انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 51 از 283:  « پیشین  1  ...  50  51  52  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی


زن

 
غزل شمارهٔ ۴۹۹
سرمایهٔ عذر طلبم از همه بیش است
در قافلهٔ اشک همین آبله پیش است

جهدی ‌که ز فکر حسد خلق برآیی
خاری ‌که به پایی نخلد مرهم ریش است

تا مرگ فسردن نکشد طینت مردان
آتش‌همه دم‌سوختهٔ غیرت‌خویش است

جایی‌که ز خط تو نمو سبز نگردد
فردوس اگر تل شود انبار حشیش است

از برگ طراوت نگهی آب ندادیم
سرسبزی این باغ به شاخ بز و میش است

از سنگ شرر گم نشد از خاک غبارش
ازیأس بپرسیدکه راحت به‌چه‌کیش است

بسته‌ست قضا ربط علابق به‌گسستن
هشدارکه بیگانگیی با همه خویش است

دکان عبدم مایهٔ تغییر ندارد
ماییم و متاعی‌ که نه‌ کم بود و نه بیش است

بیدل به ادب باش‌ که در پیکر انسان
گر رگ ‌کند اظهارپری تشنهٔ نیش است
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۵۰۰

خنده تنها نه همین برگل و سوسن تیغ است
صبح را هم نفس ازسینه‌کشیدن تیغ است

غنچه‌ای نیست‌که زخمی زتبسم نخورد
باخبر باش که انداز شکفتن تیغ است

در شب عیش دلیرانه مکش سر چون شمع
کاین سپررا ز سحر درته دامن تیغ است

مصرع تازه‌که از بحر خیالم موجی‌ست
د‌وست را آب‌حیات است وبه دشمن تیغ است

بی‌قدت سرو خدنگی‌ست به پهلوی چمن
به‌خطت سبزه همان برسرگلشن تیغ است

چون‌گل شمع به هر اشک سری باخته‌ایم
گریه هم بی‌تو برای سوخته خرمن تیغ است

تا به‌کی در غم تدبیر سلامت مردن
بیش از زخم همان زحمت جوشن تیغ است

چون سحر قطع تعلق زجهان آنهمه نیست
رنگ چینی‌که شکستیم به دامن تیغ است

مثل ما و فنا موج و حبابست اینجا
سر زتن نیست‌کسی راکه به‌گردن تیغ است

قاتل و ساز مروت نپسندی بیدل
مد احسان نفس‌، در نظر من تیغ است
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۵۰۱

نفس بوالهوسان بر دل ر‌وشن تیغ است
شمع افروخته را جنبش دامن تیغ است

شیشه‌ را سرکشی‌ خویش نشانده ست به خون
گردن بی‌ادبان را رگ گردن تیغ است

منت سایه ی اقبال ز آتش کم نیست
گر هما بال ‌گشاید به سر من تیغ است

خاک تسلیم به سرکن‌که درین دش‌ت هلاک
تو نداری سپر و درکف دشمن تیغ است

نتوان از نفس سوختگان ایمن بود
دود این خانه چو برجست ز روزن تیغ است

عکس خونی‌ست فرویخته از پیکر شخص
گر همه آینه سازند ز آهن تیغ است

تا مخالف ز موافق قدمی فامله نیست
درگلو آب چو استاد ز رفتن تیغ است

کوه از ناله و فریاد نمک ‌آساید
چه‌کند بر سر این پای به دامن تیغ است

ذوالفقار دگر است آنکه‌ کند قلع امل
و‌رنه مقراض هم از بهر بریدن تیغ است

کلفت ز‌ند‌‌گی از مرگ بتر می باشد
شمع ما را ز ‌سر خو‌د نگذشتن تیغ است

سطر خونی ز پر افشانی بسمل خواندبم
که گر از خویش روی جادهٔ روشن تیغ است

زین ندامت‌که به وصلی نرسیدم بیدل
هر نفس در جگرم تا دم مردن تیغ است
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۵۰۲

دل از غبار نفس زخم خفته در نمک است
ز موج پیرهن این محیط پرخسک است

بهار رنگ جهان جلوهٔ خزان دارد
بقم درین چمن حادثات اسپرک است

ز اهل صومعه اکراه نیست مستان را
که‌ترش‌رویی‌زاهدبه بزم‌می نمک است

زعرض شیشه تهی نیست نسخهٔ تحقیق
توآنچه‌کرده‌ای از خویش انتخاب‌شک است

به عالم بشری غیر خودنمایی نیست
کسی‌که بگذرد از وهم‌خویشتن‌ملک است

قد خمیده‌کند، تن‌پرست را هموار
مدار راست‌رویهای فیل برکجک است

فزوده‌ایم به وحدت ز شوخ‌چشمیها
دمی‌که‌محو شد این‌صفر هرچه‌هست‌یک است

نظر به گرد ره انتظار دوخته‌ایم
به چشم دام سیاهی صید، مردمک است

خطی به‌صفحهٔ‌دل بی‌خراش‌شوق‌تو نیست
ز روی‌بحر به‌جز موج‌هرچه‌هست‌حک است

می‌ام به ساغر دل نقل یاس می‌گردد
چو زخم‌، قطرهٔ‌آبی‌که می‌خورم‌گزک است

دویی‌کجاست‌، ز نیرنگ احولی بگذر
که یک نگاه میان دوچشم مشترک است

به اوج آگهی‌ات نردبان نمی‌باید
نگاه تا مژه برداشته‌ست بر فلک است

اگر ز سوختگانی‌، سواد فقرگزین
که شام چهرهٔ زرین شمع را محک است

دگرمپرس ز سامان بزم ما بیدل
ز شور اشک‌خود اینجاکباب‌را نمک است
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۵۰۳

حذر ز راه محبت‌که پر خطرناک است
تو مشت خار ضعیفی و شعله بیباک است

توان به بیکسی ایمن شد از مضرت دهر
سموم حادثه را بخت تیره تریاک است

به اختیارنرفتیم هر کجا رفتیم
غبار ما ونفس‌، حکم صید وفتراک است

ز بس زمانه هجوم‌کساد بازاریست
چو اشک‌گوهر ما وقف دامن خاک است

چگونه‌کم شود از ما ملامت زاهد
که صد زبان درازش به چوب مسواک است

ازین محیط‌که در بی نمی‌ست توفانش
کسی‌که‌آب رخی بردگوهرش پاک است

غبار حادثه حصنی است ناتوانان را
کمند موج خطر ناخدای خاشاک است

ز خویش رفتن ما رهبری نمی‌خواهد
دلیل قافلهٔ صبح سینهٔ چاک است

نیامده‌ست شرابی به عرض شوخی رنگ
جهان هنوز سیه‌مست سایهٔ تاک است

چه وانمایمت از چشمبند عالم وهم
که خودنمایی آیینه در دل خاک است

زمانه‌کج‌منشان را به برکشد بیدل
کسی‌که راست بود خارچشم افلاک است
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۵۰۴

میی‌که شوخی رنگش جنون افلاک است
به خاتم قدح ما نگین ادراک است

خمیر قالب من بود لای خم‌ کامروز
کسی که ریشه دوانید در دلم تاک است

مریز آب رخ سعی جز به قدر ضرور
که سیم‌ و زر ز فزونی ودیعت خاک است

فروغ جوهر هرکس به قدر همت اوست
به چشم آتش اگر سرمه‌ای است خاشاک است

ز صیدگاه تعلق همین سراغت بس
که هرکجا دلی آویخته ا‌ست فتراک است

نگه ز دیده ی ما پرتوی نداد برون
چراغ آینه از دودمان امساک است

دلم به الفت ناز و نیاز می‌لرزد
که رنگ جلوه حریرست ودیده نمناک است

جهان ز بسکه نجوم غبار دل دارد
نگاه از مژه بیرون نجسته در خاک است

تپید‌ن آینهٔ ماست ورنه زین دریا
حساب موج به یک آرمیدنش پاک است

به غیر وهم ذکر چیست مانعت بیدل
تو پر فشانی و از ششجهت قفس چاک است
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۵۰۵

از بس قماش دامن دلدار نازک است
دستم زکار اگر نرود کار نازک است

از طوف‌گلشنت ادبم منع می‌کند
کیفیت درشتی این خار نازک است

تا دم زنی چو آینه‌گردانده است رنگ
این کارگاه جلوه چه مقدار نازک است

عرض وفا مباد وبال دگر شود
ای ناله عبرتی‌که دل یار نازک است

تاکشت جنبش مژه سیل بنای اشک
بی‌پرده شدکه طینت هموار نازک است

!ی نازنین طبیب ز دردت‌گداختم
پیش آ،‌که نالهٔ من بیمار نازک است

فرصت‌کفیل این همه غفلت نمی‌شود
خوابت‌گران و سایهٔ دیوار نازک است

مشکل به نفی خودکنم اثبات مدعا
آیینه وهم و خاطر زنگار نازک است

وحدت به هیچ جلوه مقابل نمی‌شود
بی‌رنگ شوکه آینه بسیار نازک است

اظهار ما ز حوصله آخر به‌عجز ساخت
چندان‌که ناله خون شده منقار نازک است

اندیشه در معاملهٔ عشق داغ شد
آیینه اوست یا منم‌، اسرار نازک است

بیدل نمی‌توان ز سر دل‌گذشتنم
این مشت خون زآبله صد بارنازک است
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۵۰۶

در ندامت‌گل مقصود به بر نزدیک است
دامنی هست به دستی‌که به سر نزدیک است

دوری منزل مقصود ز خودبینی‌هاست
اگر از خوابش‌کنی قطع نظر نزدیک است

رهبرکام تو پاس نفس است ای غواص
سر این رشته نگهدارگهر نزدیک است

ای هوس آنهمه مغرور اقامت نشوی
نسبت سنگ‌هم اینجا به‌شرر نزدیک است

همه‌گویند جدا نیست زما دلبرما
ما چنین دور چراییم اگر نزدیک است

ترک اوهام جسد مژدهٔ‌گردون‌تازی‌ست
بیضه هرگه شکند رستن پرنزدیک است

ناتوانی ز چه رو صید خیالم نکند
تاب این رشته به آن موی‌کمر نزدیک است

سیرها در هوس‌آباد تمنا کردیم
منزل یاس‌، ز هر راهگذر نزدیک است

همه مقصدطلبان دام لغزش گیرند
گر بدانندکه منزل چه‌قدر نزدیک است

نفست‌گام فنا، می‌شمرد غفلت چند
آنچه دور است‌کنون وقت دگر نزدیک است

بیدل‌آنجاکه جنون منصب عزت بخشد
نسبت آبله با دیدهٔ تر نزدیک است
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۵۰۷

یار دور است ز ما تا به نظر نزدیک است
امتیاز آینهٔ دوریِ هر نزدیک است

می‌گزد جوهر آیینه‌ کف دست تهی
باخبر باش‌که افلاس و هنر نزدیک‌است

اگر از نعمت الوان نتوان کام گرفت
مغتنم ‌گیر که دندان به جگر نزدیک است

چون نفس نیم نفس در قفس آینه‌ایم
راحت منزل ما پر به سفر نزدیک است

دود دل مژده ی خاکستر ما داد و گذشت
یعنی این‌شب ‌که تو دیدی به ‌سحر نزدیک ‌است

در عبادتکده ی دل که ادب‌ محرم اوست
هر دعایی‌که نکردم به اثر نزدیک است

خم تسلیم هم از وضع نیازم بپذیر
حلقه هرچند برون است ز در نزدیک است

غیر بسمل همه‌کس جست و ندادند سراغ
آشیانی‌که به افشاندن پر نزدیک است

دوری آب و گهر بر من و دلدار مبند
آنقدر نیست که‌گویم چقدر نزدیک است

بیدل آیینه بپرداز غم د‌وری چند
آسمان نیز به انداز نظر نزدیک است
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۵۰۸

بسکه این‌گلشن افسرده‌کدورت رنگ است
نفس غنچه‌برآبینهٔ شبنم زنگ است

از تماشاگه حیرت نتوان غافل بود
بزم بی‌رنگی آیینه سراپا رنگ است

در مشرب زن و از قید مذاهب بگریز
عافیت‌نیست در آن‌بزم‌که سازش‌جنگ است

هر طرف موج خیالی‌ست به توفان همدوش
کشتی سبز فلک غرقهٔ آب بنگ است

غرهٔ هرزه‌دویهای طلب نتوان بود
سر ما سجده‌فروش‌کف پای لنگ است

ثمرکینه دهد مهر به طبع ظالم
آتش‌است آن‌همه آبی‌که نهان در سنگ است

دوری دامن وصل است به خود پیچیدن
غنچه‌گر واشود از خویش‌گلش در چنگ است

طلبم تا سرکوی تو به پروازکشید
آب خود را چو به‌گلشن برساند رنگ است

وحشتم در قفس بال و پرافشانی نیست
ساز پروانهٔ این بزم شرر آهنگ است

بسکه چون رنگ ز شوقت همه‌تن‌پروازیم
خون ما را دم بسمل زچکیدن‌ننگ است

مفت آن قطره‌کزین بحرتسلی نخرید
بی‌تپیدن دو جهان برگهر ما تنگ است

از قدم نیست جدا عشرت مجنون بیدل
شور زنجیر نواسنج هزار آهنگ است
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
صفحه  صفحه 51 از 283:  « پیشین  1  ...  50  51  52  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA