرد سر او نشئهٔ نازم

کمال من عروج پایهٔ دیگر نمی‌خواهد
همان خورشید خواهم بود اگر از ذره ممتازم

وبال عشرتم یارب نگردد قید خود داری
که من با لغزش پا همچو طفل اشک ‌گلبازم

هوای نارسا را نیست جز شبنم‌گریبانی
ز خجلت آشیان ساز عرق‌ گردیده پروازم

به سامان شکست رنگ من خندیدنی دارد
به رنگی ناله سر کردم‌ که‌ کس نشنید آوازم

نی‌ام چون موج‌، جولان جرأت آزار کس بیدل
شکستن دارم و بر روی خود صد رنگ می‌تازم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۱۸۶

حیرت دمد از شوخی گل کردن رازم
در آینه جوهر شکند نغمهٔ سازم

چون غنچه سر زانوی تسلیم‌که دارم
صد جبهه به خون می‌تپد از وضع نیازم

وسعتگر انداز تغافل چه فسون داشت
بر روی دو عالم مژه ‌کردند فرازم

زان پیش که آیینه شود طعمهٔ زنگار
بگذار که چندی به خیال تو بنازم

زین عرصهٔ شطرنج جنون تازی هوشست
چیزی نتوان برد اگر رنگ نبازم

تا سجده به همواری خاکم نرساند
دارد گره ابروی محراب نمازم

خواب عدم افسانهٔ تعبیر ندارد
آیینهٔ خاکم چه حقیقت چه مجازم

آزادی من عرض گرفتاری شوقیست
چون دیدهٔ حیرت‌ زدگان عقدهٔ بازم

چون شعله ‌که آخر به دل داغ نشیند
در نقش قدم ریخت هجوم تک و تازم

زبن بیش غبارم تپش شوق نگیرد
چون اشک به صد بوته دویده‌ست‌ گدازم

شبنم ز هوا تا چقدر گرد نشاند
عمریست ز خود می‌روم و آبله سازم

بیدل امل اندیشی‌ام از عجزرسایی‌ست
واماندگی افکند به این راه درازم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۱۸۷

ز بال نارسا بر خویش پیچیده است پروازم
لب خاموش دایم در قفس دارد چو آوازم

چو تمثالم نهان از دیده‌های اعتبار اما
همان آیینهٔ بی اعتباربهاست غمازم

نفس‌ گر می‌کشم قانون حالم می‌خورد بر هم
چو ساز خامشی با هیچ آهنگی نمی‌سازم

خیالی می‌کشد مخمل‌ کدامین راه و کو منزل
سوار حیرتم در عرصهٔ آیینه می‌تازم

درین گلشن‌ که سامان من و ما باختن دارد
چو گل سرمایه‌ای دیگر ندارم رنگ می‌بازم

ز شمع‌ کشته داغی هم اگر یابی غنیمت دان
نگاه حیرت انجامم تماشا داشت آغازم

ندارد ذرهٔ موهوم بی‌خورشید رسوایی
تو کردی جلوه و افتاد بر رو تختهٔ رازم

شدم خاک و فرو ننشست توفان غبار من
هنوز از پردهٔ ساز عدم می‌جوشد آوازم

ز درد سعی ناپیدای تصویرم چه می‌پرسی
سرا پا رنگم اما سخت بیرنگ است پروازم

بنازم خرمی های بهارستان غفلت را
شکستن فتنه توفانست و من بر رنگ می‌نازم

به رنگ چشم مشتاقان ز حیرت بر نمی‌آیم
همان یک عقده دارم تا قیامت‌ گر کنی بازم

ند‌انم عذر این غفلت چه خواهم خواستن بیدل
که حسنش خصم تمثالست و من آیینه پردازم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۱۸۸

ز فیض‌ ناتوانی مصرعی در خلق ممتازم
چو ماه نو به یک بال آسمان سیر است پروازم

به یاد چشمی از خود می‌روم ای فرصت امدادی
که ازگردش رسد رنگی به آن پیمانهٔ نازم

نوای فرصتم آهنگ عبرت نغمهٔ عمرم
مپرس از نارسایی تا چه دارد رشتهٔ سازم

به هجرت‌گر نی‌ام دمساز آه و ناله معذورم
شکست خاطرم در سرمه خوابیده‌ست آوازم

ز حیرت در کفم سر رشته‌ای داده‌ست پیدایی
که تا مژگان بهم می‌آید انجام است آغازم

تماشاخانهٔ حسنم بقدر محوگردیدن
تحیر بسکه لنگر می‌کند آیینه می‌سازم

بهار آمد جنون از ششجهت سر پنجه می‌بازد
چوگل من هم درین‌ گلشن‌ گریبانی بپردازم

طلسم غنچه توفان بهاری در قفس دارد
دو عالم رنگ و بوی اوست هر جا گل‌ کند رازم

چو صبح انکار عجزم نیست از اصناف آگاهی
غباری را به‌گردون برده‌ام کم نیست اعجازم

غرور خودنمایی ها به‌این زحمت نمی‌ارزد
به رنگ شمع چند از سر بریدن‌ گردن افرازم

به آسانی ز بار زندگی رستن نمی‌باشد
مگر پیری خمی پیدا کند کز دوشش اندازم

به هر واماندگی از ساز وحشت نیستم غافل
صدایی هست بیدل در شکست رنگ پروازم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 219 از 283:  « پیشین  1  ...  218  219  220  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA