ارسالها: 6216
#211
Posted: 10 Apr 2012 08:41
غزل شمارهٔ ۲۰۹
افتاده زندگی بهکمین هلاک ما
چندانکه وارسی به سر ماست خاک ما
ذوق گداز دل چقدر زور داشتهست
انگور را ز ریشه برآورد تاک ما
بردیم تا سپهر غبار جنون چو صبح
برشمع خنده ختم شد ازجیب چاک ما
تاب و تب قیامت هستی کشیدهایم
ازمرگ نیست آن هه تشویش و باک ما
کهسار را ز نالهٔ ما باد میبرد
کس را به درد عشق مباد اشتراک ما
قناد نیست مائده آرای بزم عشق
لذت گمان مبرکه زمخت است زاک ما
پست و بلند شوخی نظاره هیچ نیست
مژگان بس است سر بهسمک تاسماک ما
آخربهفکرخویش فرورفتن است وبس
چون شمعکنده استگریبان مغاک ما
صیقل مزن بر آینهٔ عرض انفعال
ای جهد خشککن عرق شرمناک ما
بیدل ز درد عشق بسی خونگریستی
ترکرد شرم اشک تو دامان پاک ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#212
Posted: 10 Apr 2012 08:41
غزل شمارهٔ ۲۱۰
به خیال چشمکه میزند قدح جنون دل تنگ ما
که هزار میکده میدود به رکابگردش رنگ ما
به حضور زاویهٔ عدم زدهایم بر در عافیت
که زمنت نفسکسی نگدازد آتش سنگ ما
به دل شکسته ازین چمن زدهایم بالگذشتنی
که شتاب اگرهمه خون شود نرسد بهگرد درنگ ما
کسی از طبیعت منفعل بهکدام شکوه طرف شود
نفس آبیار عرق مکن زحدیث غیرت جنگ ما
بهفسون هستی بیخبر، زشکست شیشهٔ دل حذر
شب خون بهخواب پری مبر ز فسانههای ترنگ ما
گهری زهر دو جهانگران، شده خاک نسبت جسم و جان
سبکیم ین همهکاین زمان به ترازو آمده سنگ ما
ز دل فسرده به نالهای نرسید تاب وتب نفس
ببرید ناخن مطرب ازگره بریشم چنگ ما
سخن غرور جنون اثر، به زبان جرأت ماست تر
مژه بشکنی به ره نظر، پراگردهی به خدنگ ما
چه فسانهٔ ازل و ابد چه امل طرازی حرص وکد؟
به هزارسلسله میکشد سرطرةتوزچنگ ما
ز غبار بیدل ناتوان دل نازکت نشودگران
که رود زیادتوخودبه خود چونفس زآینه زنگ ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#213
Posted: 10 Apr 2012 08:42
غزل شمارهٔ ۲۱۱
سلسلهٔ شوقکیست سر خط آهنگ ما
رشته به پا میپرد از رگ گل رنگ ما
نقد جهان فسوس سهل نباید شمرد
دل بهگره بسته است آبله در چنگ ما
با همه افسردگی جوش شرار دلیم
خفته پریخانهای در بغل سنگ ما
درتپش آباد دل قطع نفس میکنیم
نیست ز منزل برون جاده و فرسنگ ما
پردهٔ سازنفس سختخموشی نواست
رشته مگر بگسلد تا دهد آهنگ ما
در قفس عافیت هرزه فسردیم حیف
شور شکستی نزدگل به سر رنگ ما
سعیگوهر برگرفت بار دل از دوش موج
آبله چشمی ندوخت بر قدم لنگ ما
عالم بیمطلبی عرصهٔ پرخاش کیست
نیست روان خون زخم جزعرق ازجنگ ما
رشتهٔ چندین امل یکگره آمد بهعرض
بر دو جهان مهر زد یأس دل تنگ ما
بیدل از اقبال عجز درهمه جا چیده است
آبله و نقش پا افسر واورنگ ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#214
Posted: 10 Apr 2012 08:43
غزل شمارهٔ ۲۱۲
آیینهٔ چندین تب وتاب است دل ما
چون داغ جنون شعله نقاب است دل ما
عمریستکه چون آینه در بزم خیالت
حیرت نگه یک مژه خواب است دل ما
ماییم و همین موج فریب نفسی چند
سرچشمهٔ مگویید سراب است دل ما
پیمانهٔ ما پر شود آندمکه ببالیم
در بزم تو هم ظرف حباب است دل ما
آتش زن ونظارة بیتابی ماکن
جزسوختن آخربه چه باب است دل ما
لعل تو به حرف آمد و دادیم دل ازدست
یعنی به سؤال تو جواب است دل ما
ما جرعهکش ساغر سرشارگدازیم
شبنم صفت از عالم آب است دل ما
تا چیست سرانجام شمار نفس آخر
عمریستکه درپای حساب است دل ما
حسرت ثمرکوشش بیحاصل خویشیم
ازبسکه نفس سوختکباب است دل ما
دریا به حبابی چقدر جلوه فروشد
آیینهٔ وصلیم و حجاب است دل ما
صد سنگ شد آیینه وصد قطرهگهربست
افسوس همان خانه خراب است دل ما
تا جنبش تار نفس افسانه طراز است
بیدل بهکمند رگ خواب است دل ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#215
Posted: 10 Apr 2012 08:44
غزل شمارهٔ ۲۱۳
هم آبله هم چشم پر آب است دل ما
پیمانهٔ صد رنگ شراب است دل ما
غافل نتوان بود ازین منتخب راز
هشدارکه یک نقطهکتاب است دل ما
باغیکه بهارش همه سنگ است دل اوست
دشتیکه غبارش همه آب است دل ما
ما خاک ز جا بردهٔ سیلاب جنونیم
سرمایهٔ صدخانه خراب است دل ما
پیراهن ما کسوت عریانی دریاست
یک پرده تنکتر ز حباب است دل ما
در بزموصالتکه حیا جام بهدست است
گر آب شود بادهٔ ناب است دل ما
منظوربتان هرکهشود حسرتش از ماست
یار آینه میبیند وآب است دل ما
تا آینه باقیست همانعکس جمال است
ای یأس خروشیکه نقاب است دل ما
تا چشمگشودیم به خویش آینه دیدیم
دریابکه تعبیر چه خواب است دل ما
ای آه اثر باخته آتش نفسی چند
خون شوکه زدست توکباب است دل ما
یارب نکشد خجلت محرومی دیدار
عمریستکه آیینه خطاب است دل ما
آیینه همان چشمهٔ توفان خیالیست
بیدل چه توانکرد سراب است دل ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#216
Posted: 10 Apr 2012 08:45
غزل شمارهٔ ۲۱۴
نشود جاه و حشم شهرت خام دل ما
این نگینها متراشید به نام دل ما
ذرهای نیستکه بیشور قیامت یابند
طشتنه چرخ فتادهست ز بام دل ما
نشئهٔ دورگرفتاری ما سخت رساست
حلقهٔ زلفکه دارد خط جام دل ما
صبح هم با نفس ازخویش برون میآید
که رساندهست بر افلاک پیام دل ما؟
عالمی را به درکعبهٔ تحقیق رساند
جرس قافلهٔ صبح خرام دل ما
برهمین آبله ختم است رهکعبه ودیر
کاش میکردکسی سیر مقام دل ما
بهسخنکشف معمای عدمممکن نیست
خامشی نیز نفهمیدکلام دل ما
رنگها داشت بهارمن وما لیک چه سود
گل این باغ نخندید بهکام دل ما
انس جاوید دگر ازکه طمع باید داشت
دل ما نیز نشد آنهمه رام دل ما
داغ محرومی دیدار ز محفل رفتیم
برسانید به آیینه سلام دل ما
نام صیاد پرافشانی عنقا کافیست
غیر بیدلگرهی نیست به دام دل ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#217
Posted: 10 Apr 2012 08:45
غزل شمارهٔ ۲۱۵
با سحر ربطی ندارد شام ما
فارغ است از صاف، درد جام ما
دل به طوف خاککویی بستهایم
تکمه دارد جامهٔ احرام ما
گربه امشب حسرت رویکه داشت
روغنگل بخت از بادام ما
از امل دل را مسخرکردهایم
پخته میجوشد خیال خام ما
در حق انصاف ابنای زمان
داد تحسین میدهد دشنام ما
بر حریفان از خموشی غالبیم
گر نباشد بحث ما الزام ما
زین چمنتصویرصبحیگل نکرد
بینفستر از هوای بام ما
درخور رزق مقدر زندهایم
ریشهٔ این دانه دارد دام ما
فقرما را شهرة آفاقکرد
کوس زد در بینگینی نام ما
برنمیآید ز تشویشکسوف
آفتابکشور ایام ما
نور معنی از تضع باختیم
خانه تاریک است ازگلجام ما
غیر رم درکاروان برق نیست
یک خط است آغاز تا انجام ما
نامه بر بال تحیر بستهایم
برکه خواند بیکسی پیغام ما
تا فلک باز است درهای قبول
آه از بیصبری ابرام ما
هر طرف چون اشک بیدل میدویم
تا کجا بیلغزش افتدگام ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#218
Posted: 10 Apr 2012 08:45
غزل شمارهٔ ۲۱۶
مپسند جزبه رهن تغافل پیام ما
لعل ترا نگین نگرفتهست نام ما
پوشیده نیست تیرگی بخت عاشقان
آیینهٔ چراغ به دست است شام ما
کس با دلگرفته چه صید آرزوکند
این غنچه وا شودکهگل افتد به دام ما
صد رنگ خون به جیب تأمل نهفتهایم
ضبط نفس چنو زخم دلست التیام ما
همواری طبیعت پرکار روشن است
مستی نخوانده استکس از خط جام ما
در مکتب تسلسل عقلت نمیرسد
صد داستان به یک سخن ناتمام ما
معیار چارسوی دو عالم گرفتهایم
یک جنس نیست قابل سودای خام ما
گاهی دو همعنان سحر میتوان گذشت
رنگ شکسته میکشد امشب زمام ما
چون سبحه اینقدر به چه امید میدود
دل در رکاب اشک چکیدن خرام ما
دیگر به الفتکه توان چشم دوختن
در عالم رمیکه نفس نیست رام ما
کو انفعال تا حق هستی اداکنیم
چون شمع بسته برعرقی چند وام ما
بیدل چو نقش پا زبنای ادب مپرس
پر سرنگون فتاده بلندی ز بام ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#219
Posted: 10 Apr 2012 08:46
غزل شمارهٔ ۲۱۷
از حادث آفرینی طبع سقیم ما
بر سایه خورد پهلوی شخص قدیم ما
آفاق را در آتش وآب جنون فکند
خلد وجحیم صنعت امید وبیم ما
دل مبرم و حقیقت نایاب مدعاست
برطورریخت برق فضولیکلیم ما
یکتایی آفرید لب خودستای عشق
در نقطهٔ دهن الفی داشت میم ما
در عالم نوازش مطلق، کجاست رد
بخشیده است بر همه خود راکریم ما
جز پیش خویش راه شکایتکجا برد
با غیر صحبتیکه ندارد ندیم ما
چون سایه سر به خاک ادب واکشیدهایم
از زیر پای ما نکشدکسگلیم ما
میدان حیرت صف آیینه رفتهایم
شمشیرمیکشد به سرخود غنیم ما
آغوشها به حسرت دیدار بازکرد
زخم دل به تیغ تغافل دو نیم ما
شد عمرهاکه از نظر اعتبار خلق
غلتان گذشت گوهر اشک یتیم ما
بیدل زبسکه مغتنم باغ فرصتیم
گل سینه میدرد به وداع نسیم ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#220
Posted: 10 Apr 2012 08:46
غزل شمارهٔ ۲۱۸
همچو عنقا بینیاز عرض ایجادیم ما
یعنی آن سوی جهان یک عالم آبادیم ما
کس درتن محفل حریف امتیاز ما نشد
پرفشانیهای بیرنگ پریزادیم ما
اشکیأسیم ای اثر از حال ما غافل مباش
با دو عالم نالهٔ خونگشته همزادیم ما
شخصنسیان شکوهسنجغفلت احبابنیست
تا فراموشی به خاطرهاست در یادیم ما
نسبت محویت از ما قطعکردن مشکل است
حسن تا آیینه دارد حیرت آبادیم ما
محرمکیفیت ما حیرت تشویش نیست
چون فسون ناامیدی راحت ایجادیم ما
یوسفستان است عالمتا بهخود پرداختیم
درکف شوق انتظارکلک بهزادیم ما
دستگاه بیپر و بالی بهشت دیگر است
نازمفروش ای قفس درچنگ صیادیم ما
آمد و رفت نفس سامان شوق جانکنیست
زندگی تا تیشه بر دوش است فرهادیم ما
بیتردد همچو آبگوهر ز جا میرویم
خاک نتوان شد به این تمکینکه بر بادیم ما
چونسپندای دادرسصبریکهخاکسترشویم
سرمه خواهدگفت آخرتا چه فریادیم ما
قیدهستی چون نفس بال وپر پرواز ماست
هرقدر بیدلگرفتاریست آزادیم ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....