انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 225 از 283:  « پیشین  1  ...  224  225  226  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی


زن

 
غزل شمارهٔ ۲۲۳۹

چمن طراز شکوه جهان نیرنگم
مسلّم است چو طاووس سکهٔ رنگم

ز نیستان تعلق به صد هزار گره
نیی نرست ‌که ‌گردد حریف آهنگم

دل ستم‌زده با تنگنای جسم نساخت
فشار ریخت برون آبگینه از سنگم

بهار دهر ندارد ز خندهٔ اوهام
ذخیره‌ای که کند میهمانی بنگم

چه نغمه واکشم از دل ‌که لعل خاموشت
بریشم از رگ یاقوت بست بر سنگم

به یاد چشم تو عمریست می‌روم از خویش
به میل سرمه شکستند گرد فرسنگم

مباد وحشت ناز تو رنگ چین ریزد
به دامن تو نهفته است صورت چنگم

به‌جز غبار ندانم چه بایدم سنجید
ترازوی نفسم‌، باد می‌برد سنگم

به هیچ صورتم از انفعال رستن نیست
عرق سرشت تری چون طبیعت ننگم

چنار تا به‌ کجا عیب مفلسی پوشد
هزار دستم و بیرون آستین تنگم

شکسته بالم و در هیچ جا قرارم نیست
به این چمن برسانید نامهٔ رنگم

چو سایه آینهٔ تیره‌روز خود بیدل
به صیقلی نرساندم مگر خورد زنگم
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۲۴۰

ز بس گرد وحشت گرفته است تنگم
به یک پا چو شمع ایستاده است رنگم

دلی دارم آزادی امکان ندارد
ز مینا چو دست پری زیر سنگم

نفس دستگاهم مپرس از کدورت
چوآیینه آبیست تکلیف رنگم

چه سازم به افسون فرصت شماری
چو عزم شرر در فشار درنگم

کشم تاکجا خجلت نارسایی
به پا تیشه زن چون سراپای لنگم

ز موهومیم تا به آثار عنقا
تفاوت همین بس‌که نام است ننگم

به تحقیق ره بردم از وهم هستی
به‌کیفیت می رسانید بنگم

بهاری ‌کز آن جلوه رنگی ندارد
گلش می‌دهد می به داغ پلنگم

به دریوزهٔ‌ گرد دامان نازش
اگرکف‌گشایم دمد گل ز چنگم

زگیسو نیاید فسون نگاهش
تو از هند مگذر که من در فرنگم

دلم کارگاه چه میناست بیدل
جرس بسته عبرت به دوش ترنگم
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۲۴۱

نمی‌دانم هجوم آباد سودای چه نیرنگم
که از تنگی گریبان خیالش می درد رنگم

مگربر هم توانم زد صف جمعیت رنگی
به رنگ شمع یکسر تیغم و با خویش در جنگم

ز خلق بی مروت بس که دیدم سخت رویی‌ها
نگه در دیده نتوان یافت ممتاز از رگ سنگم

نمی‌یابم به غیر از نیست‌گشتن صیقلی دیگر
چه سازم ریختند آیینه‌ام چون سایه از رنگم

جنون بوی گل در غنچه‌ها پنهان نمی‌ماند
نفس بر خود گریبان می‌درد در سینهٔ تنگم

تنک ظرفی چو من درمحفل امکان نمی‌باشد
که چون گل شیشه‌ها باید شکست از گردش رنگم

به میزان گرانقدر شرر سنجیده‌ام خود را
مگر از خود برآیی ناتوانی‌گشت همسنگم

طرب هیچ است می‌بالم‌، الم وهم است و می‌نالم
به هر رنگی که هستم اینقدر سامان نیرنگم

مبادا هیچکس تهمت خطاب نسبت هستی
که من زین نام خجلت صد عرق آیینهٔ ننگم

به این هستی قیامت طرفی اوهام را نازم
ز دور نه فلک باید کشیدن کاسهٔ بنگم

به حکم عشق معذورم گر از دل نشنوی شورم
نفس دزدیدن صورم قیامت دارد آهنگم

به وهم عافیت چون غنچه محروم ازگلم بیدل
شکستی کو که رنگ دامن او ریزد از چنگم
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۲۴۲

مزرع تسلیم ادب حاصلم
سر نکشد گردن آب و گلم

موج ‌گهر نیستم اما ز ضعف
آبله‌ گل‌کرده ره منزلم

خاک ندامت به سر عاجزی
صبحم اگر تار نفس بگسلم

نفی من آیینهٔ اثبات اوست
حق دمد آندم‌ که‌ کنی باطلم

بار نفس می‌کشم و چاره نیست
بی‌تو فتاده‌ست الم بر دلم

الفت دل سدّ ره‌ کس مباد
کرد همین آبله پا در گلم

عافیتم داد به توفان شرم
راند به دریا عرق ساحلم

خامشی اسباب غنا بود و بس
تا به زبان آمده‌ام سایلم

بر تپشم تهمت راحت مبند
بیضه منه زبر پر بسملم

گرد من از قافلهٔ رنگ نیست
کلک مصور چه‌کشد محملم

نامه برید از چمن خون من
برگ حنایی به کف قاتلم

آبم ازین درد که آن مست ناز
آینه می‌خواهد و من بیدلم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۲۴۳

ننمود غنچه‌ات آنقدر ادب اقتضای تاملم
که ز بوی گل شنود کسی اثر ترانهٔ بلبلم

به خیال مستی نرگست نشدم قدح‌کش‌گلشنی
که ترنگ شیشه به دل نزد ز شکست طره سنبلم

ز مقابل تو ضروری‌ام شده ننگ تهمت دوری‌ام
ادب امتحان صبوری‌ام به قفا نشانده کاکلم

نگهی بهانهٔ نازکن‌، در خلدم از مژه بازکن
که نیازمند محرفی ز کمین تیغ تغافلم

زتصنع من و ما مگو، اثرم ز وهم وگمان مجو
به تحیری نشدم فرو که بیان رسد به تغافلم

خم دستگاه قد دو تا، به چه طاقتم کند آشنا
مکن امتحان اقامتم که ز سر گذشته‌، این پلم

به فنا بود مگر ایمنی‌، زکشاکش غم زندگی
که فتاده بر سر عافیت ز نفس غبار تسلسلم

غم ناقبولی ما ومن به‌که بشمرم من بیخبر
که به رنگ شیشهٔ سرنگون دل آب بردهٔ قلقلم

قدمی درین چمن از هوس نگشود ممتحن طلب
که دلیل رفتن دل نشد به هزار جاده رگ گلم

چقدر ز منظر بی‌نشان شده شوق مایل جسم و جان
که رسیده تا فلک این زمان خم مایه‌های تنزلم

من بیدل از در عاجزی به‌ کجا روم چه فسون‌ کنم
ز شکست جرات بال و پر قفس آفرین توکلم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۲۴۴

بی شبههٔ تحقیق نه شخصم نه مثالم
چون صورت عنقا چه خیال است خیالم

جز گرد جنون خیز نفس هیچ ندارد
این دشت تخیل که منش وهم غزالم

گفتم چو مه نوکنم اظهار تمامی
از خجلت نقصان سپر انداخت کمالم

از چرخ چرا شکوهٔ اقبال فروشم
آنم ‌که مرا هم نظری نیست به حالم

با بخت سیه صرفه‌ای از فضل نبردم
در عرض هنر رستن مو بر سر خالم

از هر مژه صد چاک جگر نسخه فروش است
حیرت چقدر نامه گشود از پر و بالم

هر چند سبک می‌گذرم از سر هستی
چون رنگ همان پی سپر گردش حالم

حرفیست وجودم ز سراب رم فرصت
چون عمر درین عرصه غبار مه و سالم

هستی المی نیست‌ که یابند علاجش
در آتش خویشم چه‌ کنم پیش که نالم

تدبیر فراقی که ندارم چه توان کرد
بیدل به هوس سوختهٔ ذوق وصالم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۲۴۵

تحیر سوخت پروازم فسردن کرد پامالم
به زیر آسمان در بیضه خون شد شوخی بالم

نه پروازم پر افشانی‌، نه رفتارم قدم سایی
غباری در شکست رنگ دارم‌،‌گردش حالم

تمنایی نمی‌دانم‌، تو لایی نمی‌فهمم
جبین ناله‌ای بر آستان درد می‌مالم

شرار بی‌دماغم رنج فرصت برنمی‌دارد
چه امکانست سازد عمر پامال مه و سالم

تب شوقت چه آتش پخت در بنیاد شمع من
که شد سرمایهٔ هستی سراپا حرف تبخالم

ز درد نارساییهای پروازم چه می‌پرسی
چو مژگان در ازل این نامه واکردند از بالم

نوای درد دل نشنیده‌اند آخر درین محفل
شکستی‌ کاش می‌شد ترجمان رنگ احوالم

ز وضع خامش من حیرت دیدار می‌جوشد
ادب سازم نفس می‌کاهم و آیینه می‌بالم

خمار وصل و خرسندی بجوش ای‌ گریه تا گریم
اسیر عشق و بی‌دردی ببال ای ناله تا نالم

ندانم گل‌فروش باغ نیرنگ کی‌ام بیدل
هزار آیینه دارد در پر طاووس تمثالم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۲۴۶

ز بس صرف ادب پیمایی عجز است احوالم
به رنگ خامه لغزشهای مژگان ‌کرده پامالم

کف خاکم‌، غبار است آبروی دستگاه من
به توفان می‌روم تا گل ‌کند آثار اقبالم

نظرها محرم نشو و نمای من نمی‌باشد
نهال ناله‌ام آن سوی عرض رنگ می‌بالم

همان بهتر که پیش از خاک‌گشتن بی‌نشان باشم
دماغ شهرت عنقا ندارد ریزش بالم

به رنگی آب می‌گردم ز شرم خودنماییها
که سیلابی‌ کند در خانهٔ آیینه تمثالم

چو گل تا زبن چمن دوری به ‌کام ساغرم خندد
به زیر خاک باید رنگها گرداند یک سالم

دلی ‌کو تا به ‌درد آید ز عجز مدعای من
نفس شور قیامت می‌کند انشا و من لالم

ز اوضاعم چه می‌پرسی ز اطوارم چه می‌خواهی
به حسرت می‌تپم جان می‌کنم این است اعمالم

ز تأثیر فسونهای محبت نیستم غافل
به‌ گوشم می‌رسد آ‌وازها چندانکه می‌نالم

شرار کاغذم عمریست بال افشاند و عنقا شد
تمنا همچنان پرواز می‌بیزد به غربالم

ز سازم چون نفس غیر از تپش صورت نمی‌بندد
چه امکان دارد آسودن دل افتاد‌ست دنبالم

ندامت توأم آگاهی‌ام گل می‌کند بیدل
چو مژگان دست بر هم سوده‌ام تا چشم می‌مالم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۲۴۷

عمری‌ست قیامتکدهٔ گردش حالم
چون آینه مینای پریزاد خیالم

حسرت ثمر نشو و نمایم چه توان‌ کرد
سر تا به قدم چون مژه یک ریشه نهالم

آیینهٔ من ریختهٔ رنگ ملالی‌ست
بالیدهٔ چینی چو مه از چین هلا‌لم

بیرنگی‌ام از شوخی اظهار مبراست
در آینه هم آینه‌ کافیست مثالم

معموره سوادش خط تسخیر جنون نیست
الفت قفس سایهٔ مژگان غزالم

ای تشنه سراغ اثرم سیر عدم‌ کن
در خلوت اندیشهٔ خاکست سفالم

در پردهٔ خواب اینهمه توفان خیالست
نقشی نتوان یافت اگر چشم بمالم

خودبینی شخص آینهٔ ناز مثال است
بر خود نگهی تا من موهوم ببالم

در بزم و ساز طربم سخت خموش است
کو بخت سپندی‌که شوم داغ و بنالم

ساز سحرم قابل آهنگ نفس نیست
شاید به نسیمی رسد افشاندن بالم

بیدل نفسم سحر بیان خم زلفی است
آشفت جوابی که طرف شد به سؤالم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۲۴۸

بعد کشتن نیز پنهان نیست داغ بسملم
روشنست از دیدهٔ حیران چراغ بسملم

رنگ دارد آتشی از کاروان بوی‌ گل
می‌توان از موج خون‌ کردن سراغ بسملم

پر فشانیهای یأس آخر به تسکین می‌کشد
عافیت مفتست اگر باشد دماغ بسملم

منفعل بود از شراب عاریت مینای من
رفتن خون ناگهان پرگرد ایاغ بسملم

باغ اقبالست‌ گر بخت سیاهم خون شود
صد هما طاووس حیرت از کلاغ بسملم

تیغ نازت آستین می‌مالد از جوهر چرا
یک تپیدن می‌کند خامش چراغ بسملم

جنس دیگر چیست تا از دوستان باشد دریغ
تیغ قاتل هم ز خون نگریست داغ بسملم

دستگاه راحتم منت‌کش اسباب نیست
در پر خویشست بالین فراغ بسملم

حیرتم دیدی ز سیر عالم رازم مپرس
خار مژگان چیده‌ام‌، دیوار باغ بسملم

شوق تا از پر زدن واماند صبح نیستی است
بی‌نفس خاموش می‌گردم چراغ بسملم

موج با صد بال وحشت قابل پرواز نیست
جز تپیدن بر نمی‌دارد چراغ بسملم

چشم قربانی ندارد احتیاج مردمک
باده بی‌درد است بیدل در ایاغ بسملم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 225 از 283:  « پیشین  1  ...  224  225  226  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA