انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 268 از 283:  « پیشین  1  ...  267  268  269  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی


زن

 
غزل شمارهٔ ۲۶۶۹


که‌ام من شخص نومیدی سرشتی‌ عبرت ایجادی
به صحرا گرد مجنونی به ‌کوه آواز فرهادی

به سر دارم هوای ترک شوخی فتنه بنیادی
که تیغش شاخ‌ گلریزست و تیرش سرو آزادی

زمینگیر سجود حیرتم ای چرح نپسندی
که گیرد بعد مردن هم غبارم دامن بادی

دل صید آب شد در حسرت شوق ‌گرفتاری
رسد یارب به‌ گوش حلقهٔ دام تو فریادی

حریفان‌، جام افسون تغافل چند پیمودن
بهار است از فراموشان رنگ رفته هم یادی

گرفتاری بقدر رنگ بر ما دام می‌چیند
ندارد غیر نقش بال و پر طاووس صیادی

به صد دام آرمیدم دامن از چندین قفس چیدم
ندیدم جز به بال نیستی پرواز آزادی

دماغ شعله از خار و خس افسرده می‌بالد
غرور سرکشان را بی‌ضعیفان نیست امدادی

به یک طرز تغافل هر دو عالم را محرف زن
ندارد قطع الفت احتیاج تیغ جلادی

بنای اعتبار ما به حرفی می‌خورد بر هم
به‌ چندین رنگ می‌گردد بهار از سیلی بادی

ز سعی جان‌کنیهایم مباش ای همنشین غافل
که از هر نالهٔ من تیشه دزدیده‌ست فرهادی

جدا زان بزم نتوان کرد منع ناله‌ام بیدل
چو موج افتد به ساحل می‌کند ناچار فریادی
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۶۷۰


گر درین قحط سرایت نکند نان مددی
نه جسد رنگ نموگیرد و نی جان مددی

سرسری نگذری ای بیخبر از عقدهٔ دل
گر ز ناخن نشود کار به دندان مددی

ای غنی تا اثر انجم و افلاک بجاست
کس نمی‌خواهد از اقبال تو چندان مددی

در قناعت همه اسباب به زیر قدم است
مور این دشت نخواهد ز سلپمان مددی

اینقدر باز نگردد در تشویش سوال
ازکریمان نرسد گر به گدایان مددی

صحبت بیخردان آفت روحانی بود
آه اگر نوح نمی‌دید ز توفان مددی

حیف از آن بیخبری چندکه با قدرت جاه
خاک گشتند و نکردند به یاران مددی

فصل بیحاصلی اشک تریها دارد
سنگ شد ابر اگر کرد به نیسان مددی

اشک بی‌رونقی بخت سیه نپسندید
داشت این شام هم از فیض چراغان مددی

گل این باغ جنون حوصله‌ای می‌خواهد
بیدل از چاک ضرور است به دامان مددی
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۶۷۱


نه نفس تربیتم ‌کرد و نه دامان مددی
آتشم خاک شد ای سوخته جانان مددی

شوق دیدارم و یک جلوه ندارم طاقت
مگر آیینه‌ کند بر من حیران مددی

آرزو می‌کشدم بر در ابرام طلب
کو حیا تاکند از وضع پشیمان مددی

یاد چشم تو ز آوارگیم غافل نیست
گرد این دشتم و دارم ز غزالان مددی

بسملم‌ گرم طواف چمن عافیتی است
ای تپیدن به تغافل نزنی هان مددی

راحت از قافلهٔ هوش برون تاخته است
ای جنون تا شودم بار دل آسان مددی

کیست بار تپش از دوش هوس بردارد
بی‌عصایی نکند گر به ضعیفان مددی

با همه ظلم رها نیست‌کس ازمنت چرخ
آه از آن روز که می‌کرد به احسان مددی

حیله جوی نم اشکیم درین وادی خشک
کاش از آبله بخشند به مژگان مددی

بیدل از غنچه‌گرفتم سبق زانوی فکر
بود کوتاهی دامن به گریبان مددی
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۶۷۲


خوش آن ساعت‌ که چون تمثال از آیینهٔ فردی
تو آری سر برون از جیب ناز و من ‌کنم ‌گردی

ز رنگ ناتوانی عذر خواهد سیر این باغم
به دستنبویی خجلت ندارم جز گل زردی

اگر گردی ‌کند خاک ته پا پشت پا بوسد
بر احباب ازین بیشم نمی‌باشد ره آوردی

عقوبت از کمین معصیت غافل نمی‌باشد
شب من تیره‌تر شد آخر از تشویش شبگردی

جهان یکسر قمار آرزوی پوچ می‌بازد
بجز دست پشیمانی ‌که دارد برد و آوردی

مروت سخت دور است از مزاج بیحس ظالم
ز زخم کس نمی‌گردد دچار نیشتر دردی

به این سامان که‌ گردون نشئهٔ وارستگی دارد
بلند افتا‌ده باشد دامن برچیدهٔ مردی

اسیر فقرم اما راحت بی‌درد سر دارم
به ملک تیره‌ روزی نیست چون من سایه پرورد‌ی

به ذوق‌ کوثر و الوان نعمت خون مخور بیدل
بهشت آن بس ‌که یابی نان‌ گرم و آبک سردی
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۶۷۳


غبارم می‌کشد محمل به دوش نالهٔ دردی
که از وحشت نگیرد دامن اندیشه‌اش گردی

به توفان تماشای ‌که از خود رفته‌ام یارب‌؟
که‌گردم می‌دهد یاد از نگاه جلوه پروردی

خرد را در مقام هوش تسلیم جنون‌ کردم
به حال خوبش هم باز آمدن دارد ره مردی

تماشای سواد عافیت برده‌ست از خویشم
مگر مژگان بهم آردکسی تا من کنم‌ گردی

درین غفلت‌سرا از یاس بردم فیض آگاهی
گلاب افشاند همچون صبح بر رویم دم سردی

جرس آتش زنم دود سپندی پرفشان سازم
به دوشم تا به‌کی محمل‌کشد فریاد بیدردی

چسان با صفحهٔ افلاک سازد نقش آزادم
غبارم دامن مژگان نگیرد چون نگه فردی

شبستان جسد پاس از دل بیدار می‌خواهد
جهانی خفته‌ است اینجا و پیدا نیست شبگردی

بجستیم آخر از قید طلسم نارساییها
شکست بال قدرت‌گشت بر ما چنح ‌مردی

ز بس چون شمع بیدل با شکست ‌رنگ درجوشم
ز هر عضوم توان‌کرد انتخاب چهرهٔ زردی
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۶۷۴


نیاز جلوه دارم حیرت آیینه پروردی
ز دیوان نگاه امشب برون آورده‌ام فردی

به روی چهرهٔ امکان‌، من آن رنگ سبکبالم
که هر کس می‌رود از خویش می‌خیزد ز من گردی

به بال هر نفس پرواز از خود رفتنی دارم
به رنگ اضطراب ناله‌ام توفانی دردی

بیا زاهد طریق صلح‌کل هم عالمی‌ دارد
تو و تسبیح‌، ما و می کشی‌، هر کاری و مردی

ز نیرنگ تغافل برده است آن چشم فتانم
به بازی نیز نتوان یافتن در طاسم آوردی

ز خود رفتن به یادت ریشه در موج ‌گهر دارد
به این تمکین نمی‌باشد خرام نازپروردی

به جیب بیخودی دارم سراغ شعله جولانی
چو اخگر در شکست رنگ ییدا کرده‌ام گردی

خمار عافیت نتوان شکست از نشئهٔ صهبا
گرفتم چون خزان در خون ‌گرفتم چهرهٔ زردی

ز بس جوش مخنث می‌زند این عرصهٔ عبرت
زنان ریشی برون آرند تا پیدا شود مردی

تپیدم آنقدر کز دل فسردن محو شد بیدل
به سعی کوفتنها گرم کردم آهن سردی
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۶۷۵


عبث چون چشم قربانی وبال مرد و زن بردی
ورق‌گرداندی و روی سیاهی درکفن بردی

به نور دل دو گامی هم درین وادی نپیمودی
چراغی داشتی چون تیره شد از انجمن بردی

حریفان را چراغ راه مقصد دستهٔ ‌گل شد
تو داغ لاله‌ای با نیل سوسن زین چمن بردی

صدایی پرفشان چون سایه اکنون زیرکوه آمد
که بر دوش سبکروحی گرانیهای تن بردی

سیهکاری نمی‌بایست زاد آخرت کردن
ازین غربت سرا رفتی و آتش در وطن بردی

طواف دار عقبایت‌ کنون معلوم خواهد شد
که از فریاد مظلومان برای خود رسن بردی

حق اندیشیدی و باطل برآمد سعی مجهولت
به‌امید آبروها ریختی‌، خون ریختن بردی

تحیر خنده دارد بر شعور غفلت آهنگت
که دل عود ترنم بود و بهر سوختن بردی

به‌خواب امن می‌ترسم سیاهیها کند زیرت
کزین آتشکده دودی عجب با خویشتن بردی

وفا درکسب اعمال اینقدر تغییر هم دارد
محبت بودی ای بیداد خصمیها به تن بردی

به نفرین جهانی باخت‌گردون نقد عمرت را
از این بازیچه افسوسی اگر بردی ز من بردی

به هر رنگ از من و ما درس عبرت بردنی دارد
زخلق آن جنس معنیها زبیدل این سخن بردی
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۶۷۶


اگر با پای سروی سعی آهم رهبری ‌کردی
کف خاکسترم با بال قمری همسری ‌کردی

ندادم عرض هستی ورنه با این ناتوانیها
به رنگ رشتهٔ شمعم نفس هم اژدری ‌کردی

نشد اول چراغ عافیت در دیده‌ام روشن
که پیش از دود کردن آتشم خاکستری کردی

دلی دارم که گر آیینه دیدی حیرت کارش
همان جوهر عرق از خجلت بی‌جوهری کردی

نبردم رنج تزویری ‌که زاهد از فسون او
به هر گوسالگی خود را خیال سامری‌ کردی

به بی دردی فسرد و یک نفس آدم نشد زاهد
چه بودی از هوس هم این هیولا پیکری‌ کردی

خوشا ملک فنا و دولت جاوید بیقدری
که آنجا نقش پا هم بر سر ما افسری‌کردی

اگر چون شانه حرفی از فسون زلف دانستی
دل صد چاک ما هم دست در بال پری‌ کردی

چو قمری چشم اگر می‌دوختم بر سرو آزادش
به گردن‌ گردش رنگ تحیر چنبری کردی

نگاه او گر افکندی سپند ناز در آتش
به حیرت ماندن چشم غزالان مجمری‌ کردی

زگرد جلوهٔ خود خاک بر سر ریختی بیدل
اگر نظارهٔ رفتار او کبک دری کردی
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۶۷۷


خیالت هر کجا تمهید راحت‌پروری کردی
به خواب بیخودی بوی بهارم بستری‌ کردی

نفس چون ناله بر باد تپیدن داد اجزایم
به توفان خیالت ‌گرنه حیرت لنگری‌ کردی

به پاس راز الفت شکر بیدردیست ‌کار من
اگر دل آب می‌گردید مژگان هم تری ‌کردی

به این نازک مزاجی حیرتم آسوده می‌دارد
و گرنه جنبش مژگان به چشمم نشتری‌ کردی

شدی یاقوت اگر آیینه‌دار رنگ اشک من
رگ خونی نمایان از نگاه جوهری‌ کردی

درین گلشن ‌که از افلاس نامی دارد آزادی
چه ‌کردی سرو مسکین ‌گر وداع بی‌بری ‌کردی

به بخت تیره ممنون تغافلهای ‌گردونم
زدی آیینه‌ام بر سنگ اگر روشنگری کردی

نبود از حق شناسیهای الفت آنقدر مشکل
که چون قمری پر پروانه را خاکستری‌ کردی

به تیغ وهم اگر می‌کرد عشق اثبات آگاهی
شکست شیشه هم سر درگریبان پری ‌کردی

جنون چون شمع در رنگ بنای من نزد آتش
که تا نقش قدم‌ گشتن سرا پایم سری ‌کردی

ازین بی‌ ماحصل افسانه‌های دردسر بیدل‌
کسی گوشی اگر می‌داشت بایستی کری کردی
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۶۷۸


برخود مشکن تا همه تن رنگ نگردی
ای شیشه نجوشیده عبث سنگ نگردی

دور است تلاشت ز ره ‌کعبهٔ تحقیق
ترسم‌که به ‌گرد قدم لنگ نگردی

تا راه سلامت سپری ضبط نفس‌ کن
قانون تو سازست گر آهنگ نگردی

چون خاک هواگیر درین عرصه محالست
کز خود روی و صاحب اورنگ نگردی

در آینهٔ شوخی این جلوه شکستی است
بر روی جهان بیهده چون رنگ نگردی

پیداست خراشی که ز نقش است نگین را
از نام جراحتکدهٔ ننگ نگردی

این جلوه نیرزد به غبار مژه بستن
آیینه مشو تا قفس زنگ نگردی

در عالم اضداد چه اندیشهٔ صلحست
با خود نتوان ساخت اگر جنگ نگردی

صیاد کمینگاه امل قامت پیریست
هشدار که چون حلقه شوی چنگ نگردی

بیگانگی وضع جهان حوصله خواه است
از خویش برون آی اگر تنگ نگردی

آیینهٔ نازت همه دم جلوه بهارست
ای رنگ نگردانده تو بیرنگ نگردی

بیدل به ادای مژه ‌کجدار و مریزی
پر شیفتهٔ محفل نیرنگ نگردی
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
صفحه  صفحه 268 از 283:  « پیشین  1  ...  267  268  269  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA