ارسالها: 6216
#241
Posted: 10 Apr 2012 09:45
غزل شمارهٔ ۲۳۹
گر بهاین وحشتدهدگرد جنونسامان ما
تا سحرگشتنگریبان میدرد عریان ما
فیضها میجوشد از خاک بهار بیخودی
صبحفرش است ازشکست رنگ در بستانما
در تماشایت به رنگ شمع هرجا میرویم
دیدهٔ ما یکقدم پیش است از مژگان ما
محوگردیدن علاج ضطراب دل نکرد
ازتحیرسربه شریک موج شدتوفان ما
از شهادت انتظاران بساط حیرتیم
زخمها واماندن چشم است در میدان ما
منزل مقصود گام اول افتادگیست
همچواشک ایکاش لغزیدنشود جولان ما
دور جامی زین چمن چونگل نصیب ما نشد
رنگ ناگردیده، آخر میشود دوران ما
سوخت پیش از ما درین محفل چراغ انتظار
دیدهٔ یعقوب نایاب است درکنعان ما
مطرب ساز تظلم پردهدار خویکیست
شعله میپوشد جهان از نالهٔ عریان ما
هستی موهوم غیر از نفی اثباتی نداشت
رفتن ماگرد پیداکرد از دامان ما
چشم تابرهم زنم اشکی بهخون غلتیده است
بسمل ایجاد است بیدل جنبش مژگان ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#242
Posted: 10 Apr 2012 09:47
غزل شمارهٔ ۲۴۰
نبود به غیر نام تو ورد زبان ما
یک حرف بیش نیست زبان در دهان ما
چون شمع دم زشعلهٔ شوق تومیزنیم
خالی مباد زین تبگرم استخوان ما
عرض فنای ما نبود جز شکست رنگ
چون شعله برگریز ندارد خزان ما
گرد رمی به روی شراری نشستهایم
ای صبر بیش از ازین نکنی امتحان ما
از برگ و ساز قافلهٔ بیخودان مپرس
بیناله میرود جرسکاروان ما
میخواست دل ز شکوهٔ خوی تو دمزند
دود سپندگشت سخن در دهان ما
ما معنی مسلسل زلف تو خواندهایم
مشکلکه مرگ قطعکند داستان ما
چون سیل بیخودانه سوی بحر میرویم
آگه نهایم دستکه دارد عنان ما
ما را عجوز دهر دوتاکرد از فریب
زه شد به تارچرخ ز سستیکمان ما
از طبع شوخ این همه در بندکلفتیم
بستند چون شراربه سنگ آشیان ما
آه از غبار ماکه هواگیر شوق نیست
یعنی به خاک ریخته است آسمان ما
بیدل هجومگریهٔ ما را سبب مپرس
بیمقصد استکوشش اشک روان ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#243
Posted: 10 Apr 2012 09:47
غزل شمارهٔ ۲۴۱
خداوندا به آن نور نظر در دیده جا بنما
به قدر انتظار ما جمال مدعا بنما
نه رنگی از طربداریم و نی ازخرمن بویی
چمنگمکردهایم آیینهٔ ما را به ما بنما
شفیعجرم مهجورانبهجز حیرتچه میباشد
به حق دیدهٔ بیدلکه ما را آن لقا بنما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#244
Posted: 10 Apr 2012 09:48
غزل شمارهٔ ۲۴۲
پر تشنه است حرص فضولیکمین ما
یارب عرق به خاک نریزد جبین ما
آه از حلاوت سخن وخلق بیتمیز
آتش به خانهٔ که زند انگبین ما
عمریست با خیالگر و تاز پهلویم
گردون به رخش موجگهربست زین ما
غیراز شکست چینی دلکاین زمان دمید
مویی نداشت خامهٔ نقاش چین ما
پیغام عجز سرمهنوا باکه میرسد
شاید مگس به پنبه رساند طنین ما
حرفی نشدعیانکهتوان خواند وفهمکرد
بسیخامه بود منشی خط جبین ما
یارب زمین نرم چه سازد به نقش پا
داغگذشتگان نکنی دلنشین ما
بشکستهایم دامن وحشت چوگردباد
دستی بلندکرد زچین آستین ما
چندان نمک نداشت بهخود چشم دوختن
صدآفرین به غفلت غیرآفرین ما
در ملک نیستیچه تصرفکندکسی
عنقاگم است در پی نام نگین ما
گشتیمداغ خلوت محفلولیچوشمع
خود را ندید غفلت آیینهبین ما
برخاستن ز شرمضعیفی چهممکن است
بیدل غبار نمزده دارد زمین ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#245
Posted: 10 Apr 2012 09:48
غزل شمارهٔ ۲۴۳
بیربشه سوخت مزرع آه حزین ما
درد دلی نکاشت قضا در زمین ما
شهرت نوایی هوس نام، سرمه خوست
چینی به مورسید زنقش نگین ما
گشتیم خاک و محو نگردید سرنوشت
خط میکشد غبار هنوز از جبین ما
فرصت کفیل. سیر تأمل نمیشود
آتش زدهست صفحهٔ نظم متین ما
جز در غبار شیشهٔ ساعت نیافته
رفتارکاروان شهور و سنین ما
ناموس راز فقر و غنا در حجاب ماند
دامن به چیدنی نشکست آستین ما
جمعیت دل است مدارایکفر هم
چون سبحهکوچه داد به زنار، دین ما
خورشید درکنار و بهشب غوطه خوردهایم
آه از سیاهی نظر دوربین ما
چون شمع پیش ازآنکهشویم آشیان داغ
آتش فتاده بود پسی انگبین ما
تاکی شود جنون نفسی فارغ ازتلاش
آیینه سوخت از نفس واپسین ما
خواهد به شکل قامت خمگشته برگشود
بستهست زندگیکمر ما بهکین ما
بیدل مباش ممتحن وهم زندگی
چینکمند مقصد عمر ازکمین ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#246
Posted: 10 Apr 2012 09:49
غزل شمارهٔ ۲۴۴
پا به نومیدی شکست آزادی دلخواه ما
گرد چین دستی نزد بر دامنکوتاه ما
کوشش اشکیم برما تهمت جولان مبند
تا به خاک از لغزش پاکاش باشد راه ما
چون حبابازکارگاهٔأس میجوشیمو بس
جز شکست دل چهخواهد بود مزد آه ما
غفلتکم فرصتی میدان لافکس مباد
در صف آتش علمدار است برگ کاه ما
صبحهستی صررت چاکگریبان فناست
عمرها شد روز ما میجوشد از بیگاه ما
صرف نقصانیم دیگر ازکمال ما مپرس
عشق پرکرده ست آغوش هلال از ماه ما
هرنفسکز جیبدلگلمیکند پیغاماوست
اینرسنعمریست یوسفمیکشد از چاهما
جهل هم نیرنگ آگاهی است اما فهمکو
ماسواگر وارسی اسمی است از الله ما
پرتواقبال رحمت بسکه عام افتادهاست
نیستدرویشی کهباشد کلبهاش بیشاه ما
حلقهٔ پرگارگردون ناکجا خواهی شمرد
زینکچه بسیار دارد خاک بازیگاه ما
دقت بسیار دارد فهم اسرار عدم
چشم از عالم بپوشی تا شوی آگاه ما
میرویمازخویشوهمچونشمعپا مال خودیم
عجز واکرده است بیدل بر سر ما راه ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#247
Posted: 10 Apr 2012 09:50
غزل شمارهٔ ۲۴۵
کوتاه نیست سلسلهٔ دود آه ما
آشفتگی به زلفکه واگرد راه ما
صافطرب ز هستی مادردکلفتاست
دارد نفس چو آینه روز سیاه ما
دریاد جلوهٔ تو دل از دست دادهایم
نو حیرت است آینهٔ کم نگاه ما
زین باغسعیشبنمما داغیأس برد
برگی نیافتیم کهگردد پناه ما
از دستگاه آبله اقبال ما مپرس
درزیرپا شکست ضعیفیکلاه ما
چوناشک سردرآبلهپیچیده میرویم
خاراست اگر همه مژه ریزی به راه ما
حیرتگداخت شبنم شکی بهارکرد
باری درین چمن نفسی زد نگاه ما
هرجا رسیدهایم تری موج میزند
عالم طلسم یک عرق است ازگناه ما
در عالمیکه فیش رود دعوی حسد
یارب مباد غفلت ماکینهخواه ما
بیدل ز بسکه بیاثر عرض هستیام
کردی نکرد در دل آیینه آه ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#248
Posted: 10 Apr 2012 09:51
غزل شمارهٔ ۲۴۶
نخل شمعیمکه در شعله دود ریشهٔ ما
عافیت سوز بود سایه اندیشهٔ ما
بسکه چون جوهرآیینه تماشا نظریم
میچکد خون تحیر ز رگ و ریشهٔ ما
یک نفس ساکن دامان حبابیم امروز
ورنه چون آب روانیست همان پیشهٔ ما
گرد صحرای ضعیفیگره دام وفاست
ناله دامن نفشاند ز نی بیشهٔ ما
گر به تسلیم وفا پا فشرد طاقت عجز
باده از خون رگ سنگکشد شیشهٔ ما
ازگل راز به مرغان هوس بو ندهد
غنچهٔ خامشیگلشن اندیشهٔ ما
باغ جان سختی ما سبزهٔ جوهر دارد
آب از جوی دم تیغ خورد ریشهٔ ما
نفسگرم مراقب صفتان برق فناست
بیستون میشود آب از شرر تیشهٔ ما
دلگمگشته سراغیست زکیفیت شوق
نشئه بالد اگر از دست رود شیشهٔ ما
وادی عشق سموم دلگرمی دارد
تب شیر است اگرگردکند بیشهٔ ما
نخل نظارهٔ شوقم سراپا بیدل
همچوخط در چمن حسن دودریشهٔ ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#249
Posted: 12 Apr 2012 10:02
غزل شمارهٔ ۲۴۷
میخورد خون نفس اندر دل غم پیشهٔ ما
جوهرتیغ بود خارو خس بیشهٔ ما
بس که چون شمع به غم نشوونما یافتهایم
شعله را موج طراوت شمرد ریشهٔ ما
سختی دهر ز صبر دل ما زنهاریست
آب شد طاقت سنگ ازجگر شیشهٔ ما
قد خمگشه همان ناخن فرهاد غم است
سعی بیجاست به جز جانکنی ازتیشهٔ ما
شغل رسوایی و مستوری احوال بلاست
کاش آرایش بازار دهد پیشهٔ ما
شور زنجیر جنون از نفس ما پیداست
نکهت زلفکه پیچیده بر اندیشهٔ ما
چشم امید نداریم زکشت دگران
دل ما دانهٔ ما، نالهٔ ما، ریشهٔ ما
خامشیها سبق مکتب بیتابی نیست
یک قلم ناله بود مشق نی پیشهٔ ما
نشئهٔ مشرب بیرنگی ازآن صافترست
که شود موج پری درّد ته شیشهٔ ما
بیدل از فطرت ما قصر معانیست بلند
پایه دارد سخن ازکرسی اندیشهٔ ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#250
Posted: 12 Apr 2012 10:03
غزل شمارهٔ ۲۴۸
داغگلکرد بهار از اثر لالهٔ ما
سرمهگردید صدای جرس نالهٔ ما
محوجولان هوسگشت سروبرگ نمو
داشت پرگار هوا شعلهٔ جوالهٔ ما
چند چون چشم بتان قافلهسالاری ناز
اثر روز سیاه است به دنبالهٔ ما
با همه جهلگر از زاهد ومکرش پرسی
سامری نیست فسون قابلگوسالهٔ ما
عاقبت همچو چنار از اثر دست دعا
آتش آورد برون زهدکهن سالهٔ ما
بر سیهبختی خود ناز دو عالم داریم
سایه دارد مژهات بر سر بنگالهٔ ما
همچو شمع از چمن آیینه ساغر زدهایم
گر رسد رنگ به پرواز شود هالهٔ ما
آب باید شدن از خجلت اظهار آخر
عرقی هستگره در نظر ژالهٔ ما
درنه بیضهٔ افلاک شکافی بیدل
تا بهکام تپشی بالکشد نالهٔ ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....