انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 257 از 283:  « پیشین  1  ...  256  257  258  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی


زن

 
غزل شمارهٔ ۲۵۵۹

شکست حادثه بر ما نیافت دست‌ کمین
نرفت دامن عریان تنی به غارت چین

صفای دل نکشد خجلت گرانی جسم
به‌آب‌، آینه مشکل نمد شود سنگین

کدام ذره‌ که خورشید نیست در بغلش
هزار آینه دارد حقیقت خود بین

مباش بیخبر از مغز استخوان قلم
غبار کوچهٔ فکر است معنی رنگین

درِین تپشکده الفت کمین رفتن باش
خوش است پا به ‌رکابی مقیم خانهٔ زین

به درد عشق همان عشق محرم تو بس است
بساط شوخی عجز از شکست رنگ مچین

درپن چمن مخور از رنگ و بو فریب نشاط
بجز غبار تو چیزی نمی‌دمد ز زمین

ز سعی شعله خوش‌ست آشیان طرازی داغ
بلند رفته‌ای ای ناله ساعتی بنشین

به راه حسرت پرواز نام چون طاووس
نشانده‌ام ز هوس رنگها به زیر نگین

نه عیش دانم و نی غم جز اینقدر دانم
که چون جرس همه جا ناله می‌کنم به حنین

ز اشک دیدهٔ بیدل چو غنچه خون‌ گردد
اگر کند کف پای ترا حنا رنگین
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۵۶۰

نیست ممکن واژگونیهای طالع بیش ازین
سرنوشت ماست نام دیگران ‌همچون نگین

یار در آغوش و ما را از جدایی چاره نیست
جلوه در کار و ندیدن‌، جای حیرانی‌ست این

از رگ هر برگ‌گل پیداست مضمون بهار
این چمن درکار دارد دیدهٔ باریک بین

جز عرق زان عارض رنگین ‌کسی را بهره نیست
غیر شبنم خرمن این ‌گل ندارد خوشه چین

تا وفا از سجده‌اش عهد درستی بشکند
بر میان زنار باید بستن از خط جبین

وادی امید بی‌پایان و فرصت نارسا
می‌روم بر دوش حسرت چون نگاه واپسین

صد گلستان رنگ دربارست حسن اما چه سود
خانهٔ آیینه ما نیست جز یک ‌گل زمین

در بساطی کز هوس فکر اقامت کرده‌ایم
خانهٔ پا در حنا نتوان‌ گرفتن همچو زین

سایه وتمثال هرگز شخص نتواند شدن
نیست هستی جز گمان‌،‌ گو پرده بردارد یقین

سربه سنگی آیدت ‌کز خود بری بوی سراغ
می‌دهد تمثالت از آیینه و نام از نگین

ای سپند آن به‌ که از وضع خموشی نگذری
ناله اینجا دور باش سرمه دارد در کمین

با مروت آشنایی نیست اهل حرص را
دیده‌های دام نبود خانهٔ مردم نشین

چون غبار از عجز پیمان خیالی بسته‌ایم
تا طلسم حسرت ما نشکنی دامن مچین

فتنه بسیارست در آشوبگاه جلوه‌اش
اندکی یاد خرامش‌ کن قیامت آفرین

تا توانی بیدل از بند لباس آزاد باش
همچونی در دل‌گره مفکن ز چین آستین
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۵۶۱

نفس عمارت دل دارد و شکستنش است این
کجاست جوهر آیینه سینه خستنش است این

هزار تفرقه جمع است در طلسم حواست
شکسته بر گل رنگی ‌که دسته بستنش است این

نفس ‌کدام و چه دل ای جنون تخیل هستی
در آتش است سپندی ‌که ‌گرم جستنش است این

به حیرت‌ آینه بشکن نفس به سرمه‌ گره زن
که نقش عافیتی داری و نشستنش است این

عدم شمار وجودت غبارگیر نمودت
جهان شکنجهٔ وهمست و طور رستنش است این

بلندی مژه سامان کن از مراتب همت
به دامنی که تو داری نظر شکستنش است این

نیافت سعی تأمل ز شور معنی بیدل
جز اینکه نغمهٔ ساز ز خود گسستنش است این
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۵۶۲

فلک چه نقش‌کشد صرف بند و بست جبین
مگرزمین فکند طرحی ازنشست جبین

به سجده نیز ز بار قبول نومیدیم
زمین معبد ما بود پشت دست جبین

نگین عبرتی از سرنوشت هیچ مپرس
دمیده‌گیر خطی چند از شکست جبین

ز صد هزار جنون و فنون نخواهی یافت
به غیر سجدهٔ عجز از بلند و پست جبین

به پیش خلق دنی عرض احتیاج مبر
به خاک جرعه نریزد قدح پرست جبین

بلند و پست جهان زیردست همواری‌ست
ز عضوهاست سرافرازتر نشست جبین

به هیچ سوز حیا گرم ننگری بیدل
عرق اگر دهد آیینه‌ات به‌دست جبین
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۵۶۳

چون هلالم بی‌خم تسلیم آن اختر جبین
غوطه در خط جبین زد بسکه شد لاغر جبین

یاد آهنگ سجودش آب می‌سازد مرا
از حیا همچون عرق دزدیده‌ام سر در جبین

سایه‌ام از شیوهٔ همواری‌ام غافل مباش
کز جبین تا نقش پاگل‌کرده‌ام یکسر جبین

در دبیرستان نیرنگ تعلق خواندنی‌ست
معنی صد خیر و شر ازیک‌ورق دفتر جبین

کلفت اسباب ما را داغ صد تدبیر کرد
دردسر می‌بندد اینجا ناز صندل بر جبین

زبنهار ای اخگر از داغ محبت دم مزن
تا نگردانی عرق پرداز خاکستر جبین

یارب این مقدار بیتاب سجود کیستم
می‌چکد عمریست چول شمعم ز چشم تر جبین

با چنین عجزی‌که دارد صورت بنیاد من
حق تعظیمی است همچول سجده‌ام بر هر جبین

دلم هوایت را کرده ای دوست
تا بقدر شبنمی در نم زند ساغر جبین

انفعال آیینهٔ پاداش اعمالم بس است
می‌کنم تا یاد عقبا می‌شود کوثر جبین

بیدل از کیفیت بنیاد تسلیمم مپرس
خانهٔ آیینه دارد تا برون در جبین
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۵۶۴

ز سجده بیخبری تا کی انفعال جبین
عرق شو و نفسی‌ گریه‌ کن‌ به‌حال جبین

ز دور گردی تحقیق معبد تسلیم
چه سجده‌هاکه نگردید پایمال جبین

تواضع آینه‌دار کمال مرد بس است
چو ماه از خم ابروکنید بال جبین

ز سجده محرم قرب بساط ناز شو
به‌خاک ختم عروج است اتصال جبین

تر است از عرق شرم تشنه‌کامی حرص
ولی تو غافلی از چشمهٔ زلال جبین

ثبات چهره‌ گشای بنای تسلیم است
قضا نخواست ز همواری اختلال جبین

کفیل زینت هرکس ظهور طینت اوست
بس است رنگی اگر داغ یافت خال جبین

عروج منسب اقبال بی‌تلاش خوش است
چو مه به چین مشکن دامن‌ کمال جبین

کسی به‌ مشق ‌خط‌ سرنوشت ‌را نرسید
هزار صفحه سیه‌ کرد احتمال جبین

چو سایه داغ حضیض است طالعم بیدل
چو گل‌ کند کف پا من‌ کنم خیال جبین
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۵۶۵

دست جرأت دیدم آخر مغتنم در آستین
همچو شمع کشته خواباندم علم در استین

با همه الفت چو موج از یکدگر پهلو تهی‌ست
عالمی زین بحر جوشیده‌ست رم در استین

باطن این خلق کافر‌کیش با ظاهر مسنج
جمله قرآن در کنارند و صنم در آستین

دامن‌افشان بایدت چون موج از این ‌دریا گذشت
چند چون گرداب بندی پیچ و خم در آستین

شوق بیتابیم ما را رهبری در کار نیست
اشک هر جا سر کشد دارد قدم در آستین

گر تأمل پرده بردارد ز روی این بساط
هر کف خاکی‌ست چندین جام جم در آستین

دم زدن شور قیامت خامشی حشر خیال
یک نفس ساز دو عالم زیر و بم در آستین

پنجهٔ قدرت رهین باد دستیها خوش است
تا به افسردن نگردد متهم در آستین

در جنون هم دستگاه‌ کلفت ما کم نشد
ناله عریان است و دارد صد الم در آستین

دعوی ‌کاذب ‌گواه از خویش پیدا می‌کند
چون زبان شد هرزه گو دارد قسم در آستین

سرکشی در تنگدستیها مدارا می‌شود
سودن‌ست انگشتها را سر بهم در آستین

بسکه بیدل عام شد افلاس در ایام ما
نقش ناخن هم نمی‌بندد درم در آستین
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۵۶۶

گرگدا دست طمع دزدد ز هم در آستین
می‌کشد خشکی کف اهل کرم در آستین

در قمار زندگی یا رب چه باید باختن
چون حبابم از نفس نقد عدم در آستین

برگ و ساز بی‌بری غیر از ندامت هیچ‌ نیست
سرو چندین دست می‌سابد بهم در آستین

ناله ‌گر بر لوح هستی خط‌ کشد دشوار نیست
خامه‌ام زپن دست دارد صد رقم در آستین

آنقدرکاهیدم از درد سخن کز پیکرم
نال دارد پیرهن همچون قلم در آستین

بسکه چون شمعم تنک سرمایهٔ این انجمن
یک ‌گلم هم درگریبانست و هم در آستین

این زمان در کسوت رنگم گریبان می درّد
همچو گل دستی‌ که بر سر می‌زدم در آستین

وضع آسایش رواج عالم ایثار نیست
پنجهٔ اهل کرم خفته‌ست کم در آستین

بی‌قناعت کیسهٔ حرصت نخواهد پر شدن
تا به کی چون مار می‌گردی شکم در آستین

پیرگشتی‌، غافل از قطع تعلقها مباش
صبح دارد از نفس تیغ دو دم در آستین

تا به رنگ مدعا دست هوس افشانده‌ام
کرده‌ام بیدل گلستان ارم در آستین
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۵۶۷

سر طره‌ای به هوا فشان ختنی ز مشک‌تر آفرین
مژه‌ای بر آینه بازکن‌گل عالمی دگر آفرین

ز سحاب این چمنم مگو بگذر ز عشوهٔ رنگ و بو
به تو التماسی‌گریه‌ام دو سه خنده‌گل به سر آفرین

سر زلف عربده شانه‌کن نگهی به فتنه فسانه‌کن
روش جنون بهانه‌کن زغبار من سحر آفرین

ز حضور عشرت بیش وکم نه بهشت خواهم و نی ارم
به خیال داغ تو قانعم تو برای من جگرآفرین

به‌کمال خالق انس و جان نه زمین رسید و نه آسمان
به صدف‌کسی چه دهد نشان ز حقیقت‌ گهر آفرین

حذر از فضولی وهم و ظن‌، تو چه می‌کند به جهان من
در احولی به هوس مزن ز دو چشم یک نظر آفرین

منشین چو مطلب دیگرن به غبار منت قاصدان
رقم حقیقت رنگ شو، به‌شکست‌، نامه بر آفرین

چمنی‌ست عالم بی‌بری ز طرب شکاری عافیت
چو چنار رو زکف تهی همه بهله برکمر آفرین

سر و برگ راحت این چمن به خیال ما نکند وطن
چو غبار نم زده‌ گو فلک سر ما به زیر پر آفرین

به‌کلام بیدل اگر رسی مگذر ز جادهٔ منصفی
که‌کسی نمی‌طلبد زتو صله‌ای دگر مگر آفرین
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۵۶۸

خواه غفلت پیشگی‌ کن خواه آگاهی ‌گزین
ای عدم فرصت دو روزی هر چه می‌خواهی‌گزین

ذره تا خورشید امکان‌گرم از خود رفتن است
یکقدم با هر چه جوشد شوق همراهی‌گزین

هر قدر غفلت فزونتر لاف هستی بیشتر
ای طلسم خواب ازین افسانه ‌کوتاهی‌ گزین

چند در آتش نشانندت به افسون غرور
اختصار ناز چون شمع سحرگاهی‌گزین

دستگاه مشت خاک ناتوان پیداست چیست
ای غبارت رفته بر باد آسمان جاهی ‌گزین

هیچکس خود را نمی‌خواهد غبارآلود عجز
ای گدا گر اختیاری باشدت شاهی گزین

پرتو شمع هدایت درکمین غفلت است
خضر اگر زبن دشت مطلوبست‌گمراهی گزین

جاه اگر بالد همین شاهی‌ست اوج عبرتش
ازکمال فقر باش آگه هواللهی‌گزین

هر دو عالم شوخی پست و بلند ناز اوست
گر نگه قاصر نباشد ماه تا ماهی‌ گزین

در تماشاگاه هستی کور نتوان زبستن
محرم آن جلوه شو یا مرگ ناگاهی ‌گزین

اعتبار اندیشه‌ای بیدل ندامت ساز کن
شمع محفل بودن آسان نیست جانکاهی‌ گزین
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 257 از 283:  « پیشین  1  ...  256  257  258  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA