ارسالها: 7673
#2,271
Posted: 23 Aug 2012 17:22
غزل شمارهٔ ۲۲۶۹
اگردریا نگیرد خرده بر بیش و کم شبنم
ز مغروری ندارند اینگل اندامان غم شبنم
صبا بوی سر زلف که میآرد درین گلشن
که زخم گل ندارد التیام از مرهم شبنم
نزاکت آشنای دل ندارد چاره از حیرت
مگر آیینه دربابد زبان همدم شبنم
بقا در عرض شوخیها همان رنگ فنا دارد
نباشد مختلف آب و هوای عالم شبنم
هوای وحشت آهنگ در جولانگه امکان
زمین تا چرخ لبریز است از زبر و بم شبنم
بجز تیغت که بر دارد سر افتادهٔ ما را
همان خورشید میچیند بساط مبهم شبنم
به چشم محو گلزارت نگه شوخی نمیداند
تحیر میکشد همواری از پیچ و خم شبنم
غبار عاشقان با عهد خوبان توأمی دارد
ز رنگ و بویگل دریاب انداز رم شبنم
تو هم مژگان نبندی تا ابدگر دیده نگشایی
که محو انتظارکیست چشم پر نم شبنم
درین گلشن که شخص از شرم پیدایی عرق دارد
سحرگلکرد اماگشت آخر محرم شبنم
طلسم حیرتست آیینهدار شوکت هستی
مدان جز حلقهٔ چشمی نگین با خاتم شبنم
عرق ریز حنا صد رنگ توفان در بغل دارد
مگیر ای جوشگل از ناتوانیها کم شبنم
طربها خاک توست آنجاکه دل بیمدعا گردد
درینگلشن چمن فرشست بیدل مقدم شبنم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#2,272
Posted: 23 Aug 2012 17:22
غزل شمارهٔ ۲۲۷۰
دل را به یاد روی کسی یاد میکنم
آیینه کردهام گم و فریاد میکنم
بوی پیامی از چمن جلوه میرسد
از دیده تا دل آینه ایجاد میکنم
خاکم به باد میرود و آتشم به آب
انشای صلحنامهٔ اضداد کنم
چون صبح بسکه فرصت پرواز نارساست
رنگ پریده را نفس امداد میکنم
علم و عمل فسانهٔ تمهید خواب کیست
عمریست هر چه میشنوم یاد میکنم
قد خمیده نسخهٔ تدبیر جانکنی است
سر گوشیی به تیشهٔ فرهاد میکنم
در ضمن نالهای که دل از یاس میکشد
پروازهاست کز پرش آزاد میکنم
افسانهٔ تظلم حیرت شنیدنی است
دست بلندی از مژه ایجاد میکنم
دل آب گشت و خجلت جان سختیام نرفت
آیینه میگدازم و فولاد میکنم
مینای دل به ذوق خیالی شکستهام
آرایش جهان پریزاد میکنم
کیفیت میان تو باغ تصور است
مو در دماغ خامهٔ بهزاد میکنم
بیدل خرابیام نفس وحشتست و بس
دل نام عالمیکه من آباد میکنم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#2,273
Posted: 23 Aug 2012 17:23
غزل شمارهٔ ۲۲۷۱
آمدم طرح بهار تازهای انشا کنم
یک دوگلشن بشکفم چشمی به رویت واکنم
از فسردن هر بن مویم مزار حیرتست
زان تبسمها جهانی مرده را احیا کنم
در خمارآباد امکان ساغر دیگر کجاست
التفاتی واکشم زان چشم و مستیها کنم
غنچه خرمن میکند شوقم زمین تا آسمان
بوسهواری گر به خاک آستانت جا کنم
فکر آن قامت جهانی را بلند آوازه کرد
رخصت نازی که من هم مصرعی رعنا کنم
شرم حسنم ساغر تکلیف چندین بیخودیست
بر قفا افتم چو مژگان گر مژه بالا کنم
در شکایت نامهام چون کاغذ آتش زده
نقطه پر پیدا کند تا نامهبر پیدا کنم
ناز پرورد تغافل خانهٔ یکتاییام
هر کجا آیینهای را بینم استغنا کنم
قطرهٔ اشکی به توفان آورم کز حسرتش
تشنهکامی را صدای ساغر دریا کنم
عشق بیدل گر بساط نازم آراید چو شمع
آنقدر گردن کشم از خود که سر را پا کنم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#2,274
Posted: 23 Aug 2012 17:23
غزل شمارهٔ ۲۲۷۲
وحشتی کو تا وداع اینهمه غوغا کنم
نغمهٔ ساز دو عالم را صدای پا کنم
هیچ موجی از کنار این محیط آگاه نیست
من ز خود بیرون روم تا ساحلی پیداکنم
ناخنی در پردهٔ طاقت نمییابم چو شمع
میزنم آتش به خود تا رفع خار پا کنم
یکنفس آگاهیام چون صبح بود اما چه سود
گرد از خود رفتنم نگذاشت چشمی واکنم
میشود در انتظارت اشک و میریزد به خاک
حسرت چندی که من با خون دل یکجا کنم
حیرت از ایام وصلم فرصت یادی نداد
کز بهار رفته رنگی در خیال انشا کنم
گرد راه حسرتم واماندهٔ جولان شوق
بایدم از خویش رفت آندم که یاد پا کنم
تاجر عمرم ندارم غیر جنس کاستن
به که با این سود خجلت هم به خود سودا کنم
هر سر مویم درین وادی به راهی رفته است
ای تپیدن مهلتی تا جمع این اجزا کنم
یار گرم پرسش و من بیخبر کو انفعال
تا ز موج آب گردیدن سری بالا کنم
عمر من چون شعلهٔ تصویر در حیرت گذشت
بخت کو تا یک شرر راه تپیدن واکنم
شوخی امواج، آغوش وداع گوهر است
عالمی سازم تهی تا در دل خود جا کنم
کلفت امروز هر چند آنقدرها بیش نیست
لیک کو رنگی که برگردانم و فردا کنم
اعتبارات جهان حرفیست من هم بعد ازین
جمع سازم احتیاج و نامش استغنا کنم
بیدماغی اینقدر سامان طراز کس مباد
خانه باید سوختن تا آتشی پیدا کنم
در تحیل ساقی این بزم ساغر چیده است
تا به کی بینم پر طاووس و مستیها کنم
بیدل از گردون نصیب من همان لب تشنگی است
گر همه مانند ساحل ساغر از دریا کنم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#2,275
Posted: 23 Aug 2012 17:23
غزل شمارهٔ ۲۲۷۳
چون سپند اظهار مطلب ازکجا پیداکنم
سرمه میگردم اگر خواهم صدا پیدا کنم
دست گیرایی دگر باید که کار پا کنم
کو ز جا برخاستن تا من عصا پیداکنم
عیش رسوایی غبار اندوز مستوری مباد
میرمد عریانی از منگر قبا پیداکنم
هر گهر موجی و هر آیینه دارد جوهری
از کجا یارب دل بیمدعا پیدا کنم
خاک من در سجدهگاه عجز داغ حیرتست
تا سری بردارم و دست دعا پیداکنم
شمع بزم وحدتم در من سراغ من گمست
واگدازم خویش را تا نقش پا پیدا کنم
چون گل از وحشت نسیمیهای آن گلشن کجاست
آنقدر فرصت که رنگ رفته را پیدا کنم
بیتمیزی چون خط پرگار مفت جستجو
انتها گل میکند گر ابتدا پیدا کنم
بس که خلوت پروران این چمن بیپردهاند
آب میگردم چو شبنم تا حیا پیدا کنم
بیجنون از کلفت اسباب رستن مشکل است
خانه بر آتش فروشم تا صفا پیداکنم
نغمهٔ یأسم مپرس از دستگاه ساز من
بشکنم رنگ دو عالم تا صدا پیداکنم
در دماغ گردشم پرواز دارد آشیان
بال میگردم اگر چون رنگ پا پیدا کنم
منت خویش از سراب وهم هستی تا بهکی
به که گم گردم ز خود هم تا تو را پیدا کنم
مدٌ عمرم چون نگه بیدل به حیرانی گذشت
گوشهٔ چشمی نشد پیداکه جا پیداکنم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#2,276
Posted: 23 Aug 2012 17:24
غزل شمارهٔ ۲۲۷۴
کو فضایی که نفس را ز دل آزاد کنم
خانه تنگ است برون آیم و فریاد کنم
شرم بیحاصلی عمر نمی ساز نکرد
تا جبینی ز ندامت عرق آباد کنم
بر نمیداردم از خاک تلاشی که مراست
نردبانی مگر از آبله ایجاد کنم
قابلیت گل سرمایهٔ استعداد است
رنگ کو تا طرف سیلی استاد کنم
گر خموشی دهدم صلح به جمعیت دل
ما و من پیشکش تهمت اضداد کنم
نام عنقا بنشان به که نگردد ممتاز
بر نگین زین دو نفس عمر چه بیداد کنم
عالمی چشم به ویرانی من دوخته است
به که بر سر فکنم خاک و دلی شاد کنم
تاب محرومی پرواز ندارم ور نه
بال و پر بشکنم و خانهٔ صیادکنم
بی خزان است بهار چمنستان خیال
هر چه پیش آید از آن بگذرم و یاد کنم
هر قدم در ره او کعبه و دیر دگر است
آه یک سجده جبین خشت چه بنیاد کنم
بیدل از ما و تو حیران حساب غلطم
من نویسم به دل و بر سر آن صاد کنم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#2,277
Posted: 23 Aug 2012 17:24
غزل شمارهٔ ۲۲۷۵
باده ندارم که به ساغرکنم
گریه کنم تا مژهای تر کنم
کو تب شوقی که دم واپسین
آینه را آبله بستر کنم
صف شکن ناز تواناییام
تیغ گر از پهلوی لاغر کنم
تا نگهی در تپش آرام شمع
ناخن پا تا مژه شهپر کنم
تهمت آسودگیام داغ کرد
رفع خجالت به چه جوهرکنم
کاش درین عرصه به رنگ شرار
از نفس سوخته سر برکنم
در همهکارم اگر این است جهد
خاکبه سر از همه بهترکنم
نیست کسی دادرس هیچکس
رعد نیام گوش که را کر کنم
تر شود از شرم لب تشنهام
خشکی اگر تهمت ساغر کنم
عزتم این بس که چو موج گهر
پای به دامن کشم و سر کنم
حسرت دیدار نیاید به شرح
تا بهکجا آینه دفترکنم
بیدل از آن جلوه نشان میدهد
قلزمی از قطره چه باورکنم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#2,278
Posted: 23 Aug 2012 17:25
غزل شمارهٔ ۲۲۷۶
بهکمین دعوی هستیام که چو شمعش از نظر افکنم
هوس سری ته پاکشم رگ گردنی به سر افکنم
ز غبار عالم مختصر چه هوای سیم و چه فکر زر
اثری نچیدهام آنقدرکه بروبم و به در افکنم
به سواد دوری حرص وکد چه امید محمل منکشد
فلک اطلسش مگرآورد که جلی به پشت خر افکنم
اگرم دهد طلب وفا به بنای داغ غمت رضا
دو جهان به آتش دلگدازم و طرح یک جگر افکنم
نتوان شدن به وفا قرین مگر از سجود ادب کمین
چو سرشک پاکشدم جبینکه به آن مکانگذر افکنم
المی که بر جگرآورم به کجا ز سینه برآورم
که بهکوه اگرگذر آورم به صدایش ازکمر افکنم
چقدر به عرصهٔ آب وگلکندم مصاف هوس خجل
مژهای زگرد شکست دل به هم آرم و سپر افکنم
به رهیکه محمل نیک وبد هوس سجودتومیکند
سرخویشم از مژه پا خورد چو به پیش پا نظر افکنم
چو سحاب میپرم از تری به هوای منصب محوری
مگر انفعال سبکسری عرقی کند که پر افکنم
به چنین بضاعت شعله زن من بیدل و غم سوختن
که چو شمع در بر انجمن شرر است اگر گهر افکنم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#2,279
Posted: 23 Aug 2012 17:25
غزل شمارهٔ ۲۲۷۷
بعد ازین از صحبت این دیو مردم رم کنم
غول چندی در بیابان پرورم آدمکنم
در مزاج بدرگان جز فحش کم دارد اثر
زخم سگ را بی لعاب سگ چسان مرهمکنم
عالمی رنج توقعهای بیجا میکشد
کوس شهرت انتظاران بشکنم یا نمکنم
چون خبیث افتاد طبع از طینت ناپاک او
خوک را حلواکشم در پیش تا ملزمکنم
با فساد جوهر ذاتی چه پردازد صلاح
آدمیت کو اگر از خرس مویی کم کنم
هرزهکاریها درین دل مردگان از حد گذشت
بعد ازین آن به که گر کاری کنم ماتم کنم
هیچم اما در طلسم قدرت نیرنگ دهر
چون عدمکاریکه نتوانکرد اگر خواهمکنم
صنعتی دارد خیال من که در یک دم زدن
عالمی را ذره سازم ذره را عالمکنم
حکم تقدیر دگر در پردهٔ کلک منست
هر لئیمی راکه خواهمبیکرم حاتمکنم
ننگ همتگر نباشد پوچ بافیهای وهم
بر سماروغی نویسم جاه و چتر جمکنم
تا خجالت بشکند باد بروت سرکشی
موی چینی بر علمهای شهان پرچمکنم
از صفا آیینهدار یک جهان دل میشود
سنگ خشتی راکه من با نقش خود محرمکنم
بسکه در ساز کلامم فیض آگاهی است عام
محرم انصاف گرددگرکسی را ذم کنم
عبرت ایجادست بیدل تنگی آغوش شرم
بیگریبان نیستم هر چند مژگان خمکنم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#2,280
Posted: 23 Aug 2012 17:25
غزل شمارهٔ ۲۲۷۸
زان پری چون شیشه تا کی شکوهای خالی کنم
میرود دامانش از کف گر دلی خالی کنم
جنس حیرت گرم دارد روز بازار جمال
کاش من هم یک نگه آیینه دلالی کنم
خاک من دارد سحر در جیب و خاری میکشد
همتی کو کاین بنای پست را عالی کنم
دست ز اسباب جهان برداشتم اما چه سود
دل اگر بردارم از خود بار حمالی کنم
کثرت آثار در ترک تماشا وحدت است
چشم پوشم آنچه تفصیلیست اجمالیکنم
آبروی شمع آخر ریخت اشک بیاثر
آرزوی مرده را تا چند غسالی کنم
سوختن همچون چنار آسان نمیآید به دست
نوبر این رنگ شاید در کهنسالی کنم
آتش افتد در بنای فقر و من از سوز دل
گر هوس را آبیار گلشن قالی کنم
نا امید طاقت پرواز تا کی زیستن
ناله بیکارست وقف بی پر و بالیکنم
بر نیامد نه سپهر از چاره ی مخمور من
شیشهٔ دیگر تو هم پر ساز تا خالی کنم
عاجزی بیدل ندارد چاره از خفّت کشی
نقش پایم تاکجا تدبیر پا مالی کنم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن