انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 245 از 283:  « پیشین  1  ...  244  245  246  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی



 
غزل شمارهٔ ۲۴۳۹

از نالهٔ دل ما تا کی رمیده رفتن
زین دردمند حرفی باید شنیده رفتن

بی نشئه زندگانی چندان نمک ندارد
حیف‌ست ازین خرابات من ناکشیده رفتن

آهنگ بی‌نشانی زین‌ گلستان ضرور است
راه فنا چو شبنم باید به دیده رفتن

جرأتگر طلب نیست بیدست و پایی ما
دارد به سعی‌ قاتل خون چکیده رفتن

چون شعله‌ای که آخر پامال داغ‌ گردد
در زیر پا نشستیم از سر کشیده رفتن

زین باغ محمل ما بر دوش ناامیدی‌ست
بر آمدن نبندد رنگ پریده رفتن

از وحشت نفسها کو فرصت تامل
چون صبح باید از خویش دامن نچیده رفتن

بر خلق بی‌بصیرت‌ تا چند عرض‌ جوهر
باید ز شهر کوران چون نور دیده رفتن

همدوش آرزوها دل‌ می‌رود نفس نیست
در رنگ ریشه دارد تخم دمیده رفتن

قطع نفس نمودیم جولان مدعا کو
در خواب هم نبیند پای بریده رفتن

رفتار سایه هرگز واماندگی ندارد
در منزلست پرواز از آرمیده رفتن

قد دو تای پیریست ابروی این اشارت
کز تنگنای هستی باید خمیده رفتن

بال فشاندهٔ آه بی‌گرد حسرتی نیست
با عالمی ز خود برد ما را جریده رفتن

تعجیل طفل خوبان مشق خطاست بیدل
لغزش به پیش دارد اشک از دویده رفتن
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۲۴۴۰

یاد ابروی کجی زد به دل ما ناخن
موج شد بهر جگرکاری دریا ناخن

سعی تردستی منعم چقدر پُر زور است
می‌شکافد جگر سنگ در این جا ناخن

غنچه‌ای نیست که اوراق گلش در بر نیست
هر گره راست به صد رنگ مهیا ناخن

صورت قد دوتا حل معمای فناست
عقده بازست کنون کرده‌ام انشا ناخن

بی‌تمیزان همه جا قابل بیرون درند
برکنارست ز هنگامهٔ اعضا ناخن

خودسریها چقدر هرزه تلاش است اینجا
می‌رود رو به هوا با سر بی پا ناخن

بی حسی بسکه در ین شوره زمین کاشته‌اند
موی و دندان دمد از پیکر ما یا ناخن

خلق بیکار ز بس شیفتهٔ سر خاری‌ست
همچو انگشت نشانده‌ست به‌سرها ناخن

گره رشته دگر عقدهٔ معنی دگر است
چه خیال است ‌کند حل معما ناخن

موج این بحر فروماندهٔ وضع گهر است
نیست دل بستهٔ کاری که‌ کند وا ناخن

غافل از نشو و نما نیست‌ کمین آفات
سربریدن نکند قطع وفا با ناخن

جوهر کارگشایی علم احسانهاست
می‌کند دست بلند از همه بالا ناخن

بیدل از دولت دونان به‌تغافل بگذر
هیچ نگشاید اگر سرکشد از پا ناخن
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۲۴۴۱

اشکم ز بیقراری زد بر در چکیدن
افتادن‌ست آخر اطفال را دوبدن

از تیغ مرگ عاشق رنگ بقا نبازد
عمر دوباره گیرد چون ناخن از بریدن

فقرست و نقد تمکین‌، جاه‌ست وموج خفّت
از بحر بیقراری‌، از ساحل آرمیدن

ارباب رنگ دایم محو لباس خویشند
از داغ نیست ممکن طاووس را پریدن

بیدل به جوی شمشیر خون جگر خورد آب
زندان بیقراران نبود جز آرمیدن
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۲۴۴۲

روانی نیست محو جلوه را بی‌آب‌گردیدن
سزدکز اشک آموزد نگاه ما خرامیدن

به داد حسرت دل کس نمی‌پردازد ای بلبل
چوگل می‌باید اینجا از شکست رنگ نالیدن

فسردن چند، از خود بگذر و سامان توفان کن
قیامت نغمه‌ای حیفست سر در تار دزدیدن

که می‌داند کجا رفتند گلچینان دیدارت
هم از خورشید می‌باید سراغ سایه پرسیدن

برو زاهد که هرکس مقصدی دارد دربن وادی
تو و صد سبحه جولانی و من یک اشک لغزیدن

درین غفلت سرا عرفان ما هم تازگی دارد
سرا پا مغز دانش‌گشتن و چیزی نفهمدن

نظر بر بندو می‌کن سیر امن آباد همواری
بلند و پست یکسان می‌نماید چشم پوشیدن

زخواب عافیت چون موج‌گوهر نیستم غافل
بهم می‌آورد مژگان من بر خوبش پیچیدن

چو فطرت ناقص افتد حرف بطلان است‌کوششها
شرر هم در هوا دارد زمین دانه پاشیدن

اگر فرصت نقاب از چهرهٔ تحقیق بردارد
شررکاغذ ما و هزار آیینه خندیدن

گشاد بال طاووسیم از عبرت چه می‌پرسی
شکست بیضهٔ ما داشت چندین چشم مالیدن

صفای دل بهار جلوهٔ معشوق شد بیدل
طلسم ناز کرد آیینه را بیرنگ گردیدن
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۲۴۴۳

آه ناکام چه مقدار توان خون خوردن
زین دو دم زندگیی تا به قیامت مردن

داغ یأسم‌که به‌کیفیت شمع است اینجا
آگهی سوختن و بستن چشم افسردن

فرصت هستی از ایمای تعین خجل است
رفهٔ نقد شرر نیست ‌مگر نشمردن

پارسایی چقدر شرم فضولی دارد
بال سعی مگس و ناله به عنقا بردن

مشت خاکیم‌کمینگاه هوایی‌که مپرس
چه خیالست به پرواز عنان نسپردن

دل تنک حوصله و دشت تعلق همه خار
یا رب این آبله را چند توان آزردن

چه توان کرد به هر بی‌جگری‌ها بیدل
ناگزیریم ز دندان به جگر افشردن
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۲۴۴۴

به خود پیچیده‌ام نالیدنم نتوان‌ گمان بردن
به رنگ رشته فربه گشته‌ام لیک از گره خوردن

حضور زندگی، آنگاه استغنا، چه حرفست این
نفس را بر در دل تا به کی ابرام نشمردن

دلی پرواز ده‌ کز ننگ کم ظرفی برون آیی
زصافی می‌تواند قطره را دریا فرو بردن

سی بختی به سعی هیچکس زایل نمی‌گردد
مگر آتش برآرد ترک‌، هندو را پس از مردن

غم جمعیت دل مضطرب دارد جهانی را
ز گوهر تا کجا دریا شکافد جیب افسردن

مزاج عشق در سعی فنا مجبور می‌باشد
ز منع سوختن نتوان دل پروانه آزردن

به‌حکم عجز ننگ طینت ما بود گیرایی
به خاک ما نمی‌خواهد مروت دام‌ گستردن

به هر واماندگی زین بیشتر طاقت چه می‌باشد
که باید همچو شمعم تا عدم خود را بسر بردن

طربهای هوس شاید به وحشت کم شود بیدل
به چین می‌بایدم چون ابر چندی دامن افشردن
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۲۴۴۵

جایی ‌که بود پیش بری پیش نبردن
مفت تو اگر پیش بری بیش نبردن

تا چند توان زیست به افسون رعونت
مکروهتر از سجده‌ به هر کیش نبردن

ای شیخ تو درکشمکشی ورنه بهشتی است
از شانه قیامت به سر ریش نبردن

انبوهی مو نسبت تنزیه ندارد
حکم‌ست به فردوس بز و میش نبردن

برگشتن مژگان بتان قاصد نازی‌ست
ظلم است نویدی به دل ریش نبردن

دردا که دل اگه نشد از لذت دردی
خون می‌خورم از آبله بر نیش نبردن

ساقی خط ییمانه نی‌ام حوصله تا چند
حیف است به موج می‌ام از خویش نبردن

جز در سخن بی‌غرضی راست نیاید
بر خلق ستمنامهٔ تشویش نبردن

بیدل همه دم مزرع اقبال کریمان
سبز است ز آب رخ درویش نبردن
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۲۴۴۶

در این محفل ندارد یمن راحت چشم واکردن
پریشانی‌ست مشت خاک را سر بر هوا کردن

اگر یک سجده احرام نماز نیستی بندی
قضای هر دو عالم می‌توان یکجا ادا کردن

مشو مغرور بنیادی که پروازست تعمیرش
ز غفلت چند خواهی تکیه بر بال هما کردن

بساط چیدهٔ صبح از نفس هم می‌خورد بر هم
ندارد آنقدر اجزای ما را توتیا کردن

رهایی نیست روشن‌طینتان را از سیه‌بختی
که نور و سایه را نتوان ‌به تیغ از هم جدا کردن

می مینای آگاهی فنا کیفیت است اینجا
به بنیاد خود آتش زد شرار از چشم وا کردن

مقام عافیت جز آستان دل نمی‌باشد
چو حیرت ‌بایدم در خانهٔ‌ آیینه جا کردن

تمنا شد دلیل من به طوف‌ کعبهٔ فیضی
که از هر نقش پایم می‌توان دست دعاکردن

به عریانی ‌گریبان‌چاکی از سازم نمی‌خندد
مدوز ای وهم بر پیراهن مجنون قبا کردن

گداز یأس در بارم مکن تکلیف اظهارم
شنیدم سرمه است و سرمه نتواند صدا کردن

اگر روشن شود بیدل خط پرگار تحقیقت
توانی بی‌تأمل ابتدا را انتها کردن
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۲۴۴۷

ندارد موج جز طومار رمز بحر وا کردن
توان سیر دو عالم در شکست رنگ ما کردن

امل می‌خواهد از طبع جنون‌ کیشت پشیمانی
به راه آورده تیری را که می‌باید خطا کردن

دویی در کیش از خود رفتگان کفر است ای زاهد
من و محو صنم ‌گشتن تو و یاد خدا کردن

شرار بی‌دماغم آنقدر کم فرصتی دارم
که نتوانم نگاهی را به غیرت آشنا کردن

هوس فرسودهٔ بوی ‌کف پایی‌ست اجزایم
ون می‌بایدم در سایهٔ برگ حنا کردن

ز نیرنگ خرامت عالمی از خاک می‌جوشد
به رفتاری توان ایجاد چندین نقش پا کردن

تپیدم‌، ناله کردم‌، آب‌گشتم‌، خاک گردیدم
تکلف بیش ازبن نتوان به عرض مدعا کردن

حیابگدازدم تا از هوسها دست بردارم
شرر دامان خس بی‌آب نتواند رها کردن

تلاش روزی از مجنون ما صورت نمی‌بندد
ندارد سنگ سودا دستگاه آسیا کردن

به هر واماندگی زین خاکدان برخاستن دارد
دمی چون گردباد از خویش می‌باید عصا کردن

به زهد خشک لاف تردماغیها مزن بیدل‌
شنا نتوان به روی موج نقش بوریا کردن
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزل شمارهٔ ۲۴۴۸

خوشا ذوق فنا و وحشت ساز شرر کردن
ز سر تا پای خود محو یک انداز نظرکردن

غرور ناز و آنگه خاک ‌گردیدن چه ننگست این
حیا کن از دم تیغی‌ که می‌باید سپر کردن

حوادث‌کم‌کند آشفته اوضاع ملایم را
پریشانی نبیند آب از زبر و زبر کردن

چمن ساز بهار عشقم از شوقم مشو غافل
به مژگان بایدم‌ گلچینی داغ جگر کردن

به رنگی بی‌غبار افتاده در راه تو حیرانم
که بر آیینه چون آه سحر نتوان اثر کردن

غبار مقدمت حشر دو عالم آرزو دارد
قیامت می‌کند دل را نمی‌باید خبرکردن

بههر وحشت جنونم‌ گر بساط الفت آراید
صدا از خانهٔ زنجیر نتواند سفر کردن

عرق غواص شرمم در غبار تهمت هستی
مرا افکند در آب از سر این پل‌ گذر کردن

به رنگ توأم بادام دلها را در این محفل
وطن باید ز تنگی در فشار یکدگر کردن

نموها نیست غیر از شوخی تن بر هوا تازی
ندارد نخل این بستان به اصل خود نظر کردن

تهی‌ گشتیم از خود تا ببالد نشئهٔ دردی
نیستان‌ کرد ما را آرزوی ناله سر کردن

به دریای شهادت غوطه‌ گر نتوان زدن بیدل
گلویی می‌توان از آب جوی تیغ تر کردن
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 245 از 283:  « پیشین  1  ...  244  245  246  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA