انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 38 از 283:  « پیشین  1  ...  37  38  39  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۶۹

گرشود آن نرگس میگون مقابل با شراب
می‌شود چون آب‌گوهر خشک‌در مینا شراب

جام‌را همچشمی آن نرگس مخمورنیست
از هجوم موج‌گر مژگان‌کند انشا شراب

عشرتی‌گر هست‌دلها را به‌هم‌جوشیدن است
کم شود یک دانهٔ انگور را تنها شراب

غیر تقوا نیست اصل‌کار رندیهای ما
ازگداز سبحه پیداکرده‌اند اینجا شراب

عمرها شد بیخود از خواب غرور دانشیم
لیک‌گا‌هی می‌زند آبی به روی ما شراب

بسکه‌گفت‌وگوی مستان وقف ذکر باده است
تا لب ساغر ندارد جز خروش یا شراب

تا خیال توست در دل عیشها آماده است
نیست خامش شمع‌ما تا هست درمینا شراب

مشرب ما خاکساران فارغ ازآلودگی‌ست
نیست نقصان‌گر رسد بر دامن صحرا شراب

ما به زور می پرستی زندگانی می‌کنیم
چون حباب می بنای ماست سر تا پا شراب

حسن تشریف بهار است آب را در برگ‌گل
می‌کند در ساغر اندازد اگر پیدا شراب

آه از آن افسرده‌ای‌کز جوش صهبا نشکفد
همچو مینا خامشی را می‌کندگویا شراب

در سواد سرمه‌کن نظارهٔ چشم بتان
عشرت‌افروز است بیدل در دل شبها شراب
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۷۰

به نیم‌گردش آن چشم فتنه رنگ شراب
شکست بر سرمن شیشه صد فرنگ شراب

ز خود تهی شدن آغوش بی‌نیازی اوست
به رنگ شیشه برآ، نیست باب سنگ شراب

دماغ مشرب عشاق قطره حوصله‌ نیست
محیط جرعه شود تا کشد نهنگ شراب

نگه بهار وتصوربهشت وهوش چمن
ز نشئه می‌رسد امروزگل به چنگ شراب

به قهقهی‌که ز مینای ما برون زده است
هزار رنگ عرق می‌کند ز ننگ شراب

خیال آب ده ز ساغر تحیر من
به قدر بوی‌گل آورده‌ام به رنگ شراب

خمار وحشتم از چشم آهوان نشکست
مگر به ساغر داغم دهد پلنگ شراب

گرانی ا‌ز مژه واچید شوخی نگهش
زدود ز آینهٔ برگ تاک زنگ شراب

ز حرف و صوت جهان در خمار دردسرم
دگر چه جوشد ازین شیشه جزترنگ شراب

حذرکنید ز انجام عیش این محفل
کدام شیشه‌که آخر نزد به سنگ شراب

فشارآب بقاکم زتیغ قاتل نیست
گلوی شیشهٔ ما راگرفته تنگ شراب

قدح به سرخوشی وهم می‌زنم بیدل
درین بهار چه دارد به غیر بنگ شراب
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۳۷۱

پیوسته است از مژه بر دیده‌ها نقاب
لازم بود به مرد صاحب‌حیا نقاب

حیرت غبارخویش ز چشمم نهفته است
بر رنگ بسته‌ام ز هجوم صفا نقاب

بوی‌گل است و برگ‌گل اسرار حسن و عشق
بی‌پردگی ز روی تو جوشد ز ما نقاب

تا دیده‌ام سواد خطت رفته‌ام ز هوش
آگه نی‌ام غبار نگاهت یا نقاب

اظهار زندگی عرق خجلت است و بس
شبنم‌صفت خوش آنکه‌کنم از هوا نقاب

از شرم روسیاهی اعمال زشت خو
بر رخ‌کشیده‌ایم ز دست دعا نقاب

بینش تویی‌کسی چه‌کند فهم جلوه‌ات
ای کرده از حقیقت ادراک ما نقاب

از دورباشی ادب محرمی مپرس
با غیرجلوه سازد وبا آشنا نقاب

معنی به غیرلفظ مصورنمی‌شود
افتاده است‌کار دل و دیده با نقاب

گر بوی‌گل ز برگ‌گل افسردگی‌کشد
جولان شوق می‌کشد از خواب پا نقاب

بیدل زشوخ‌چشمی خود در محیط وصل
داریم چون حباب ز سر تا به پا نقاب
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۳۷۲

یا حسن‌گیر صورت آفاق یا نقاب
فرش است امتیاز تو از جلوه تا نقاب

گوهر چه عرض موج دهد دردل صدف
دارد لب خموش به روی صدا نقاب

نیرنگ حسن عالمی از پا فکنده است
مشکل‌که خیزد از رخ او بی‌عصا نقاب

ممنون سحربافی اوهام هستی‌ام
ورنه من خراب‌کجا وکجا نقاب

حرف مجازجزبه حقیقت نمی‌کشد
لبیک‌گوست جلوه به فریاد یا نقاب

از برگ‌گل به معنی نکهت رسیده‌ایم
ما را به جلوه‌های توکرد آشنا نقاب

ای عشق جذبه‌ای‌که قدم پیشتر زنیم
یعنی رسانده‌ایم پی خویش تا نقاب

از چهره‌ات‌،‌که آینهٔ معنی حیاست
چون پرده‌های دیده نگردد جدا نقاب

شاید عدم به مطلب نایاب وارسد
ای‌ دیده خاک شوکه فشرده است پا نقاب

بیدل تأملی که چه دارد بهار وهم
رنگ پریده است به تصویر ما نقاب
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۳۷۳

باز درگلشن ز خویشم می‌برد افسون آب
در نظر طرز خرامی دارم از مضمون آب

شورش امواج این دریا خروش بزم‌کیست
نغمه‌ای تر می‌فشارد مغزم از قانون آب

برنمی‌دارد دورنگی طینت روشندلان
در رگ‌موجش همان‌آب است رنگ خون آب

همچو شبنم اشک ما آیینهٔ آه است و بس
بر هوا ختم است اینجا وحشت مجنون آب

شد عرق شبنم طرازگلستان شرم یار
این‌گهر بود انتخاب نسخهٔ موزون آب

آرزوگر تشنهٔ رفع غبار حسرت است
با وجود تیغ او نتوان شدن ممنون آب

نیست سیر عالم نیرنگ جای دم زدن
عشق دریاهای آتش دارد و هامون آب

معنی آسودگی نفس طلسم خامشی‌ست
برمن ازموج‌گهرشد روشن این مضمون آب

طبعم از آشفتگی دام صفای دیگر است
درخور امواج باشد حسن روزافزون آب

قلزم امکان نم موج سرابی هم نداشت
تشنگیهاکرد ما را اینقدر مفتون آب

وحدت‌از خودداری‌ما تهمت‌آلود دویی‌ست
عکس در آب است تا استاده‌ای بیرون آب

صاف‌طبعانند بیدل بسمل شوق بهار
جادهٔ رگهای گل دارد سراغ خون آب
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۳۷۴

ببند چشم و خط هرکتاب را دریاب
ز وضع این دو نقط انتخاب را دریاب

جهان خفته به هذیان ترانه‌ها دارد
توگوش واکن و تعبیر خواب را دریاب

هزار رنگ من و ما ودیعت نفسی‌ست
دو دم قیامت روز حساب را دریاب

بهار می‌گذرد مفت فرصت است ای شیخ
قدح به خون ورع زن شراب را دریاب

شرارکاغذ و پرواز ناز جای حیاست
دماغ عالم پا در رکاب را دریاب

قضا ز خلقت بی‌حاصلت‌ نداشت غرض
جز اینکه رنگ جهان خراب را دریاب

غبار جسم حجاب جهانی نورانی‌ست
ز ننگ سایه برآ آفتاب را دریاب

چه نکته‌ها که ندارد کتاب‌خاموشی
نفس بدزد و سؤال و جواب را دریاب

درون آینه بیرون نشسته است اینجا
به جلوه‌گر نرسیدی نقاب را دریاب

اگر جهان قدح از باده پرکند بیدل
تو تردماغی چشم پرآب را دریاب
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۳۷۵

فال تسلیم زن و شوکت شاهی دریاب
گردنی خم کن و معراج‌کلاهی دریاب

دام تسخیر دو عالم نفس نومیدی‌ست
ای ندامت‌زده سررشتهٔ آهی دریاب

فرصت صحبت‌گل پا به رکاب رنگ است
آرزو چند اگر هست نگاهی دریاب

از شبیخون خط یار نگردی غافل
هرکجا شوخی گردی‌ست سپاهی دریاب

دود پیچیدهٔ دل گرد سراغی دارد
از سویدا اثر چشم سیاهی دریاب

تاکی ای پای طلب زحمت جولان دادن
طوف آسودگی آبله‌گاهی دریاب

یوسفی‌کن‌گرت اسباب مسیحایی نیست
به فلک‌گر نرسیدی بن چاهی دریاب

نامرادی صدف گوهر اقبال رساست
غوطه در جیب‌گدایی زن و شاهی دریاب

سعل بنیاد دو عالم شدی ای آتش عشق
ماگیاهیم ز ما هم پرکاهی دریاب

چه وجود وچه عدم بست وگشاد مژه است
چون شرر هر دو جهان را به نگاهی دریاب

خلوت عافیت شمع‌گداز است اینجا
پی خاکستر خودگیر و پناهی دریاب

دامن دیده به هر سرمه میالا بیدل
انتظاری شو وگرد سر راهی دریاب
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۳۷۶

نی‌ام‌آنکه به‌جرأت وصف‌لبت رسدم خم و پیم عنان ادب
ز تاً‌مل موج‌گهر زده‌ام در حسن ادا به زبان ادب

ز حقیقت‌حرمت و پاس حیا به مزاج غرض‌هوسان چه اثر
که‌گرسنهٔ نان طمع نخورد قسم نمک سر خوان ادب

اگرت زتردد ننگ طلب دل جمع شود سر وبرگ غنا
ز غبارکساد متاع هوس نرسی به زبان دکان ادب

قدمت زه دامن شرم نشدکه به معنی‌کعبه نظر فکنی
به طواف درتو رسد همه‌کس چو تو پا نکشی زمکان ادب

همه عمر‌به مکتب‌کسب فنون دل بیخبرتوتپید به خون
نشد آنکه رسد دو نفس سبقت ز معلمی همه‌دان ادب

تب و تاب مراتب عجز رسا به چه ناله‌کند دل خسته ادا
که اگربه قلم ره خط سپرم همه نقطه دمد ز بیان ادب

زترانهٔ حیرت بیدل من به چه نغمه تپد رگ سازسخن
که تری شکند دم عرض نفس پر و بال خدنگ‌کمان ادب
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۳۷۷

امشب ز ساز میناگرم است جای مطرب
کوک است قلقل می با نغمه‌های مطرب

دریوزه چشم داریم ازکاسه‌های طنبور
درحق ما بلند است دست دعای مطرب

صد رنگ آه حسرت پیچیده‌ایم در دل
این ناز وآن نیاز است از ما به پای مطرب

کیفیت بم وزیر مفهوم انجمن نیست
درپرده تا چه باشد منظور رای مطرب

زان چهرهٔ عرقناک حیران حرف و صوتیم
هرجاست‌تر صدایی دارد حیای مطرب

شور لب تو ما را نگذاشت در دل خاک
آتش به نیستان زد آخر هوای مطرب

با محرمان عیشند بیگانگان ساقی
وز درد بی‌نصیبند ناآشنای مطرب

هرچند واسرایند صد ره ترانهٔ جاه
از نی بلندگردید شور نوای مطرب

تا ما خموش بودیم شوق توبی‌نفس بود
این اغنیا ندارند فیض غنای مطرب

عذر دماغ مستان مسموع هیچکس نیست
یارب‌که‌گیسوی چنگ افتد به پای مطرب

قانون به زخمه نازان‌، دف از تپانجه خندان
بر ساز ما فتاده‌ست یکسر بلای مطرب

بیدل‌که رحم می‌کرد بر سخت‌جانی ما؟
ناخن اگر نمی‌بود زورآزمای مطرب
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۳۷۸

ندانم بازم آغوش‌که خواهد شد دچار امشب
کنارم می‌رمد چون پرتو شمع ازکنار امشب

ز جوش ماهتاب این دشت و درکیفیتی دارد
که‌گویی پنبهٔ میناست در رهن فشار امشب

ز استقبال و حال این امل‌کیشان چه می‌پرسی
قدح در دست فردا نیست بی‌رنج خمار امشب

ز بزم وصل دور افکند فکر جنت و حورت
کجا خوابیدی ای‌غافل درآغوش است یار امشب

پر طاووس تاکی بالش راحت به‌گل‌گیرد
خیال افسانهٔ خوابت نمی‌آید به‌کار امشب

حساب بی‌دماغان فرصت فردا نمی‌خواهد
فراغت‌گل‌کن و خود را برون آر از شمار امشب

مبادا خجلت واماندگی آبت کند فردا
به رنگ شمع اگر خاری به پا داری برآر امشب

زصد شمع و چراغم غیراین معنی نشد روشن
که ظلمتهای‌دوش است آنچه‌گردید آشکار امشب

خط پیشانی از صبح قیامت نسخه‌ها دارد
بخوانید آنچه نتوان خواند زین لوح مزار امشب

چو شمع ازگردن تسلیم من بی‌امتحان مگذر
ز هر عضوم سری بردار و بر دوشم‌گذار امشب

سحر بیدل شکایت‌نامه‌ها باید رقم کردن
بیا تا دوده‌گیرم از چراغ انتظار امشب
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
صفحه  صفحه 38 از 283:  « پیشین  1  ...  37  38  39  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA