ارسالها: 14491
#2,581
Posted: 18 Feb 2015 22:07
غزل شمارهٔ ۲۵۷۹
منفعلم برکه برم حاجت خوبش از برتو
ای قدمت بر سر من چون سر من بر در تو
آینهٔکون و مکان حیرت سیر چمن است
ساغر رنگ دو جهان حسرت گرد سر تو
تاب جمال تو ز کس راست نیاید ز هوس
حلقهٔ گیسوی تو بس چشم تماشاگر تو
محرم آن لعل نشدکام تمنایکسی
غیرتبسمکه برد چاشنی از شکرتو
رنگ تو آشفته چوگل در چمن آرزویت
موج تو غلتان چوگهر در طلبگوهر تو
صبح برد تا به کجا پایه ز قطع نفسش
وانشود زین هوسی چند ره منظر تو
نُه فلک ازگردش سرگشته به خمیازه سمر
همت ظرف که کشد بادهٔ بیساغر تو
سعی طلب بی سر و پا جادهٔ تحقیق رسا
سبحه صفت آبلهها خفته برون در تو
خط حساب من و ما راه گشاید ز کجا
صفر نماید به نظر نقطهای از دفتر تو
بیدل از افسون سخن بلبل باغ چهگلی
رنگ چمن میشکند بوی بهار ازپرتو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,582
Posted: 18 Feb 2015 22:08
غزل شمارهٔ ۲۵۸۰
ای ز عنایت آشکار شخص تو و مثال تو
آینهٔ جمال تو آینهٔ جمال تو
از تب و تاب آب و گل تا تک و تاز جان و دل
ریشهٔ کس نمیدود در چمن خیال تو
چرخ به صد کمند چین بوسه زده است بر زمین
بس که بلند جسته است گرد رم غزال تو
بر در ناز کبریا چند غبار ماسوا
در کف وهم من که داد آینهٔ محال تو
این بم و زیر و قیل و قال نیست به ساز لایزال
نقص و کمال فهم ماست بدر تو و هلال تو
خلق ز سعی نارسا سوخت جبین به نقش پا
برهمه داغ سایه بست سرکشی نهال تو
شیشهٔ ساعت فلک از چه حساب دم زند
راه نفس گرفته است غیرت ماه و سال تو
پیریام از قد دو تا راه نبرد هیچ جا
هم به در تو میبرم حلقهٔ انفعال تو
تشنهٔ بوس آن لبم لیک ز ننگ ناکسی
جرأتم آب میکند از تری زلال تو
باید از اقتضای شوق بر سر غفلتم گریست
از تو جدا چسان شوم تا طلبم وصال تو
طایر آشیان عجز ناز فروش حسرت است
رنگ شکسته میپرد بیدل خسته بال تو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,583
Posted: 18 Feb 2015 22:08
غزل شمارهٔ ۲۵۸۱
باز چو صبح کردهام تحفهٔ بارگاه تو
رنگ شکستهای که نیست قابل گرد راه تو
ذره به بال آفتاب تا به سپهر میرود
کیست به خود نمیکند ناز ز دستگاه تو
بسکه شکوه جلوهات ریخته است ز هر طرف
عکس به روی آینه، آینه درپناه تو
خاک شهید غمزهات گرد کند چه ممکنست
سرمه نمیشود سفید از مژهٔ سیاه تو
غیر تحیر از جمال آینه را چه میرسد
حیرت ما دلیل ما جلوهٔ تو گواه تو
دل به هزار جلوهام چهرهگشای حیرتست
آینهٔ شکستهای یافتهام به راه تو
از خط ساغر وفا جز کجی نظر نخواند
هرکه محرفی نخورد از غلط نگاه تو
سادگی جهان رنگ جز تو چه آورد به عرض
هم به زبان ناز توست آینه عذر خواه تو
سعی پر شکستگی طرف عروج ناز اوست
گل به سر امید زد رنگ من از کلاه تو
بیدل از آرزوی دل درد سر نفس مده
دود چراغ کشته است شامه گداز آه تو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,584
Posted: 18 Feb 2015 22:09
غزل شمارهٔ ۲۵۸۲
نمیگویم به عشرتگاه مجنون جهد پیمارو
غبار خانمان لختی بروب از دل به صحرا رو
جهانی میکشد بر دوش فرصت بار ناکامی
تو هم امروز بنشین در سر این راه و فردا رو
نمیباید سپند مجمر افسردگی بودن
به پستی پایمالی اندکی با ناله بالا رو
چو آواز جرس تجرید آزادی غنیمت دان
برون زین کاروانها دامن خود گیر و تنها رو
پیام یار میآید کنون ننگ است خودداری
عرق واری به حسرت آب کن دل را و از جا رو
تلاش گوهر نایاب جهدی تند میخواهد
اگر مردی به غواصی زن و بیرون دریا رو
درین محفل به نومیدی چه لازم زندگی کردن
دو روزی هر چه پیش آید طرب کن یا ز دنیا رو
نهال گلشن اقبال پر معکوس میبالد
به رنگ شمع سر چندانکه افرازی ته پا رو
جنون حرص بیوضع قناعت بر نمیآید
تسلی دشمنی چون عمر مفلس در تمنا رو
مباش از دستگاه همت اهل فنا غافل
همه گر پشه باشی چون پر افشاندی به عنقا رو
غبار من زحد برداشت ابرام زمینگیری
مبادا عشق فرماید که برخیز از در ما رو
به طبع دوستان یادت گرانی میکند بیدل
به دامان فراموشی بزن دست و ز دلها رو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,585
Posted: 18 Feb 2015 22:12
غزل شمارهٔ ۲۵۸۳
به پیری هم نیام غافل ز عشق آنکمان ابرو
حضور قامت خم گشته ایماییست زان ابرو
دم تیغی چو اشک از خون من رنگین نمی گردد
مبادا افتد از مستی به فکر امتحان ابرو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,586
Posted: 18 Feb 2015 22:13
غزل شمارهٔ ۲۵۸۴
مه نو مینماید امشبم از آسمان ابرو
قدح کج کرده میآید اشارتهای آن ابرو
تعالی الله چه نقشی دلفریب است این نمیدانم
که جوهر در دم تیغ است یا ناز اندر آن ابرو
به این انداز در اندیشهٔ صید که میتازد
که عمری شد همان افکنده است ازکف عنان ابرو
اشارت محو حیرت کن که در بزم تماشایش
به رنگ ماه نو در چشم میگردد نهان ابرو
نه گلشن نرگسی دارد نه دریا موج میآرد
به عالم فتنه میکارد همان چشم و همان ابرو
چرا در خاک و خون ننشاندم دردی که من دارم
چو تیر افکنده است از خویش دورم آن کمان ابرو
خرابی میکنم تعمیر نازی در نظر دارم
ز بخت تیرهٔ من وسمهای میخواهد آن ابرو
ز غفلت شکوهها پرداختم اما نفهمیدم
که خوبان را تغافل گوش میباشد زبان ابرو
جهانی را تحیر بسمل ناز تو میبینم
نمیدانم چه تیغ است اینکه دارد در میان ابرو
به یاد چین ابروی تو دریا را ز امواجش
شکستی میکشد بر دوش چندینکاروان ابرو
اشارت هم به ایمای خیالش بر نمیآید
اگر بر اوج استغنا نباشد نردبان ابرو
به وضع سرکشی لطف تواضع دیدهام بیدل
به چشم مصلحت تیغم به عرض امتحان ابرو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,587
Posted: 18 Feb 2015 22:14
غزل شمارهٔ ۲۵۸۵
بس رشک قامت او سوخت سر تا پای سرو
موج قمری ریخت از خاکستر اجزای سرو
پیکر آزادی و بار تحمل تهمتست
یک قلم دست تهی میروید از اعضای سرو
نالهٔ آزاد الفت پرور زنجیر نیست
طوق قمری تا کجا خالی نماید جای سرو
نخوت آزادگی دود دماغکس مباد
یک رکگردن نمایانست سر تا پای سرو
نالهٔ درد طراوت آبیار دل نشد
این چمن بیآب ماند از نارساییهای سرو
شور حسن از ساز عاشق بشنو و خاموش باش
کوکوی قمریست اینجا قلقل مینای سرو
رنگ و بو هم قابل تشریف آزادی نبود
از تکلف دوختند این جامه بر بالای سرو
صفر در معنی الفها را یکی ده میکند
طوق قمری میفزاید قدر استغنای سرو
خاک بر سرکرده عشق و پای درگل ماندحسن
گر بهار این رنگ دارد حیف قمری وای سرو
بیدل آخر خاک میگردد درین حرمانسرا
عارض رنگینگل تا قامت رعنای سرو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,588
Posted: 18 Feb 2015 22:16
غزل شمارهٔ ۲۵۸۶
بسکه یاد قامتت بر باد داد اجزای سرو
نالهٔ قمری شد آخر قدکشیدنهای سرو
چیدن دامن دربنگلشن گل آزادگی است
کیست تا فهمد زبان عافیت ایمای سرو
مطلب آزادگیها پر بلند افتاده است
عالمی خم شد به فکر بار ناپیدای سرو
باغبانان قدر آزادی ندانستند حیف
ناله بایستی درینگلشن نشاندن جای سرو
باده را در دامن مینا بهاری دیگر است
آب دارد آبرو تا میرود در پای سرو
شعلهٔ ادراک خاکسترکلاه افتاده است
نیست غیر از بال قمری پنبهٔ مینای سرو
بسکه موزونان ز شرم قامتت گشتند آب
صورت فواره باید ربخت از اجزای سرو
اینقدر رعنا نمیبالد نهال این چمن
سایهٔ نخل که افتادهست بر بالای سرو
پای در زنجیر دورش گفتگو آزادگی
بیدل این سطر تکلف نیست جز انشای سرو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,589
Posted: 18 Feb 2015 22:17
غزل شمارهٔ ۲۵۸۷
ای بسمل طلب پی خون چکیده رو
چون اشک هر قدر روی از خود دویده رو
فرصت در این بهار پر افشان وحشت است
همچون نگه به هر گل و خاری رسیده رو
تا چند هرزه از در هر کوچه تاختن
یک قطره خون شو و ز گلوی بریده رو
امروزت از امل پی فردا گرفته است
ای غافل از غزل به خیال قصیده رو
سعی شرار اینهمه فرصت شمار نیست
یک پر زدن به همت رنگ پریده رو
ای بیخبر ز قامت پیری چه شکوه است
عمریست بار میکشی اکنون خمیده رو
زبن گرد تهمتتی که نفس نام کردهاند
چون صبح دامنی که نداری کشیده رو
کورانه چند در پی عصیان قدم زدن
شایدکه بازگردی از این راه دیده رو
بیوحشتی رهایی ازین باغ مشکل است
از بوی گل به خویش فسونها دمیده رو
زین خاکدان عروج تو در خورد وحشت است
بر نردبان صبح ز دامان چیده رو
قاصد پیام ما نفس واپسین ماست
گر محرمی ز آینه چیزی شنیده رو
بیدل به هر طرف کشدت کاتب قضا
مانند خامه یک خط بینیکشیده رو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#2,590
Posted: 18 Feb 2015 22:18
غزل شمارهٔ ۲۵۸۸
ای بیخبر به درد دل ما رسیده رو
شور سپند محفل حسرت شنیده رو
از پیچ و تاب دام هوس احتراز کن
زین دود همچو شعله غبار کشیده رو
زین گلستان که رنگ بهارش ندامتست
محمل به دوش آه چو صبحی دمیده رو
آخر ازین زیانکده نومید رفتنست
خواهی رفیق قافله خواهی جریده رو
در گلشنی که رنگ بهارش ندامتست
ای شبنم بهار تماشا ندیده رو
چون شعله در طریق فنا اضطراب چیست
ضبط نفس کن و قدمی آرمیده رو
در تنگنای خانهٔ گردون هلال وار
خواهی سرت به سقف نیاید خمیده رو
ای صبح کاروان فنا سخت بیکس است
بر روی خود همان نفس خود دیده رو
کیفیت گداز دل از می رساتر است
یک جرعه از قرابهٔ ما هم چشیده رو
شاید ز ترک جهد به جایی توان رسید
گامی در این بساط به پای بریده رو
ما از در امید وصالت نمیرویم
گو دل به حسرت آب شو و خون ز دیده رو
پیغام حسرت من بیدل رساندنی است
ای اشک یار میرود اینک دویده رو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟