انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 242 از 283:  « پیشین  1  ...  241  242  243  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی



 
غزل شمارهٔ ۲۴۰۹

ازتب شوق‌ که دارد اینقدر تاب استخوان
کز تپش چون اشک شمعم می‌شود آب استخوان

از خیال ‌کشتنم مگذر که بیتاب ‌ترا
می‌زند بال نفس در نبض سیماب استخوان

عمرها شد دارد استقبال شوق ناوکت
پیش پیش پیکرم یک تیر پرتاب استخوان

هرکجا درد توباشد مطرب ساز جنون
همچو نی مستغنی است از تار و مضراب استخوان

آشیان زخم تیغ‌ کیست یارب پیکرم
عمرها شد شمع می‌چیند به محراب استخوان

گر حریف درد الفت‌گشته‌ای هشیار باش
همچو شاخ آهو اینجا می‌خورد تاب استخوان

نرم‌خویان را به زندان هم درشتی راحت‌ست
از برای مغز دارد پردهٔ خواب استخوان

پرده دار عیب منعم نیست جز اسباب جاه
می شود در فربهی درگوشت نایاب استخوان

سختی دنیا طربگاه حریصان است و بس
می‌شود سگ را دلیل سیر مهتاب استخوان

این سگان از قعر دریا هم برون می‌آورند
گر همه چون گوهراندازی به گرداب استخوان

در مقامی‌ کآرزوها بسمل حسرت کشی است
ای هما کم نیست از یک عالم اسباب استخوان

آسمان بیگانگان را قابل سختی ندید
جز به دست آشنا نفروخت قصاب استخوان

ماهی این بحر اخضر مطلب نایاب‌ کیست
عالمی را چون مه نوگشت قلاب استخوان

صبح تا دم می‌زند بیدل هجوم شبنم است
گر نفس بر لب رسانم می‌شود آب استخوان
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۲۴۱۰

عرقها دارد آن شمع حیا لیک از نظر پنهان
به تمکینی که آتش نیست در سنگ آنقدر پنهان

چو آن اشکی که گردد خشک در آغوش مژگانها
به عشقت در طلسم نیشتر دارم جگر پنهان

زدم از آفت امکان به برق سایهٔ تیغت
به ذوق عافیت کردم به زیر بال‌، سر پنهان

شکست رنگ هم شوخی نکرد از ضعف احوالم
در این ویرانه ماند آخر نشان گنج زر پنهان

چه امکانست گرد وحشتم از دل برون جوشد
تحیر رشته‌ای چون موج دارم در گهر پنهان

ز موی خود خروش چینی از شرم صفیر من
صدای کاسهٔ چشم است در تار نظر پنهان

تماشاگاه جمعیت‌، تحیر خانه‌ای دارم
که چون آیینه در دیوار دارد نام در پنهان

مکن تکلیف گلگشت چمن مجروح الفت را
که بو در برگ گل تیغی‌ست در زیر سر پنهان

سراغ هیچکس از هیچکس بیرون نمی‌آید
جهانی می‌رود در نقش پای یکدگر پنهان

سراپا وحشتم اما به ناموس سبکروحی
ز چشم نقش پا چون رنگ می‌دارم سفر پنهان

ندارد لب گشودن صرفهٔ جمعیتم بیدل
که من چون غنچه در منقار دارم بال و پر پنهان
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۲۴۱۱

غرور خودنمایی تا کنیم از یکدگر پنهان
چو شمع‌ کشته در نقش قدم‌ کردیم سر پنهان

چو یاقوت از فسون اعتبار ما چه می‌پرسی
ز اس آبرو داریم آتش در جگر پنهان

بنازم سبزهٔ خطی‌ که از سیر سواد او
نه در سرمه می‌گردد چو مژگان تاکمر پنهان

چه فیض است این که در اندیشهٔ شیرینی نامش
چو مغزپسته می‌گردد زبانها در شکر پنهان

خیالش آنقدر پیچیده است اجزای امکان را
که دارد سنگ هم در دل چراغان شرر پنهان

همه آگاهی است اینجا تو ترک وهم و غفلت‌ کن
چو شب از پیش برخیزد نمی‌ماند سحر پنهان

مجو نفع از نکوکاری‌ که با بدگوهر آمیزد
گوارا نیست آن آبی‌که شد در نیشتر پنهان

گر از خواب‌ گران چون شمع برخیزی شود روشن
که در بند گریبانت چه مقدار است سر پنهان

به وصل آیینهٔ نازم به هجران پردهٔ رازم
به حسنی عشق می‌بازم اگر پیدا و گر پنهان

توان خواند از عرقهای خجالت سرنوشت من
درین یک صفحه پیشانی‌ست چندین چشم تر پنهان

گشادی هست در معنی به جیب هر گره بیدل
نمی‌باشد درون بیضه غیر از بال و پر پنهان
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۲۴۱۲

ای حاجتت دلیل به ادبار زیستن
عزت‌ کجاست تا نتوان خوار زیستن

اندیشه‌ای که در چه خیال اوفتاده‌ای
مجبور مرگ و دعوی مختار زیستن

تاکی زخلق پرده به رو افکنی چو خضر
مردن به از خجالت بسیار زیستن

در بارگاه یأس ادب اختراع ماست
بیخوابی و به سایهٔ دیوار زیستن

غفلت زداست پرتو اندیشهٔ کریم
یفست یاد عهد و گنهکار زیستن

گل اگر گرد رکاب تو نشد معذور است
چکند پا به حنایی که ندارد رفتن

الفت آه مسقیم در دل ساخت مرا
دارد این خانه هوایی که ندارد رفتن

بیدل آن‌کیست‌که با سیل خرامش امروز
همچو دل نیست بنایی ‌که ندارد رفتن
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۲۴۱۳

سجدهٔ خواریست آب رو پی نان ریختن
این عرق را بی‌جبین بر خاک نتوان ریختن

بهر یک شبنم درین‌ گلشن نفسها سوخت صبح
سهل‌ کاری نیست رنگ چشم‌ گریان ریختن

گرد آثار تعین خجلت آزادگی‌ست
چین پیشانی نمی‌زیبد به دامان ریختن

منعمان روزی دو باید دست احسان وا کنند
خاک‌ بر ابری ‌که ‌کرد امساک باران ریختن

این غنا و فقر یاران وضع خاکی بیش نیست
ساعتی بر باد رفتن بعد از آن‌شان ریختن

هر قدم چون شمع فکر خویش درپیش است و بس
دانی برچیده باید درگریبان ربختن

عمرها شد گرد مجنون می‌کند ناز غزال
خاک ما را نیز باید در بیابان ریختن

صد تمنا سوخت تا داغ دلی آمد به‌دست
هیچکس این شمع نتوانست آسان ربختن

کشتگانت درکجا ریزند آب روی شرم
برد حیرانی ز خون این شهیدان ریختن

خاک راه انتظارت نم کشید از انفعال
ما فشاندیم اشک می‌بایست مژگان ریختن

ای ادب‌سنج وفاگر قدردان ناله‌ای
شرم دار از نام آتش در نیستان ربختن

ما نفهمیدیم‌ کاینجا نام هستی نیستی است
از بنای هر عمارت بود خندان ریختن

بوی شوقی برده‌ام درکارگاه انتظار
کز غبارم می‌توان بنیاد کنعان ریختن

صنعت پیری مرا نقاش حسرتخانه‌کرد
چون صدف صد رنگ خون خوردم ز دندان ریختن

دور گردون از وقار اهل درد آگه نشد
ورنه دل بایست ازکوه بدخشان ریختن

پاس ناموس دلم در پردهٔ شرم آب‌کرد
دانه‌ای دارم‌که نتوان پیش مرغان ریختن

دم مزن از عشق بیدل در هوسناکان لاف
آب این آتش به این خاشاک نتوان ریختن
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۲۴۱۴

سر به زیر تیغ و پا بر خار باید تاختن
چون به عرض آمد برون تار باید تاختن

نغمهٔ تحقیق محو پردهٔ اخفا خوش است
یکقدم ره چون نفس صد بار باید تاختن

منت هستی قبول اختیارکس مباد
دوش‌ مزدوریم و زیر بار باید تاختن

چون بهارم کوشش بیجا ندارد انقطاع
رنگ امسال مرا تا پار باید تاختن

جهد منصوری‌ کمینگاه سوار همت است
گر تو هم زین عرصه‌ای تا دار باید تاختن

دشت آتشبار و دل بیچارهٔ ضبط عنان
نی‌سواران نفس ناچار باید تاختن

پاس دل تا چند دارد کس درین آشوبگاه
شیشه در باریم و برکهسار باید تاختن

مرکزپرگار غفلت ما همین جسم است وبس
سایه را پیش و پس دیوار باید تاختن

چون‌ گلم در غنچه چندین چشم زخم آسوده است
آه از آن روزی‌که در بازار باید تاختن

عرصهٔ شوق عدم پر بی‌کنار افتاده است
هر چه باشی چون شرر یکبار باید تاختن

سعی مردی خاک شد هرگاه همت باخت رنگ
مرکب پی‌کرده را دشوار باید تاختن

سر به‌گردون تازیت چون شمع پر بیصرفه است
چاه پیش است اندکی هشیار باید تاختن

پیش پای سایه تشویش بلند و پست نیست
گر جبین رهبر شود هموار باید تاختن

موج ما تاگوهر دل ره به آسانی نبرد
در پی این آبله بسیار باید تاختن

ای سحر زین یک تبسم‌وار جولان نفس
تا کجا گل بر سر دستار باید تاختن

شرم‌دار از دعوی هستی که در میدان لاف
یکقدم ره چون نفس صد بار باید تاختن

از خط تسلیم بیدل تا توانی سر متاب
سبحه را بر جاده زنار باید تاختن
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۲۴۱۵

می‌روم هر جا به ذوق عافیت اندوختن
همچو شمعم زاد راهی نیست غیر از سوختن

زخم دل از چاره‌ جوییهای ما بی‌پرده شد
این گریبان سخت رسوایی کشید از دوختن

شعله گر ساغر زند از پهلوی خار و خس است
بیش ازین روی سیه نتوان به ظلم افروختن

این چمن‌گر حاصلی دارد همان دست تهی‌ست
تا ه کی چون غنچه خواهی رنگ و بو اندوختن

دل اگر ارزد به داغی مفت سودای وفاست
یوسف ما منفعل می‌گردد از نفروختن

جاده‌گر پیچد به خویش آیینه‌دار منزل است
می‌کند شمع بساط دل نفس را سوختن

تار و پود هستی ما نیست بی پیوند خاک
خرقهٔ صبحیم بر ما چشم نتوان دوختن

اضطرابم عالمی را کرد پامال غبار
خاک مجنون را نمی‌بایست وجد آموختن

بی‌تو باید سوخت بیدل را به هررنگی ‌که هست
داغ دل ‌گر نیست آتش می‌توان افروختن
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۲۴۱۶

ما و نگاه شرمگین از تک و تاز دوختن
آبله سا به پای عجز چشم نیاز دوختن

ضبط نفس زکف مده فرصت چاره نازک است
غنچه قبا به خاک داد در غم باز دوختن

عشق جنون ترانه است‌، ناله نفس بهانه است
بی لب بسته مشکل است پردهٔ راز دوختن

شهرت خودنمایی‌ات رونق شرم می‌برد
پرده‌دری و آنگهت جامهٔ ساز دوختن

در همه حال نیستی است چاره‌گر شکست دل
قابل زخم شیشه نیست غیر گداز دوختن

گرد تردد حدوث بخیه به روی ما فکند
خرقه درید پردهٔ شرم مجاز دوختن

گر مژه بسته‌ای ز خلق هر دو جهان شکار توست
قوت بال می‌دهد دیدهٔ باز دوختن

عر به تاب وتب‌گذشت محرم عافیت نگشت
رشتهٔ سعی نارسا کرد دراز دوختن

عجز نفس حباب راکرد به خامشی‌گرو
رشته کجاست تا توان نغمهٔ ساز دوختن

بیدل از ین دو روز عمر ننگ بقای‌کس مباد
دل پی حرص باختن چشم به آز دوختن
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۲۴۱۷

تا تب عشق آتشم را داد سر در سوختن
پنبه شد خاکستر از شور مکرر سوختن

هستی عشّاق از آیین جهان دیگر است
بسته جز آتش دو عالم بر سمندر سوختن

روشن است اقبال ما چون شمع در ملک جنون
تخت داغ و لشکر آه و اشک افسر سوختن

در دل افسرده خون‌ها می‌خورد ناموس عشق
آتش یاقوت دارد تا به محشر سوختن

چند بیند آرزو در دیر نیرنگ خیال
چون خیال بی‌تمیزان می به ساغر سوختن

با وجود وصل در بزم حضورم بار نیست
بشنو ز پروانه دیگر قصهٔ پر سوختن

دل به دست آور تلاش دیگرت آوارگی‌ست
موج را باید نفس در سعی ‌گوهر سوختن

بی‌ندامت نیست عشق از نسبت طبع فضول
گریه‌ها دارد ز دست هیزم تر سوختن

همچو اخگر خواب راحت خواهدت بیدار کرد
نیست غافل‌ گرمی پهلو ز بستر سوختن

شب به دل‌ گفتم چه باشد آبروی زندگی
گفت چون پروانه در آغوش دلبر سوختن

نقطه‌ای چند از شرار کاغذم ‌کرده‌ست داغ
بی‌تکلف انتخابی داشت دفتر سوختن

میهمان عبرتی ای شمع ‌پُر بر خود مبال
تا بود پهلوی چربت نیست‌ لاغرسوختن

با دل مأیوس عهدی بسته‌ایم و چاره نیست
کس چه سازد نیست بیدل جای دیگر سوختن
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۲۴۱۸

کس چو شمع من نبوده‌ست آشنای سوختن
گرد داغم داغ شد سر تا به پای سوختن

عاشقان بالی به ذوق نیستی افشانده‌اند
کیست از پروانه پرسد ماجرای سوختن

دیر فرصت دود خاکستر ندارد آتشش
از شرر پرس ابتدا و انتهای سوختن

شمع آداب وفا عمریست روشن کرده‌ام
تا نفس دارم سرتسلیم و پای سوختن

زندگی چندان‌ گوارا نیست اما عمرهاست
با طبایع گرمیی دارد هوای سوختن

بی‌تو ما را چون چراغ‌ کشته هستی داغ‌ کرد
هرکجا رفتیم خالی بود جای سوختن

از وبال بی‌پریها چون غبار آسوده‌ایم
در پناه سایهٔ دست دعای سوختن

نعل در آتش نمی‌باشد سپند بزم ما
لیک اندک وجد می‌خواهد نوای سوختن

تا نفس باقیست اجزای نفس می‌پروریم
مشت خاشاکیم مصروف غذای سوختن

طول و عرض حرص کوته کن که خطها می‌کشد
از طناب برق معمار بنای سوختن

لالهٔ این گلستان چندان نشاط آماده نیست
کاسهٔ داغیست در دست گدای سوختن

کم عیارانیم دارالامتحان عشق کو
نیست هرکس قدردان کیمیای سوختن

خواه دور چرخ‌، خواهی شعلهٔ جواله گیر
رز و شب می‌گردد اینجا آسیای سوختن

صبح شد چون شمعم اکنون داغ نقد زندگی‌ست
هر قدر سر داشتم‌ کردم فدای سوختن

شمع دل گفتم درین محفل چرا آورده‌اند
داغ شد نومیدی و گفت از برای سوختن

بیدل امشب چون شرار کاغذ آتش زده
چیده‌ام گلها ز باغ دلگشای سوختن
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 242 از 283:  « پیشین  1  ...  241  242  243  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA