انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 224 از 283:  « پیشین  1  ...  223  224  225  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی


زن

 
غزل شمارهٔ ۲۲۲۹

در مکتب تأمل فارغ ز صوت و حرفم
بویی به غنچه محوم خطی به نقطه حرفم‌

تا دل نفس شمارست هر جا روم بهارست
طاووس عالم رنگ لعبتگر شگرفم

نام توبی تصنع درس کمال من بس
یارب مخواه از این بیش مصروف نحو و صرفم

چون صبح تا رمیدم غیر از عدم ندیدم
کم‌فرصتی درین بزم با کس نبست طرفم

خفت‌کش حبابم از فطرت هوایی
گر جیب دل شکافم غواص بحر ژرفم

موی سفید تا کند خشت بنای فرصت
سیل است آنچه بر خویش تل‌کرده‌ست برفم

بیدل به خامی طبع معیارم ازعرق‌گیر
آیینه می تراود از انفعال ظرفم
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۲۳۰

به صدگردون تسلسل بست دور ساغر عشقم
که گردانید یارب اینقدر گرد سر عشقم

سیاهی می‌کنم اما برون از رنگ پیدایی
غبار عالم رازم سواد کشور عشقم

نه دنیا عبرت آموزم نه عقبا حسرت اندوزم
به هیچ آتش نمی‌سوزم سپند مجمر عشقم

به صیقل‌کم نمی‌گردد غرور زنگ خودبینی
مگر آیینه بر سنگی زند روشنگر عشقم

عنان بگسست عمر و من همان خاک درش ماندم
نشد این بادبان آخر حریف لنگر عشقم

غمم‌، دردم‌، سرشکم‌، ناله‌ام‌، خون دلم‌، داغم
نمی‌دانم عرض ‌گل ‌کرده‌ام یا جوهر عشقم

گهی‌صلحم ،‌گهی‌جنگم‌،‌گهی‌مینا ،‌گهی‌سنگم
دو عالم‌گردش رنگم جنون ساغر عشقم

چو شمع ازگردنم حق وفا ساقط نمی‌گردد
درآتش هم عرق دارم خجالت پرور عشقم

نی‌ام نومید اگر روزی دو احرام هوس دارم
که من چون داغ هر جا حلقه ‌گشتم بردر عشقم

نه فخرکعبه دلخواهم نه ننگ دیر اکراهم
سر تسلیم و فرش هر چه خواهی چاکر عشقم

ندارد موی مجنون شانه‌ای غیر از پریشانی
چه امکانست بیدل جمع‌ گردم دفتر عشقم
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۲۳۱

از شوق تو ای شمع طرب بعد هلاکم
جوشد پر پروانه ز هر ذرهٔ خاکم

بیتابی من عرض نسب‌نامهٔ مستی است
چون موج می از سلسلهٔ ریشهٔ تاکم

دود نفس سوخته‌ام طرهٔ یار است
کآن را نبود شانه بجز سینهٔ چاکم

تهمت‌کش آلایش هستی نتوان شد
چون عکس ز تردامنی آینه پاکم

آهم‌، شررم‌، اشکم و داغم‌، چه توان کرد
چون شمع درین بزم به صد رنگ هلاکم

ای همت عالی‌نظران دست نگاهی
تا چند برد پستی طالع به مغاکم

گردم چمن رنگ نبالد چه خیال است
عمری‌ست که در راه تمنای تو خاکم

چون غنچه ز شوق من دیوانه مپرسید
گل نیز گریبان شده از حسرت چاکم

خاشاک به ساحل رسد از دست رد موج
از تیغ اجل نیست درین معرکه باکم

از بال هما کیست‌ کشد ننگ سعادت
بیدل ز سر ما نشود سایهٔ ما کم
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۲۳۲

در حسرت ‌آن شمع طرب بعد هلاکم
پروانه توان ریخت ز هر ذرهٔ خاکم

خونم به صد آهنگ جنون ناله فروش است
بی‌تاب شهید مژهٔ عربده‌ناکم

بی‌طاقتیم عرض نسب نامهٔ مستی است
چون موج می از سلسلهٔ ریشهٔ تاکم

امروز که خاک قدم او به سرم نیست
نامرد حریفی ‌که نفهمد ز هلاکم

عالم همه از حیرت من آینه زارست
بالیده نگاهی ز سمک تا به سماکم

گو شاخ امل سر به هوا تاخته باشد
چون ریشه به هر جهد همان در ته خاکم

فریاد که دیوانهٔ من جیب ندارد
چون غنچه مگر دل دهد آرایش چاکم

عمریست نشانده‌ست به صد نشئه تمنا
اندیشهٔ مژگان تو در سایهٔ تاکم

تر نیستم از خجلت آیینهٔ هستی
تمثال کشیده‌ست ته دامن پاکم

از بال هما کیست‌ کشد ننگ سعادت
بیدل ز سرما نشود سایهٔ ما کم
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۲۳۳

دو روزی گو به خون گل کرده باشد چشم نمناکم
تری تا گم شد از خاکم ز هر آلودگی پاکم

گزند هستی باطل علاجی نیست جز مرگش
ز بی‌تاثیری اقبال سم گل کرده تریاکم

هوا تازی به خاک ذلتم پامال می‌دارد
اگر سوی‌گریبان روکنم سرکوب افلاکم

ز صد مستی قناعت کرده‌ام با یاد مژگانی
دماغ‌گردن مینا بلند است از رگ تاکم

مزار کشتهٔ تیغ تبسم عالمی دارد
سحر خندد غباری هم اگر برخیزد از خاکم

پرافشان می‌روم چون صبح ممکن نیست آزادی
چه سازم ار قفس فرسوده‌های سینهٔ چاکم

ز بی‌دندانی ایام پیری نعمتم این بس
که فارغ دارد از فکر و خیال رنج مسواکم

طلسمی بسته‌ام چول شمع‌ کو خلوت کجا محفل
ز رویم رنگ اگر شویند هستی تا عدم پاکم

کمند کس حریف صید آزادم نمی‌گردد
امل‌ها رشته درگردن‌ کم است از سعی فتراکم

اگر رنگم پرافشانم اگر بومست جولانم
به هر صورت فضولی دستگاه طبع بیباکم

نمی‌سوزم نفس بیهوده در تدبیر جمعیت
دم فرصت‌کسل دارم منش ناچار دلاکم

به حرف و صوت این محمل ندارم نسبتی بیدل
خموشی‌کرده‌ام روشن چراغ‌ کنج ادراکم
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۲۳۴

زین ‌گریه اگر باد برد حاصل خاکم
چون صبح چکد شبنم اشک از دل چاکم

دست من و دامان تمنای وصالت
نتوان چو نفس‌کردن ازین آینه پاکم

از آبله‌ام منع دویدن نتوان کرد
انگور نگردد گره ریشهٔ تاکم

بی موج به ساحل نرسد کشتی خاشاک
از تیغ اجل نیست در این معرکه باکم

گردم چمن رنگ نبالد چه خیال‌ست
عمری‌ست که در راه تمنای تو خاکم

دارد نفسم پیچ و خم طرهٔ رازی
کان را نبود شانه مگر سینهٔ چاکم

از بسمل شمشیر جفا هیچ مپرسید
دارم به نظر ذوق هلاکی که هلاکم

ای همت عالی نظران دست نگاهی
تا چند کشد پستی طالع به مغاکم

دل شمع خیالی‌ست‌ که تا حشر نمیرد
زنهار تکلف مفروزید به خاکم

بیدل به خیال مژهٔ چشم سیاهی
امروز سیه مست‌تر از سایهٔ تاکم
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۲۳۵

ازکجا وهم دو رنگی به قدح ریخته بنگم
حسن‌، بی رنگ و، من بیخبر آیینه به چنگم

شوخی‌ام جز عرق شرم درین باغ چه دارد
همچو شبنم‌ گل حیرت چمن آینه رنگم

تهمت‌آلود هوسهای دویی نیست محبت
عکس او گشتم از آیینه زدودند چو زنگم

شیشه برسنگ زدم لیک ز سنگینی غفلت
چشم نگشود درین بزم رگ خواب ترنگم

زبن بیابان به چه تدبیر شوم رام تسلی
هست هر ذره جنون چشمکی از داغ پلنگم

طرفی ‌از شوق نبستم چه به دنیا چه به عقبا
به جهانی دگر افکند فشار دل تنگم

نتوان ‌کرد به این عجز مگر صید تحیر
جوهر آینه دارد پر پرواز خدنگم

در رهت تا نشوم منفعل ساز فسردن
چون نفس‌ کاش به پایی که عیان نیست بلنگم

عالمی شد چو سحر پی سپر بیخودی من
دامن ناز که دارد شکن آرایی رنگم

بی‌نیازم ز صنمخانهٔ نیرنگ دو عالم
کلک تصویر توام در بن هر موست فرنگم

شور موج خطر افسانهٔ تشویش‌ که دارد
عافیت زورقی آراسته از کام نهنگم

می‌کشد محمل بیطاقتی شمع تحیر
بیدل آیینهٔ صد رنگ شتابست درنگم
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۲۳۶

به اقبال حضورت صد گلستان عیش در چنگم
مشو غایب ‌که چون آیینه از رخ می‌پرد رنگم

شدم پیر و نی‌ام محرم نوای نالهٔ دردی
محبت ‌کاش بنوازد طفیل پیکر چنگم

به رنگ سایه از خود غافلم لیک اینقدر دانم
که‌ گر پنهان شوم نورم و گر پیدا همین رنگم

ز خاک آستانت چشم بی‌نم می‌روم اما
دلی دارم که خواهد آب گردید آخر از ننگم

به بیکاری نفسها سوختم با دل سیه کردم
ز دود شمع آخر سرمه‌دان شد کلبهٔ تنگم

حیا را کرده‌ام قفل در دکان رسوایی
به رنگ غنچه پنهانست جیب پاره در چنگم

جنون نازنینی دارم از لیلای بیرنگی
که تا گل می‌کند یادش پری هم می‌زند سنگم

ز قانون نفس جستم رموز پردهٔ هستی
همین آواز می‌آید که بسیار است آهنگم

خوشا روزی‌ که نقاش نگارستان استغنا
کشد تصویر من چندانکه بیرون آرد از رنگم

به صرصر داده‌اند آیینهٔ ناز غبار من
شه فرمانرو آزادی‌ام اینست اورنگم

به ناهنجاری از خود رفتنم صورت نمی‌بندد
پر طاووسم و پرگار دارد گردش رنگم

ببینم تا کجا منزل‌ کند سعی ضعیف من
به این یک آبله دل چون نفس عمریست می‌لنگم

دهد منشور شهرت نام را نقش نگین بیدل
پر پروازگردد گر در آید پای در سنگم
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۲۳۷

به رنگ‌گلشن ازفیض حضورت عشرت آهنگم
مشو غایب‌ که چون آیینه از رخ می‌پرد رنگم

حیا را کرده‌ام قفل در دکان رسوایی
به رنگ غنچه پنهانست جیب پاره در چنگم

ز مردم بسکه چون آیینه دیدم سخت‌ روییها
نگه در دیده پیچیده است مانند رگ سنگم

خوشا روزی‌ که نقاش نگارستان استغنا
کشد تصویر من چندان که بیرون آرد از رنگم

به رنگ سایه از خود غافلم لیک اینقدر دانم
که‌ گر پنهان شوم نورم و گر پیدا همین رنگم

شدم پیر و نی‌ام محرم نوای نالهٔ دردی
محبت‌ کاش بنوازد طفیل قامت چنگم

ز خاک آستانت چشم بی نم می‌برم اما
دلی دارم‌ که خواهد آب گردید آخر از ننگم

به ظرف غنچه دشوار است بودن نکهت ‌گل را
نمی‌گنجد نفس در سینهٔ من بسکه دلتنگم

تنک ظرفی چو من در بزم میخواران نمی‌باشد
که دور جام بیهوشی است چون‌ گل ‌گردش رنگم

مگر بر هم توانم زد صف جمعیتت رنگی
به رنگ شمع یکسر تیغم و با خویش در جنگم

به وضع احتراز هر دو عالم باج می‌گیرم
جهانگیر است چون خورشید ناگیرایی چنگم

طرف در تنگنای عرصهٔ امکان نمی‌گنجد
همان با خوبش دارم‌کار،‌ گر صلح است و گر جنگم

به وهم عافیت چون غنچه محروم از گلم بیدل
شکستی‌ کو که رنگ دامن او ریزد از چنگم
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۲۳۸

چکیدنهای اشکم یا شکست شیشهٔ رنگم
نفس دزدیده می‌نالم نمی‌دانم چه آهنگم

به ناموس ضعیفی می‌کشم بار گرانجانی
ندامتگاه مینایی‌ست خلوتخانهٔ سنگم

نمی‌دانم چه خواهد کرد حیرت با حباب من
که دریا عرض توفان دارد و من یک دل تنگم

حنایم یک فلک بر بخت سبز خویش می‌بالد
که با هر بی‌پر و بالی به پایی می‌رسد رنگم

تواضع احتراز از هر دو عالم باج می‌گیرم
جهانگیر است چون خورشید ناگیرایی چنگم

چو اشکم ختم ‌کار جستجو فرصت نمی‌خواهد
به منزل می‌رسد در یک چکیدن‌ گام فرسنگم

دم پیری نفس ‌گر می‌کشم عرض عرق دارد
نوا هم سرنگون‌ گل می‌کند از خجلت چنگم

اثرها برده‌ام از حیرت گلزار بیرنگی
به غربال پر طاووس باید بیختن رنگم

غنیمت می‌شمارم چون فروغ شمع ظلمت را
صفا هم می‌رود بر باد اگر بر هم خورد رنگم

طرف در تنگنای عرصهٔ امکان نمی‌گنجد
همان با خویش دارم ‌کار اگر صلحست و گر جنگم

نه دنیا مسکن الفت نه عقبا مأمن راحت
به ذوق امتحان یارب بیفشارد دل تنگم

ز سعی بیخودی نقد اثرها باختم بیدل
جهانی را به عنقا برد بال افشانی رنگم
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
صفحه  صفحه 224 از 283:  « پیشین  1  ...  223  224  225  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA