انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 263 از 283:  « پیشین  1  ...  262  263  264  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی


زن

 
غزل شمارهٔ ۲۶۱۹


هزار نغمه به‌ساز شکست ماست‌گره
به موی‌ کاسهٔ چینی ‌دل صداست گره

ز موج باز نشد عقدهٔ دل‌گرداب
به‌کار ما همه دم ناخن آزماست‌ گره

به‌کوشش ازسرمقصدگذشتن آسان نیست
چو جاده رشتهٔ ما را در انتهاست‌گره

ز خبث‌گریه‌ام ای غافلان نفس دزدید
به برشگال دم اسب را رواست‌ گره

قناعتم نکشد خجلت زبان طلب
ز فرق تا قدمم یک‌گهر حیاست‌ گره

به وادیی‌که پر افشانده است‌کلفت من
زگرد بادیه پیشانی هواست گره

چو تار سبحه در این دامگاه حیرانی
فلک به‌کار من افکند هرکجاست گره

ز خویش مگذر و کوتاه کن ره اوهام
به تار جادهٔ این دشت نقش پاست گره

که غنچه‌گشت‌ که آغوش‌ گل نکرد ایجاد
به صبر کوش‌ که اینجا گره‌گشاست گره

تعلق من و ما سهل نشمری بیدل
تاملی‌ که به تار نفس چهاست ‌گره
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۶۲۰


زین چمن درکف ندارد غنچهٔ دل جز گره
دانهٔ ما را چو گوهر نیست حاصل جز گره

از امل محمل‌کش صدکاروان نومیدی‌ام
سبحه درگردن نمی‌بندد حمایل جزگره

از تعلق‌، حاصل آزادگان خون‌خوردن است
سروکم آرد به‌بار از پای درگل جزگره

از فسون عافیت بر خود در کوشش مبند
رشتهٔ راهت نمی‌بیند ز منزل جزگره

از حیا بر روی خود درهای نعمت بسته‌ای
بی‌زبانی نفکند در کار سایل جز گره

غافل از تردستی مطرب درین محفل مباش
زخمه جز ناخن ندارد درکف و دل جزگره

همتی ای شعله‌خویان‌! کاین سپند بینوا
تحفه‌ای دیگر ندارد نذر محفل جزگره

یک دل تنگ است عالم بی‌حصول مدعا
تابود در پرده لیلی نیست محمل جزگره

بر اسیران دل از فقر و غنا افسون مخوان
نیست در چشم ‌گهر دریا و ساحل جز گره

صاف طبعان بیدل از هستی‌کدورت می‌کشند
از نفس آیینه‌ها را نیست در دل جزگره
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۶۲۱


نیست خاموشی به ‌کار شمع محفل جزگره
داغ شد آهی‌که نپسندید بر دل جز گره

از جنون بر خویش راه عافیت هموارکن
وانمی‌سازد تپش از بال بسمل جز گره

خامهٔ صدقیم آهنگ صریر ما حق است
بر زبان ما نیابی حرف باطل جز گره

بیقرارانیم حرف عافیت از ما مپرس
موج ما را نیست بر لب نام ساحل جزگره

چون نفس از عاجزی تار نظر هم نارساست
هیچ نتوان یافتن از دیده تا دل جزگره

گر سر ما شد جدا ازتن چه جای شکوه است
وا نکرد از رشتهٔ ما تیغ قاتل جز گره

وحشت ما گر مقام الفتی دارد دلت
ناله را در کوچهٔ نی نیست منزل جز گره

دل به صد دامن تعلق پای ما پیچیده است
رشته‌ایم و در ره ما نیست حایل جز گره

هر چه باشد وضع جمعیت غنیمت گیر و بس
گر شعوری داری از هر رشته نگسل جز گره

فرصتی کو تا به ضبط‌ خود نفس گیرد نفس
رشتهٔ‌ کوتاه ما را نیست مشکل جز گره

ای خوشا نومیدی تدبیر فتح الباب من
تا شدم ناخن ندارم در مقابل جز گره

تا نفس باقیست‌ کلفت بایدم اندوختن
بر ندارد رشتهٔ تسبیح بیدل جز گره
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۶۲۲


وهم شهرت بهانه‌ایم همه
همه ماییم و مانه‌ایم همه

من و ما راست ناید از من و ما
ساز او را ترانه‌ایم همه

عشق‌ اینجا محیط بیرنگی‌ست
ششجهت در میانه‌ایم همه

هر دو عالم غریق اوهام است
قلزم بیکرانه‌ایم همه

شیشهٔ ساعت خیال خودیم
خاک بیز زمانه‌ایم همه

جهد داریم تا به خویش رسیم
تیر خود را نشانه‌ایم همه

چون‌نفس می‌پریم و می‌نالیم
بسکه بی‌آشیانه‌ایم همه

برکسی راز ما نشد روشن
آتش بی‌زبانه‌ایم همه

قاصد لنگ نیست غیرت شمع
نامه بر سر روانه‌ایم همه

مفت‌ما هر چه بشنویم از هم
بی‌تکلف فسانه‌ایم همه

سینه‌چاکی‌ست موشکافی‌ نیست
هر چه باشیم شانه‌ایم همه

دل خود می‌خوربم تا نفس است
عالم دام و دانه‌ایم همه

بیدل از دل برون مقامی نیست
دشت و در تاز خانه‌ایم همه
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۶۲۳


برآرد گَرَم آتش‌ دل زبانه
شودگرد بال سمندر زمانه

گشایم‌گر از بیخودی شست آهی
کنم قبهٔ چرخ زنبور خانه

به صد لاف وارستگی صید خویشم
نبرده‌ست پروازم از آشیانه

چراغ ادبگاه بزم خیالم
نمی‌بالد از آتش من زبانه

درین دشت خلقی زخود رفت اما
ندانست سر منزلی هست یا نه

فلک نقش نام که خواهد نشاندن
به این خ‌اتم صد نگین در میانه

صدف‌وار تا یک گهر اشک داری
ازبن آسیاها مجو آب و دانه

دو روزی‌کزین ما و من مست نازی
به خواب عدم ‌گفته باشی فسانه

کف پوچ مغزی مکن فکردریا
که هر جا تویی نیست غیر از کرانه

قیامت خرو شست بنیاد امکان
ازین ساز نیرنگ انسان ترانه

دمیده‌ست از آب منی مشت خاکی
به صد سخت جانی چو سنگ از مثانه

محال است پروازت از دام زلفش
اگر جمله تن بال‌گردی چو شانه

به پی‌ری‌کشیدیم رنج جوانی
سحر می‌کند گل خمار شبانه

اگر گشت باغ است و گر سیر صحرا
روانیم از خود به چندین بها نه

غبار جسد چشم بند است بیدل
چو دیوارت افتاد صحراست خانه
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۶۲۴


پری می ‌فشان ای تعلق بهانه
به دل چون نفس بسته‌ای آشیانه

درین عرصه زنهار مفراز گردن
که تیر بلا را نگردی نشانه

گر از ساز بسمل اثر برده باشی
تپش نیست در نبض دل بی‌ترانه

دل ما و داغی ز سودای عشقت
سر و سجده‌واری از آن آستانه

درین‌دشت جولان بی ‌مقصد ما
بجز شوق منزل ندارد بهانه

ازین بحر وارستن امکان ندارد
مجوبید بی‌خاک گشتن کرانه

مپرسید از انجام و آغاز زلفش
درازست سر رشتهٔ این فسانه

بهارست ای میکشان نشئه تازی
جنون دارد از بوی گل تازبانه

سرشک نیازم نم عجز سازم
چه سان ‌گردم از خاک کویت روانه

دل خسته آنگاه سودای زلفت
بنالم به ناسوری زخم شانه

به نومیدی‌ام خاک شد عرض جوهر
چو شمشیر در قبضهٔ موریانه

صدایی‌ست پیچیده بر ساز هستی
چه دارد بجز ناله زنجیر خانه

فسردیم و از خویش رفتیم بیدل
چو رنگ آتش ما ندارد ترانه
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۶۲۵


پرتوت هر جا بپردازدکنار آینه
آفتاب آید به‌گلگشت بهار آینه

در هوای شست زلفت خاک بر سرکرده‌اند
ماهیان جوهر اندر چشمه سار آینه

بی‌تو چون جوهر نگه در دیده‌ها مژگان شکست
آخر از ما نیزگل‌کرد انتظار آینه

دام جوهر نسخهٔ طاووس دارد در بغل
اینقدر رنگ ‌که شد یا رب شکار آینه

بیخودی ساغرکش‌کیفیت دیدارکیست
در شکست رنگ می‌بینم بهار آینه

هر چه بر معدوم مطلق بندی احسانست و بس
بایدم تا حشر بودن شرمسار آینه

تا به تمثالی رسد زین جلوه‌های بی‌ثبات
رفت در تشویش صیقل روزگار آینه

زین تماشاها صفای دل به غارت می‌رود
یک تامل آب در چشم از غبار آینه

غافل از تیر حوادث چند خواهی زیستن
عکس ایمن نیست اینجا در حصار آینه

دهر اگر زین رنگ پردازد بساط چشم تنگ
می‌چکد تمثال چون اشک از فشار آینه

بیدل از اندیشهٔ آن جلوهٔ حیرت ‌گداز
می‌رود چون آب از دست اختیار آینه
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۶۲۶


بوی وصلی هست در رنگ بهار آینه
می‌گدازم دل که گردم آبیار آینه

نیست ممکن حسرت دیدار پنهان داشتن
بر ملا افکند جوهر خار خار آینه

کیست تا فهمد زبان بی‌دماغیهای من
نشئهٔ دیدار می‌خو‌اهد غبار آینه

غفلت دل پردهٔ ساز تغافلهای اوست
جلوه خوابیده‌ست یکسر در غبار آینه

بسکه محو جلوهٔ او گشت سر تا پای من
حیرتم عکس است اگر گردم دچار آینه

نور دل خواهی به فکر ظ‌اهر آرایی مباش
جوش زنگار است و بس نقش و نگار آینه

عرض جوهر نیست غیر از زحمت روشندلان
موی چشم آرد برون خط بر غبار آینه

حسن اگر از شوخی نظاره دارد انفعال
بی‌نگاهی می‌تواند کرد کار آینه

شوخی اوضاع امکان حیرت اندر حیرت است
چند باید بودنت آیینه‌دار آینه

عرصهٔ جولان آگاهی ندارد گرد غیر
هم به روی خویش می‌تازد سوار آینه

در مراد آب و رنگ از ما تحیر می‌خرند
بر کف دست است جنس اعتبار آینه

غیر حیرتخانهٔ دل مرکز آرام نیست
چون نفس غافل مباشید از حصار آینه

انتظاری نیست بیدل دولت جاوید وصل
حسرتم تا چند پردازد کنار آینه
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۶۲۷


زد عرق پیمانه حسنی ساغر اندر آینه
کرد توفانها بهشت و کوثر اندر آینه

جلوهٔ او هرکجا تیغ تغافل آب داد
خون حیرت ریخت جوش جوهر اندر آینه

عالم آب است امشب دل بهٔاد نرگسش
شیشه‌ها دارد خیال ساغر اندر آینه

دل به نیرنگ خیالی بسته‌ایم و چاره نیست
ما کباب دلبریم و دلبر اندر آینه

آنچه از اسباب امکان دیده‌ای وهمست و بس
نیست جز تمثال چیزی دیگر اندر آینه

دامن دل‌ گرد کلفت بر نتابد بیش ازین
ای نفس تا چند می‌دزدی سر اندر آینه

طبع روشن فارغ است از فکر غفلتهای خلق
نیست ظاهر معنی گوش کر اندر آینه

در خیال آباد دل از هر طرف خواهی درآ
ره ندارد نسبت بام و در اندر آینه

گرد تمثالم ولی از سرگرانیهای وهم
بایدم کردن چو حیرت لنگر اندر آینه

صحبت روشندلان اکسیر اقبال است و بس
آب پیدا می‌کند خاکستر اندر آینه

جبهه‌ای داری جدا مپسند از ان نقش قدم
جای این عکس است بیدل خوشتر اندر آینه
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۶۲۸


نیست محروم تماشا جوهر اندر آینه
جلوه می‌خواهی نگه می‌پرور اندر آینه

دل چو روشن شد هنرها محو حیرت می‌شود
موج جوهر کم زند بال و پر اندر آینه

حیف آگاهی‌ که باشد مایل و هم دویی
گر به معنی آشنایی منگر اندر آینه

صانع از مصنوع اگر جویی بجز مصنوع نیست
عکس می‌گردد عیان اسکندر اندر آینه

بس که پیدایی درین تهمت سرا آلودگی‌ست
دامن تمثال می‌بینم تر اندر آینه

رنگ حال نیک و بد می‌بینم اما خامشم
سرمه دارم درگلو چون جوهر اندر آینه

هیچ نقشی بر دل آگاه نفروشد ثبات
می‌نماید کوه هم بی‌لنگر اندر آینه

دل مصفاکرده را از خودنمایی چاره نیست
بیند اول خویش را روشنگر اندر آینه

حسن بیرنگی‌که عالم صورت نیرنگ اوست
عرض تمثال‌که دارد باور اندر آینه

کیست دل‌ کز جلوهٔ طاقت‌گدازش جان برد
حسرت اینجا می‌شود خاکستر اندر آینه

تا شود روشن‌که بیمار محبت مرده نیست
از نفس باید فکندن بستر اندر آینه

بیدل اظهار هنر محرومی دیدار بود
خار راه جلوه‌ها شد جوهر اندر آینه
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
صفحه  صفحه 263 از 283:  « پیشین  1  ...  262  263  264  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA