انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 27 از 283:  « پیشین  1  ...  26  27  28  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی


زن

 
غزل شمارهٔ ۲۵۹

وصف لب توگر دمد ازگفتگوی ما
گردد چوگوهر آب‌گره درگلوی ما

ای دربهار و باغ به سوی توروی ما
نام تو سکهٔ درم‌گفتگوی ما

بحریم ونیست قسمت ما آرمیدنی
چون موج خفته است‌تپش موبه موی ما

از اختراع مطلب نایاب ما مپرس
با رنگ و بو نساخت‌گل آرزوی ما

ما وحباب آب زیک بحرمی‌کشیم
خالی شدن نبرد پری از سبوی ما

چون صبح چاک سینهٔ ما بخیه‌ای نداشت
پاشیدن غبار نفس شد رفوی ما

عمری‌ست باگداز دل خود مقابلیم
ای آینه عبث نشوی روبروی ما

ناگشته خاک دست نشستیم از غرور
چون شعله بود وقف‌تیمم وضوی ما

نقاش زحمت خط و خال آنقدر مکش
خط می‌کشد به سایهٔ موآب جوی ما

تا چند پروری به نفس مزرع امید
بایدکشید خاطر او را به سوی ما

غماز ناتوانی ما هیچکس نبود
بیدل شکست رنگ برون داد بوی ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۶۰

شوق تو دامنی زد بر نارسایی ما
سرکوب بال وپر شد بی‌دست پایی ما

درکارگاه امکان بی‌شبهه نیست فطرت
تمثال می‌فروشد آیینه‌زایی ما

زان پنجهٔ نگارین نگرفت رنگ و بویی
پامال یأس‌گردید خون حنایی ما

یارب مباد آتش از شعله بازماند
خاک است بر سر ما از نارسایی ما

چون‌گل زباغ هستی ما هم فریب خوردیم
خون داشت درگریبان رنگین قبایی ما

گر اشک رخ نساید بر خاک ناتوانی
زان آستان‌که خواهد عذر جدایی ما

در راه او نشستیم چندان‌که خاک‌گشتیم
زین بیشتر چه باشد صبرآزمایی ما

از سجدهٔ حضورت بوی اثر نبردیم
امید دستها سود از جبهه‌سایی ما

تاکی هوس‌ نوردی تا چند هرزه‌گردی
یارب‌که سنگ‌گردد خاک هوایی ما

گر در قفس بمیریم زان به‌که اوج‌گیریم
بی‌بال و پر اسیریم آه از رهایی ما

سرها قدم نشین شد پروازهاکمین شد
صد آسمان زمین شد از بی‌عصایی ما

بیدل اگر توهّم بند نظر نباشد
کافی‌ست سیر معنی لفظ آشنایی ما
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۶۱

بر سنگ زد زمانه ز بس ساز آشنا
آه از فسون غول به آواز آشنا

امروز نیست قابل تفریق و امتیاز
در سرمه‌گرد می‌کند آواز آشنا

گر صیقلی به کار برد سعی اتفاق
انجام‌کار دشمن و آغاز آشنا

تا کی درین بساط ز افسون التفات
دل می‌خراشد آینه‌پرداز آشنا

داد گشاد کار تظلم کجا برد
برروی شمع خنده زندگاز آشنا

گر مدعای مرغ نفس آرمیدن است
زد حلقه بستگی به در باز آشنا

بشنو نوای نیک و بد از دور و دم مزن
دام و قفس خوش است ز پرواز آشنا

چنگ قضاست دهر، امان‌گاه خلق نیست
نی ناله داشته‌ست ز دمساز آشنا

منت‌کش تکلف اخلاق‌کس مباد
گنجشک را چه سود زشهبازآشنا

از هرچه دم زنی به خموشی حواله‌کن
بیگانه‌ام ز خویش هم از ناز آشنا

عشق قابل انشاکسی نیافت
این انجمن پر است ز غماز آشنا

بیدل به‌حرف وصوت هم‌آواره‌گشت‌خلق
بردیم سر به مهر عدم راز آشنا
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۶۲

چو شمع یک مژه واکن زپرده مست برون آ
بگیرپنبه ز مینا قدح بدست برون‌آ

نه مرده چند شوی خشت خاکدان تعلق
دمی جنون‌کن وزین دخمه‌های پست برون آ

جهان رنگ چه دارد بجز غبار فسردن
نیاز سنگ کن این شیشه از شکست برون آ

ثمرکجاست درین باغ‌گو چو سرو و چنارت
ز آستین طلب صدهزار دست برون آ

منزه است خرابات بی‌نیاز حقیقت
تو خواه سبحه‌شمر خواهی می‌پرست برون آ

قدت خمیده ز پیری دگر خطاست اقامت
ز خانه‌ای‌که بنایش‌کند نشست برون آ

غبار آن‌همه محمل به‌دوش سعی ندارد
به پای هرکه ازین دامگاه جست برون آ

امید و یاس وجود و عدم غبار خیال است
ازآنچه‌نیست مخور غم از آنچه هست‌برون آ

مباش محوکمان‌خانهٔ فریب چو بیدل
خدنگ نازشکاری زقید شست برون آ
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۶۳

چه‌کدخدایی‌ست ای ستمکش جنون‌کن از دردسر برون‌آ
تو شوق آزاد بی‌غباری زکلفت بام و در برون آ

به‌کیش آزادگی نشایدکه فکر لذات عقده زاید
ره نفس‌پیچ وخم ندارد چونی زبند شکربرون آ

اگر محیط‌گهر برآیی قبول بزم وفا نشایی
دلی به‌ذوق حضور خونین سرشکی از چشم تر برون آ

دماغ عشاق ننگ دارد علم شدن بی‌جنون داغی
چو شمع‌گر خودنما برآبی ز سوختن‌گل به سربرون آ

ز شعله خاکستر آشیانی ربود تشویش پرفشانی
به ذوق پرواز، بی‌نشانی تو نیز سر زیر پر برون آ

کسی درین دشت برنیامد حریف یک لحظه استقامت
توتا نچینی غبار خفت ز عرصهٔ بی‌جگر برون آ

ندارد اقبال جوهر مرد در شکنج لباس بودن
چوتیغ‌، و‌هم نیام بگذار و با شکوه ظفر برون آ

به صد تب وتاب خلق غافل‌گذشت زین‌تنگنای غربت
چو موج خون ازگلوی بسمل تو نیز باکر و فربرون آ

به بارگاه نیاز دارد فروتنی ناز سربلندی
به خاک روزی دوریشگی‌کن دگر ببال و شجربرون آ

جهان‌گران خیز نارسایی‌ست اگرنه در عرصه‌گاه عبرت
نفس همین تازیانه داردکزین مکان چون سحر برون آ

درین بساط خیال بیدل ز سعی بی‌حاصل انفعائی
حیا بس است آبروی همت زعالم خشک تر برون آ
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۶۴

از نام اگر نگذری از ننگ برون آ
ای نکهت‌گل اندکی از رنگ برون آ

عالم همه از بال پری آینه دارد
گو شیشه نمودارشو و سنگ برون آ

زین عرصة اضداد مکش ننگ فسردن
گیرم‌همه‌تن‌صلح شوی جنگ برون‌آ

تا شهرت واماندگی‌ات هرزه نباشد
یک‌آبله‌وار از قدم لنگ برون آ

آب رخ گلزار وفا وقف‌گدازی‌ست
خونی به جگرجمع‌کن ورنگ برون آ

تا شیشه نه‌ای سنگ نشسته‌ست به راهت
از خویش‌تهی شوز دل تنگ برون آ

بک لعزش پا جادة توفیق طلب‌کن
از زحمت چندین ره و فرسنگ برون آ

وحشتکدة ما و منت‌گرد خرامی است
زین پرده چه‌گویم به چه آهنگ برون آ

افسردگیی نیست به اوهام تعلق
هرچند شررنیستی ازسنگ برون آ

در نالهٔ خا‌مش نفسان مصلحتی هست
ای صافی مطلب نفسی زنگ برون آ

زندانی اندوه تعلق نتوان بود
بیدل دلت از هرچه شود تنگ برون آ
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۶۵

ازین هوسکده با آرزوبه جنگ برون آ
چو بوی‌گل نفسی پای زن به‌رنگ برون آ

فشار یأس و امید از شرار جسته نشاید
به روی یکدگرافکن سر دو سنگ برون آ

قدح شکسته به زندان هوش چند نشینی
گلوی شیشه دودوری بگیرتنگ برون آ

سپند مجمر هستی.ندارد آن همه طاقت
نیاز حوصله کن یک تپش درنگ برو‌ن آ

کسی به غفلت و آگاهی توکار ندارد
هزاربار فرو رو به زیر سنگ برون آ

سبکروان زکمانخانهٔ سپهر‌گذشتند
تو نیز وام‌کن اکنون پر و خدنگ برون آ

چو شیشه چندکشد قلقلت عنان تأمل
ازبن بساط‌گلوگیر یک ترنگ برون آ

بهار خرمی دهر غیر وهم ندرد
دو روز سیرکن این سبزه‌زار بنگ برون آ

مباش بیدل ازین ورطه ناامید رهایی
تک درستت اگر نیست پای لنگ برون آ
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۶۶

ای مردهٔ تکلف از کیف و کم برون آ
گاهی به رغم دانش‌، دیوانه هم برون آ

تا ازگلت جز ایثار رنگی دگر نخندد
سرتا قدم چو خورشید دست‌کرم برون آ

تنزیه بی‌نیاز است از انقلاب تشبیه
گو برهمن دو روزی محو صنم برون آ

صدشمع‌ازین شبستان‌درخود زدآتش ورفت
ای خار پای همت زینسان تو هم برون‌آ

در عرصهٔ تعین بی‌راستی ظفر نیست
هرجا به جلوه آیی با این علم برون آ

شمع بساط غیرت مپسند داغ خفت
سربازی آنقدر نیست ثابت‌قدم برون آ

چون‌اشک‌چشم حیران بشکن‌قدم به‌دامان
تا آبرو نریزی از خانه‌کم برون آ

شرم غروراعمال آبی نزد به رویت
ای انفعال‌کوثر یک جبهه نم برون آ

بار خیال اسباب برگردن حیا بند
تا دوش خم نبینی مژگان به خم برون آ

اثبات‌شخص‌فطرت بی‌نفی‌وهم‌سهل‌است
چون خامه چیزی ازخود باهر رقم‌برون آ

بیدل زقید هستی سهل است بازجستن
گر مردی اختیاری رو از عدم برون آ
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۶۷

بود بی‌مغزسرتند خروش مینا
امشب از باده به جا آمده هوش مینا

وقت‌آن شدکه به دریوزه شود سر خوش ناز
کاسهٔ داغ من ازپنبهٔ گوش مینا

زندگی کردن‌، مار به خم عجزکشید
باده‌، زنار وفا بست به دوش مینا

تانفس هست‌به‌دل زمزمهٔ شوق رساست
گم نسازد اثر باد‌ه‌، خروش مینا

ای قدح‌گوش شو و مژدة مستی دریاب
گرم نطقی است‌کنون لعل خموش مینا

می‌کشد جلوة لعل تو به‌کیفیت می
آب حسرت ز لب خنده‌فروش مینا

چشم و دل زیب‌گرفتاری سودای همند
خط جام است همان حلقهٔ گوش مینا

همه‌جا جلوه‌فروش است دل‌، از دیده مپرس
جام این بزم نهفتند به جوش مینا

قلقلی راهزن‌گوش شد و هوش نماند
ورنه صد رنگ نوا داشت خروش مینا

دل عشاق زآفت نتوان باز خرید
پرفشان است شکست از برو دوش مینا

بیدل اندر قدح باده نظرکن به حباب
تا چه دارد نفس آبله‌پوش مینا
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۶۸

ازین محفل چه امکان است بیرون رفتن مینا
که پالغز دو عالم دارد امشب دامن مینا

نفس سرمایهٔ عجزاست از هستی مشو غافل
که تا صهباست نتوان برد خم ازگردن مینا

سلامت بی‌خبر دارد ز فیض عالم آبم
حباب من ندارد صرفه در نشستن مینا

بتاب ای آفتاب عیش مخموران‌که در راهت
سفیدازپنبه شد چون صبح چشم روشن مینا

اگر می نیست ای مطرب‌تو ازافسانهٔ دردی
دل سنگین ما خونین به طرف دامن مینا

حباب باده با ساغر نفس دزدیده می‌گوید:
که از چشم تو دارد نرگسستان‌گلشن مینا

مدد از هیچ‌کس در موسم پیری نمی‌خواهم
که بس باشد مرا برکف عصای‌گردن مینا

تحیر در صفای امتیاز باده می‌لغزد
پری‌گویی عرق‌کرده‌ست در پیراهن مینا

دلی آمادة چندین هوس داری بهم بشکن
مبادا فتنه‌زاییها کند آبستن مینا

اگر جوش بقا نبود فنا هم نشئه‌ای دارد
که از قلقل مدان آهنگ بشکن‌بشکن مینا

امید سرخوشی در محفل امکان نمی‌باشد
مگر از خود تهی‌گشتن شود پرکردن مینا

اگر بیدل ز اهل مشربی تسلیم سامان‌کن
رگ‌گردن ندارد نسبتی باگردن مینا
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
صفحه  صفحه 27 از 283:  « پیشین  1  ...  26  27  28  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA