ارسالها: 7673
#2,281
Posted: 23 Aug 2012 17:25
غزل شمارهٔ ۲۲۷۹
ای طرب وجدیکه باز آغوشگل وامیکنم
بعد سالی چون بهار این رنگ پیدا میکنم
چار دیوار توّهم سدّ راه شوق چند
کعبهای دارم به پیش، آهنگ صحرا میکنم
ساقی بزم نشاط امروز شرم نرگسی است
از عرق چون ابر طرح جام و مینا می کنم
حسن خلقی در نظر دارم که افسون هوس
گرهمه آیینه بینم در دلش جا میکنم
چون شفق هر چند برچرخم برد پرواز رنگ
همچنان سیر حنای آنکف پا میکنم
در طربگاه حضورم بار فرصت دادهاند
روزکی چند انتخاب آرزوها میکنم
یک نگه دیدار میخواهم دو عالم حوصله
میگدازم کاینقدر طاقت مهیا میکنم
زینکلامم معنی خاصیت سود اتفاق
غیر پندارد به حرف و صوت سودا میکنم
در دبستان محبت طور دانش دیگر است
سجدهمیخوانم خط پیشانی انشا میکنم
حیرتم بیدل سفارشنامهٔ آیینه است
میروم جاییکه خود را او تماشا میکنم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#2,282
Posted: 23 Aug 2012 17:26
غزل شمارهٔ ۲۲۸۰
بعد ازین درگوشهٔ دل چون نفس جا میکنم
چشم میپوشم جهانی را تماشا میکنم
زان دهان بینشان هرگاه میآیم به حرف
بر لب ذرات امکان مهر عنقا میکنم
تا چهپیش آید چو شمعم زین شبستان خیال
صیقل آیینه زان نقش کف پا میکنم
مدعای دل به لب دادن قیامت داشتهست
رو به ناخن میتراشم کاین گره وا میکنم
بی تمیزی کفر و اسلامم برون آوردهاند
هر چه باشد بسکه محتاجم تقاضا میکنم
نقد فطرت اینقدر مصروف نادانی مباد
خانه بازار است من در پرده سودا میکنم
از چراغ دیدهٔ خفاش میگیرم بلد
تا سراغ خانهٔ خورشید پیدا میکنم
چون گهر خود داریام تاکی در ساحل زند
دست میشویم ز خویش و سیر دریا میکنم
برکه نالم از عقوبتهای بیداد امل
آه از امروزی که صرف فکر فردا میکنم
نالهٔ دردی گر از من بشنوی معذور دار
غرقهٔ توفان عجزم دست بالا میکنم
بیدل از سامان مستیهای اوهامم مپرس
دل به حسرت میگدازم می به مینا میکنم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#2,283
Posted: 23 Aug 2012 17:26
غزل شمارهٔ ۲۲۸۱
گاهی به ناله گه به تپش گرد میکنم
یعنی دل گداختهام، درد میکنم
عمریست گرمی قدحش باده پرور است
شیری که چون سحر به نفس سرد میکنم
محراب تیغ یار و من از سجده بی نصیب
گویا وضو به زهرهٔ نامرد میکنم
یارب مباد زحمت محملکشان ناز
از پا فتاده نی که رهآورد میکنم
فقرم به صد هزار غنا ناز میکند
کاری که از هوس نتوان کرد میکنم
بر نسخهٔ خیال فریب نه آسمان
تحقیق مینویسم و یک فرد میکنم
با خود حساب غیر چه مقدار حیرت است
عکسی که نیست آینه پرورد میکنم
غربت به الفت وطن از من نمیرود
در دل برون دل چو نفس گرد میکنم
گرداندهام به ذوق خزان صد هزار رنگ
بیدل هنوز برگ گلی زرد میکنم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#2,284
Posted: 23 Aug 2012 17:27
غزل شمارهٔ ۲۲۸۲
شمعسان چشمی کز اشک آتشین تر میکنم
گردن مینا به دستم می به ساغر میکنم
شعلهها را سیر خاکستر عروجی دیگر است
جمله پروازم اگر سر در ته پر میکنم
گر بخوانم قصهٔ عیش تهی از خود شدن
عالمی را بهر این کشتی قلندر میکنم
دستگاه قطع امید دو عالم سرکشیست
چون دم شمشیر پهلویی که لاغر میکنم
مرگ میخندد به فهم غافل من تا ابد
بی تو گر یک لحظه خود را زنده باور میکنم
گر همه تنهایی اقبال است ننگ اختریست
گریه بر حال یتیمیهای گوهر میکنم
صد نیستان نالهٔ بیمار دارد در بغل
آن نمی کز بوریایش فکر بستر میکنم
پُر تبهکارم مپرس از معبد توفیق من
بیشتر غسل از فشار دامن تر میکنم
چون خط پرگار میباید زمینگیرم گذشت
زیر پا میآیدم سر گر رهی سر میکنم
چشم یعقوبم که در راه نسیم پیرهن
بوی گل پرورده بادامی مقشُر میکنم
دامن مقصود صبحم پر بلند افتاده است
دست بر خود میفشانم گرد دیگر میکنم
هیچکس بیدل رهین منت راحت مباد
کوه میگردد همه گر سایه بر سر میکنم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#2,285
Posted: 23 Aug 2012 17:27
غزل شمارهٔ ۲۲۸۳
چیزی از خود هر قدم زیر قدم گم میکنم
رفته رفته هر چه دارم چون قلمگم میکنم
بینصیب معنیام کز لفظ میجویم مراد
دل اگر پیدا شود دیر و حرمگم میکنم
ای هوس دود تعین بر دماغ من مپیچ
زیر این پرچم چو شمع آخر علم گم میکنم
تشنهکام حرص میمیرد قناعت تا ابد
یک عرق گر از جبین شرم نم گم میکنم
دعوی خضر طریقت بودنم آوارهکرد
اندکی گر کم شود این راهکم گم میکنم
تا غبار وادی مجنون به یادم میرسد
آسمان بر سر، زمین، زیر قدم گم میکنم
رنگ و بو چیزی ندارد غیر استغنا بهار
هر چه از خود گم کنم با او بهم گم میکنم
دل نمیماند به دستم طاقت دیدارکو
تا تو میآیی به پیش آیینه هم گم میکنم
عالم صورت برون از عالم تنزیه نیست
در صمد دارم تماشا گر صنم گم میکنم
قاصد ملک فراموشیکسی چون من مباد
نامهای دارم که هر جا میبرم گم میکنم
دم مزن از جستجوی شوق بیپروای من
هر چه مییابم ز هستی تا عدم گم میکنم
بر رفیقان بیدل از مقصد چهسان آرم خبر
منکه خود را نیز تا آنجا رسم گم میکنم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#2,286
Posted: 23 Aug 2012 17:28
غزل شمارهٔ ۲۲۸۴
چون شرار کاغذ امشب عیش خرمن میکنم
میزنم آتش به خویش وگل به دامن میکنم
محرم ناموس دردمگریهام بیکار نیست
تا نمیرد این چراغ امداد روغن میکنم
قطرهام عمریست دریا در بغل خوابیده است
تا به یادت غنچهام، ناز شکفتن میکنم
صیقل آیینه دارد ناخنم در کار دل
کز خراش هر الف یک شمع روشن میکنم
گر نباشد جیبم از عریان تنی منظور خاک
سینهای دارم زیارتگاه کندن میکنم
سبحهوارم بیش ازین سعی امل مقدور نیست
بار صد سر زحمت یک رشته گردن میکنم
ساز نومیدی متاع کاروان زندگیست
چون جرس تاگرد دل باقیست شیون میکنم
هم رکاب لالهام از بیدماغیها مپرس
داغ در دل پا در آتش سیر گلشن میکنم
ناله عذر نارساییهای پرواز است و بس
بیپر و بالیست یاد آن نشیمن میکنم
گر به این فرصت چراغ زندگی دارد فروغ
گرهمه خورشید باشم خانه روشن میکنم
قفل مینای من بیدل نوای عیش هست
بر سلامت نوحهٔ درد شکستن میکنم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#2,287
Posted: 23 Aug 2012 17:34
غزل شمارهٔ ۲۲۸۵
بس که در شغل ندامت روز و شب جان میکنم
گر نگین پیدا کنم نقشش به دندان میکنم
درطلب چون ریشه نتوان شد حریف منع من
پیش راهم کوه اگر باشد به مژگان می کنم
سعی دانش برنمیآید به مویی از خمیر
مست اگر باشم به ناخن روی سندان میکنم
پیش همت رشتهٔ آمال پشمی بیش نیست
مژده ای رندانکه ریش زاهد آسان میکنم
با همه طفلی درین گلشن که وحشت رنگ و بوست
قدر دان اتفاقم بال مرغان میکنم
سیبی از باغ خیال آن زنخدان کندهام
تا ابد لب میگزم از شرم و دندان میکنم
یوسف مقصد ندارد هیچ جاگرد سراغ
بعد ازین چون شمع چاهی در گریبان میکنم
تا کجا هموار گردد گرد آثار نفس
عمرها شد خشت ازین بنیاد ویران میکنم
از بهار مدعایم هیچکس آگاه نیست
گل کجا و غنچه کو، دل زین گلستان میکنم
بیدل از قحط قناعت فکر آب رو کراست
نیم جانی دارم و در حسرت نان میکنم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#2,288
Posted: 23 Aug 2012 17:35
غزل شمارهٔ ۲۲۸۶
زندگی را از قد خم عبرت آگه میکنم
وقف رعنایی بساطی داشتم ته میکنم
پوچ مییابم سر و برگ بساط اعتبار
این کتانها را خیال پرتو مه میکنم
در خرابات تغافل درد هم ناصاف نیست
چشم اگر پوشم جهانی را منزه میکنم
ضبط دل در قطع تشویش املها صنعتیست
چون گهر زین یک گره صد رشته کوته میکنم
یک نفسگر سر به جیبم واگذارد روزگار
یوسفستانها خمیر از آب این چه میکنم
مزد کار غفلت اینجا انفعالی بیش نیست
کوشش مزدور خوابم روز بیگه میکنم
حلقهٔ قامت مرا صفر کتاب یأس کرد
نالهای گر میکنم اکنون یکی ده میکنم
چون نفس موهومیام هر چند اجزای فناست
کوس هستی میزنم گر در دلی ره میکنم
شوق بیتاب است بیدل فهم معنی گو مباش
تا زبان میبوسدم کام الله الله میکنم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#2,289
Posted: 23 Aug 2012 17:35
غزل شمارهٔ ۲۲۸۷
دل را به مستی از من و ما ساده میکنم
بال صدای جام تر از باده میکنم
فکرتعلق جسدم نیست چون نفس
عمریست خدمت دل آزاده میکنم
جیبی به صد شکفتگی صبح میدرم
حسرت نیاز عقل جنون زاده می کنم
در رنگ زرد میشکنم گرد خون دل
یاقوت میگدازم و بیجاده میکنم
جولان شعله عافیتش وقف اخگر است
من هم بساط آبله آماده میکنم
سیلم، ز بیقراری مجنون من مپرس
هر جا که منزلیست غمش جاده میکنم
شوق نثار خجلت گوهر نمیکشد
نذر خرام او سر افتاده میکنم
چشم خیال دوختهام بر طلسم دل
آیینه حلقهٔ در نگشاده میکنم
گرد شکوه وحشتم از نه فلک گذشت
بیدل هنوز یک علم استاده میکنم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#2,290
Posted: 23 Aug 2012 17:36
غزل شمارهٔ ۲۲۸۸
دعوت تنزیه حسن بیمثالی میکنم
گر زنم آیینه صیقل خانه خالی میکنم
سجده ره همچون قدم آخر به جایی میبرد
پا گر از رفتار ماند جبهه مالی میکنم
پرتو مه هم برون هاله دارد گرد و من
گرد خود میگردم و ضبط حوالی میکنم
عمرها شد در شبستان تماشاگاه دهر
سیر این نه پرده فانوس خیالی میکنم
لاله وگل منتظر باشند و من همچون چنار
یک چراغان در بهار کهنه سالی میکنم
ننگم انجام غنا از فقر من پوشیده نیست
چینیام هر چند دل باشد سفالی میکنم
شرم دارد جرات من از ملایم طینتان
آتشمگر پنبه میبندد زگالی میکنم
پوچ بافیهای جا همگر شود موی دماغ
پشمهای کنده بسیار است قالی میکنم
میزنم مژگان به هم تا رنگ امکان بشکند
گاهگاهی اینقدر بیاعتدالی میکنم
زندگی لیلیست مجنونانه باید زیستن
تا دمی دارد نفس ناز غزالی میکنم
شمع در محمل نمیداند کجا باید نشست
در گداز خویش جای خویش خالی میکنم
پیریام بیدل به هر مو بست مضمون خمی
بعد از این ترتیب دیوان هلالی میکنم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن