انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 271 از 283:  « پیشین  1  ...  270  271  272  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی


زن

 
غزل شمارهٔ ۲۶۹۹


آسوده است شوق ز دل پیش نگذری
ای موج خون نگشته ازین ریش نگذری

از طبع ذره‌گر تپشی واکشی بس است
در پردهٔ خیال ازین پیش نگذری

بر خاک تشنه بارش اگر نیست رشحه‌ای
بی‌التفاتی از سر درویش نگذری

دربای عشق بیخود توفان این صداست
کای موج از گذشتگی خویش نگذری

سیلاب نیز طعمهٔ خاکست از احتیاط
زبن دشت آنقدر قدم اندیش نگذری

درکاروان غبار املهای آرزو
پس مانده است اگر تو ز خود پیش نگذری

بیدل غبار عالم اوهام زندگیست
نگذشته‌ای ز هیچ اگر از خویش نگذری
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۷۰۰


دلدار قدح برکف‌، ما مرده ز مخموری
آه از ستم غفلت‌، فریاد ز مهجوری

سرمایهٔ آگاهی گر آینه‌داریهاست
در ما و تو چیزی نیست نزدیکتر از دوری

از نسخهٔ ما و من تحقیق چه خواندکس
تا نام و نفس باقیست آیینه و بی‌نوری

زبن یک دو نفس هستی صد سنگ به دل بستم
ویرانه قیامت چید بر خوابش ز معموری

تا چند ببالد کس چون آبله خون در دل
از پوست برون آورد ما را غم مستوری

رفع مرض غفلت از خلق چه امکانست
خورشید هم اینجا نیست بی‌علت شب‌کوری

بیقدری نعمت چیست آسانی تحصیلش
گر حرص عسل خواهد پیش آی به زنبوری

در مشرب‌کمظرفان بیمغزی فطرت بود
پرکرد صدا آخر پیمانهٔ منصوری

هرکارکه پیش آید انگارکه من‌کردم
زین بیش مجو طاقت در عالم معذوری

در دانه‌کشی مردیم چون مور ز حرص آخر
در خاک سیه بردیم هنگامهٔ مزدوری

ملکی‌ست شکست دل از ساز وفا مگسل
مو چین دگر دارد در کاسهٔ فغفوری

همنسبتی بیدل ما را به جنون انداخت
ما غفلت و او فطرت‌، ما ظلمتی او نوری
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۷۰۱


سرشکم صد سحر خندید و پیدا نیست تاثیری
کنون از ناله درتاریکی شب افکنم تیری

بجز مردن علاج ما و من صورت نمی‌بندد
تب شور نفسها در کفن دارد تباشیری

فلک بر مایه‌داران من و ما باجها دارد
عدم شو تا نبینی‌ گیرو دار حکم تقدیری

اگر از اهل تقوایی بپرهیز از توانایی
که در کیش تعین چون جوانی نیست بی‌پیری

به نفی سایهٔ موهوم‌ کن اثبات خورشیدی
همه قلبیم اما در گداز ماست اکسیری

رهایی نیست از اندیشهٔ عجز و غرور اینجا
به قانون خموشی هم‌نفس دارد بم و زیری

چه دیدی ای تامل زین خیال آباد موهومی
تو خوابی عرضه ده تا من هم آغازم‌ به تعبیری

نه گردون کهکشان دارد نه انجم کاروان دارد
درین صحرا جنونی ‌کرده باشد گرد نخجیری

محبت از مزاج عشقبازان ‌کینه نپسندد
پر پروانه ممکن نیست‌گردد زینت تیری

گر از دود دل و خون جگر صد پیرهن پوشم
همان چون ناله‌ام سر تا قدم نی رنگ تصویری

دلی پر دارد از مجنون ما سنگ‌ کف طفلان
مگر خالی‌کند در صورت ایجاد زنجیری

نپنداری به مرگ از جستجو فارغ شوم بیدل
به زیرخاک هم چون آفتابم هست شبگیری
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۷۰۲


فریبم می‌دهد آسودگی ای شوق تدبیری
به رنگ غنچه خوابی دیده‌ام ای صبح تعبیری

ندانم دل اسیرکیست اما اینقدر دانم
که درگرد نفس پیچیده است آواز زنجیری

جهان میدان آزادی‌ست اما مرد وحشت‌ کو
نبالید از نیستان تعلقها نی‌تیری

به مغروران طاقت بر نمی‌آیی مدارا کن
نیاز سرکشان دارد خم تسلیم شمشیری

دل غافل به خاک تیره برد آخرشکست خود
غبار زندگی هم بود اگر می‌کرد تعمیری

چه خواهدکرد با ما صافی آیینهٔ دلها
گرفتم آه من خون‌ گشت و پیدا کرد تاثیری

نماز بیخودی تکلیف ارکان برنمی‌دارد
چو خون بسملم یک سجدهٔ شوق زمین‌گیری

نفس هر پر زدن‌ گرد دو عالم رنگ و بو دارد
ز صید خود مشو غافل که داری طرفه نخجیری

به آسانی مدان آیینهٔ دیدارگردیدن
صفا در پردهٔ زنگار دزدیده‌ست شبگیری

من و مشق ندامتهاکه چون مژگان قربانی
نشد ظاهر ز چندین خانه‌ام یک اشک تحریری

نمود معنی احوال من صورت نمی‌بندد
مگر سازد خیال موی مجنون کلک تصویری

شب مهتاب ذوق گریه دارد فیض‌ها بیدل
کدامین بیخبر روغن نخواهد از چنین شیری
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۷۰۳


بیحاصلی‌ام بست به‌ گردن خم پیری
چون بید ز سر تا قدمم عالم پیری

در عالم فرصت چقدر قافیه تنگ است
مو،‌ رست سیه‌، پیش‌تر از ماتم پیری

تا پنبه نهد کس به سر داغ جوانی
کافور ندارد اثر مرهم پیری

موقوف فراموشی ایام شبابست
خلدی اگر ایجاد کند عالم پیری

هیهات به این حلقه در دل نگشودند
رفتند جوانان همه نامحرم پیری

آزادگی آن نیست ‌که از مرگ هراسد
بر سرو نبسته‌ست خمیدن غم پیری

دل خورد فشاری‌ که ز هم ریخت نگینش
زبن بیش چه تنگی دمد از حاتم پیری

تأثیر نفس سوخت به سامان فسردن
رو آتش یاقوت فروز از دم پیری

انگشت‌نمای عدم از موی سپیدم
کردند چو صبحم علم از پرچم پیری

چون موی سپیدی زند از لاف حیا کن
هشدار که زال است همان رستم پیری

بیدل تو جوانی به تک و تاز قدم زن
من سایهٔ دیوار خودم از خم پیری
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۷۰۴


مژه بهم نزنی آینه به زنگ نگیری
فضای مشرب دل حیرت‌ست تنگ نگیری

خم نگین نخورد نام بی‌نیازی همت
حذر که راه سبکتازبت به‌ سنگ نگیری

قفای زانوی انجام اگر دهند نشانت
وطن به ‌سایهٔ دیوار نام و ننگ نگیری

به وحشتی ز تعلق برآ که چون پر عنقا
مصورت‌ کند ایجاد نقش و رنگ نگیری

اگر به بوی دل خسته تر کنند دماغت
گلی دگر که ندارد جهان به چنگ نگیری

زده‌ست عشق تو سنگی به ‌شیشه خانهٔ رنگم
ز خود برآمدنم را کم از ترنگ نگیری

چو دین و دل ‌که به مستی نشد مسخر چشمت
به ساغری‌ که‌ گرفتی چرا فرنگ نگیری

کسی نبرد سلامت ز آه سوخته جانان
ز خود سری سر این‌ کوچهٔ تفنگ نگیری

خطی‌ست جلوه‌گر از پردهٔ منقش دیبا
که زینهار به بازی دم پلنگ نگیری

مبند محمل امروز بر تصور فردا
طرب شتاب ندارد تو گر درنگ نگیری

به عشق اگر شوی آگه ز خواب راحت بیدل
عجب‌ که بالش ناز از پر خدنگ نگیری
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۷۰۵


به یمن سبقت جهد از هزار قافله‌ گیری
به رنگ موج‌ گهر گر پی یک آبله‌ گیری

به علم و فن تک وتاز نفس چه فایده دارد
جز اینقدرکه عدم تا وجود فاصله‌ گیری

حیا خوشست ز برگ عدم به فرصت هستی
به یک قدم سفر ‌آخر چه زاد و راحله گیری

به محفلی‌ که بود دور جام و جلوهٔ ساقی
چو زاهد از چه هوس کنج خلوت و چله‌گیری

فتاده خلق مقیّد به دامگاه تعیَّن
تو هم اسیر خودی عبرت از چه سلسله‌ گیری

ز فکر مدحت ابنای روزگار حذر کن
که بدتر از لگدست آنچه زبن خران صله‌ گیری

دلت به‌کینه مینباز تا فساد نزاید
چه مردی است‌که بار زنان حامله‌ گیری

نشسته هر نفس آمادهٔ هزار شکایت
گرفتن در لب به ‌که دامن‌ گله ‌گیری

ز موج‌ کف به‌ گهر ختم‌ کن تردد دنیا
سزد که یکدلی از روزگار ده دله‌ گیری

صفای آینهٔ دل گشاد کام نهنگست
فرو بری دو جهان ‌گر عیار حوصله گیری

قضا چه صور دمیده‌ست در مزاج تو بیدل
که از نفس زدنی‌ کوه را به زلزله ‌گیری
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۷۰۶


حریف مشرب قمری نه‌ا‌ی طاووسی نازی
کف خاکستری یا شوخی پرواز گلبازی

نفس عشرت فریبست اینقدر هنگامهٔ ما را
نوای حیرتم آنهم به بند تار بی‌سازی

سرت راه‌ گریبان وانکرد از بی‌تمیزیها
وگرنه بر تامل سنگ هم دارد در بازی

به این سامان ندانم صید نیرنگ ‌که خواهم شد
که چون طاووس در بالم چراغان‌کرده پروازی

نفس دزدیده در دل شور سودای دگر دارم
چو شمع‌ کشته روشن‌کرده‌ام هنگامهٔ رازی

غبارم در عدم هم‌ گر هوایی دارد این دارد
که برگرد سر او گردم و بر خودکنم نازی

اگر ساحل شوم آوارهٔ یک گوهر آرامم
به توفان می‌گریزم تاکنم با عافیت سازی

ندانم ماجرای‌کاف و نون‌کی منقطع‌گردد
درین کهسار عمری شد که پیچیده‌ست آوازی

مگو از ابتدای من‌، مپرس از انتهای من
نگاهی بود خون‌گشتن چه انجامی چه آغازی

به جایی می‌رسی بیدل مباش از جستجو غافل
دری ازآشیان تا وا شود یک چند پروازی
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۷۰۷


غبار هوش توفان دارد ای مستی جنون تازی
بهار شوق خار اندوده است ای شعله پروازی

نمی‌دانم به ‌غیر از عذر استغنا چه می‌خواهم
گدای بی‌نیازم بر در دل دارم آوازی

خیالش در نظر خمیازهٔ بالیدنی دارد
ز حشر ناله میترسم قیامت‌ کرده اندازی

غبارم هر تپیدن ناز دیگر می‌کند انشا
اثرها دارد این رنگ خیال چهره پردازی

گذار یأس دل را غوطه در سنجاب داد آخر
ز خاکستر فکند این شعله طرح بسترنازی

به سیل‌ گریه دادم رخت ناموس محبت را
به رو افتاد از هر قطره اشکم بخیهٔ رازی

حیا را هم نقاب معنی رازت نمی‌خواهم
که می‌ترسم عرق بر جبهه بندد چشم غمازی

نفس‌ گیر است همچون صبح‌ موی پیری ای غافل
سفیدی می‌کند هشدار گرد بال شهبازی

قفس فرسای خاکستر میندیش آتش ما را
به طبع غنچه پنهان در ته بال است پروازی

خط پرگار خواندی دل ز معنی جمع‌ کن بیدل
ندارد نسخهٔ نیرنگ دهر انجام و آغازی
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۲۷۰۸


نمی‌باشد دل مایوس بی‌کیفیت نازی
پری زین بزم دور است‌، ای شکست شیشه آوازی

به تسکین دل بیتاب ما عمری‌ست می‌خندد
شرر خو لعبتی در خانمانها آتش اندازی

به یاد نیستی رفتیم از افسون خود رایی
نبود آیینهٔ ما جز غبار شعله پروازی

تو خواهی نوبهارش خوان و خواهی فتنهٔ محشر
ز مشت خاک ما خواهد دمیدن شوق گلبازی

درین عصر از تمیز ماده و نر داغ شد فطرت
جهان پر می‌زند در سایهٔ بال غلیوازی

خران پر بیحسند از فهم انداز گل اندامان
مگر زین انجمن خیزد لگد سرمایهٔ نازی

نزاکت بر خموشی بسته است آیین این محفل
لب از هم وا مکن تا نگسلانی رشتهٔ سازی

درین صحرا ندانم آشیان من کجا باشد
غبار بی پر و بالم ستم فرسای پروازی

به ناموس محبت پیکرم را کرد خاکستر
که دودی پر نیفشاند از چراغ چشم غمازی

ز سعی هرزه چون خورشید روز خود سیه کردم
بر انجامم مگر خندد چراغ گریه آغازی

شبی از گوشهٔ چشم عدم غافل شدم بیدل
هنوزم گوش می‌مالد پیام سرمه آوازی
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
صفحه  صفحه 271 از 283:  « پیشین  1  ...  270  271  272  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA