انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 6 از 283:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی


زن

 
غزل شمارهٔ ۴۹

سری‌نبودبه وحشت‌زبزم‌جستن‌مارا
فشار تنگی دلها شکست دامن ما را

چواشک بی سر و پایی جنون شوق‌که‌دارد
زکف نداد دویدن عنان دیدن ما را

رسیده‌ایم ز هر دم زدن به عالم دیگر
سراغ ازنفس ماکنید مسکن ما را

سیاه روزی شمع آشکار شد زتأمل
به‌پیش‌پا چه بلایی‌ست طبع روشن ما را

کجا رویم‌که بیداد دل رسد به شنیدن
به سرمه داد نگاهش غبار شیون ما را

نگه‌چو جوهر آیینه سوخت ریشه‌به‌مژگان
ز شرم حسن‌که دادند آب‌گلشن ما را

فلک چوسبحه درین خشکسال قحط مروت
به پای ریشه دوانید تخم خرمن ما را

نفس به قید دل افسرده همچو موج به‌گوهر
همین یک آبله استادگی‌ست رفتن ما را

عروج نازگلی بود از بهار ضعیفی
به پا فتاد سرما ز پا فتادن ما را

جز انفعال ندارد هلاک مور تلافی
دیت همین فرق جبهه‌ای‌ست‌کشتن ما را

زشرم وسوسه دادیم عرض شهرت بیدل
که فکرما نکند تیره‌، طبع روشن ما را
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۵۰

محبت بسکه پرکرد ازوفا جان وتن ما را
کند یوسف صداگر بوکنی پیراهن ما را

چوصحرا مشرب ما ننگ وحشت‌برنمی‌تابد
نگهدارد خدا از تنگی چین دامن ما را

چنان مطلق عنان تازست شمع ما ازین محفل
که رنگ رفته دارد پاس ازخود رفتن ما را

خرامش در دل هر ذره صد توفان جنون دارد
عنان‌گیرید این آتش به عالم افکن ما را

گهر دارد حصارآبرو در ضبط امواجش
میندازید ز آغوش ادب پیراهن ما را

فلک در خاک می‌غلتید از شرم سرافرازی
اگر می‌دید معراج ز پا افتادن ما را

به اشک افتادکار آه ما از پیش پا دیدن
ز شبنم بال ترگردید صبح‌گلشن ما را

هوس هر سو بساط ناز دیگر پهن می‌چیند
ندید این بیخبر مژگان به هم آوردن ما را

ازین خاشاک اوهامی‌که دارد مزرع هستی
به‌گاو چرخ نتوان پاک‌کردن خرمن ما را

چوماهی خارخار طبع درکار است و ما غافل
که برامواج پوشانده‌ست‌گردون جوشن ما را

زآب زندگی تا بگذرد تشویش رعنایی
خم‌وضع ادب پل‌کرد دوش وگردن ما را

به‌حرف وصوت تاکی تیره‌سازی‌وقت مابیدل
چراغ چارسومپسند طبع روشن ما را
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۵۱

مکن سراغ غبار زپا نشستهٔ ما را
رسیده‌گیر به عنقا پر شکستهٔ ما را

گذشته‌ایم به پیری ز صیدگاه فضولی
بس است ناوک عبرت زه‌گسستهٔ ما را

فراهم آمدن رنگ و بو ثبات ندارد
به رشتهٔ رگ‌گل بسته‌اند دستهٔ ما را

هوای‌گلشن فردوس در قفس بنشاند
خیال در پس زانوی دل نشستهٔ ما را

ز دام چرخ پس از مرگ هم‌کجاست رهایی
حساب‌کیست به مجمر سند جستهٔ ما را

بهانه‌جوی خیالیم واعظ این چه جنون است
به حرف وصوت مسوزان دماغ خستهٔ ما را

مگیر خرده به‌مضمون خون چکیدهٔ‌بیدل
ستم فشار مکن زخم تازه بستهٔ ما را
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۵۲

نشاند بر مژه اشک ز هم‌گسستهٔ ما را
تحیرکه به این رنگ بست دستهٔ ما را؟

هزار آبله دادیم عرض لیک چه حاصل
فلک فکند به پاکار دست بستهٔ ما را

کسی‌به‌ضبط‌نفس چون‌سحرچه سحرفروشد
رهاکنید غبار عنان‌گسستهٔ ما را

به سیر باغ مرو چون نماند فصل جوانی
چمن چه‌دسته‌کند رنگهای جستهٔ مارا

زبان به‌کام خموش است ازشکایت یاران
به پیش کس مگشایید زخم بستهٔ ما را

هجوم ناله نشسته است در غبار ضعیفی
برآورند ز بالین پر شکستهٔ ما را

سراغ نقش قدم بیدل از هوا نکندکس
زخاک جوسردر زیرپا نشستهٔ ما را
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۵۳

خدا چو شمع دهد جرأت آب دیدهٔ ما را
که افکند ته پاگردن‌کشیدهٔ ما را

شهید تیغ تغافل بر آستان‌که نالد
تظلمی‌ست چو اشک از نظر چکیدهٔ ما را

چه دشت و درکه نکردیم قطع درپی فرصت
کسی نداد سراغ آهوی رمیدهٔ ما را

نداشتیم به وهم آنقدر دماغ تپیدن
به باد داد نفس خاک آرمیدهٔ ما را

به انفعال رسیدیم از فسون تعلق
به رخ فکند حیا دامن نچیدهٔ ما را

مگر به محکمهٔ دل یقین شود حق وباطل
گواه‌کیست حدیث ز خود شنیدهٔ ما را

نبرد همت‌کس از تلاش‌گوی تسلی
بیفکنید درتن ره شر بریدهٔ ما را

زربشه تا به ثمر صدهزارمرحله طی شد
که‌کرد این همه قاصد به خود رسیدهٔ ما را

مژه زهم نگشودیم تا چکد نم اشکی
گداخت شرم رقم‌کلک شق ندیدهٔ ما را

مباد تا به ابد نالد و خموش نگردد
به یاد شمع مده صبح نادمیدهٔ ما را

مقیم‌گوشهٔ نقش قدم شویم وگرنه
درکه حلقه‌کند پیکر خمیدهٔ ما را

نهفته است قضا سرنوشت معنی بیدل
رقم‌کجاست مگر خط‌کشی جریدهٔ ما را
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۵۴

نقاب عارض گلجوش کرده‌ای ما را
تو جلوه داری و روپوش‌کرده‌ای ما را

ز خود تهی‌شدگان‌گر نه از تو لبریزند
دگر برای چه آغوش‌کرده‌ای ما را

خراب میکدهٔ عالم خیال توایم
چه مشربی‌که قدح نوش‌کرده‌ای ما را

نمود ذره طلسم حضور خورشید است
که‌گفته است فراموش کرده‌ای ما را؟

ز طبع قطره نمی جزمحیط نتوان‌یافت
تو می‌تراوی اگر جوش‌کرده‌ای ما را

به رنگ آتش یاقوت ما و خاموشی
که حکم خون شو و مخروش‌کرده‌ای ما را

اگر به ناله نیرزیم‌، رخصت آهی
نه‌ایم شعله که خاموش‌کرده‌ای ما را

چه بارکلفتی‌ای زندگی‌که همچو حباب
تمام آبله بر دوش‌کرده‌ای ما را

چوچشم چشمهٔ خورشید حیرتی داریم
تو ای مژه ز چه خس‌پوش‌کرده‌ای ما را

نوای پردهٔ خاکیم یک قلم بیدل
کجاست عبرت اگرگوش‌کرده‌ای ما را
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۵۵

درین وادی چسان آرام باشدکارونها را
که همدوشی‌ست با ریگ روان سنگ نشانها را

چه دل بندد دل آگاه بر معمورهٔ امکان
که فرصت‌گردش چشمی‌ست دورآسمانها را

ز موج بحرکم سامانی عالم تماشاکن
که تیر بی‌پر از آه حباب است این‌کمانها را

جگر خون مگر بر اعتبار دل بیفزاید
که قیمت نیست غیراز خونبها یاقوت‌کانها را

به تدبیراز غم‌کونین ممکن نیست وارستن
مگرسوزد فراموشی متاع این دکانها را

علاج پیچ وتاب حرص نتوان یافتن ورنه
به جوش آورده فکر حاجت ما بحر وکانها را

به یک پرواز خاکستر شدیم از شعلهٔ غیرت
سلام توتیای ماست چشم آشیانها را

به بال وبر دهد پرواز مرغان رنج بیتابی
تپیدن بیش نبود حاصل ازگفتن زبانها را

چو رنگ رفته‌، یاد آشیان سودی نمی‌بخشد
درین وادی‌که برگشتن نمی‌باشد عنانها را

گرانی‌کی‌کشد پای طلب در وادی شوقت
که جسم‌اینجا سبکروحی‌کند تعلیم جانهارا

من وعرض نیاز، ازعزت و خواری چه می‌پرسی
که‌نقش سجده بیش از صدر خواهد آستانهارا

چنین‌کزکلک ما رنگ معانی می‌چکد بیدل
توان گفتن رگ ابر بهار این ناودانها را
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۵۶

شررتمهید سازد مطلب ما داستانها را
دهد پرواز بسمل مدعای ما بیانها را

به جرم ما ومن دوریم ازسرمنزل مقصد
جرس اینجا بیابان مرگ داردکاروانها را

کدورت چیده‌ای جدی نما تا بی‌نفس‌گردی
صفای دیگرست از فیض برچیدن دکانها را

ندانم جوش توفان خیال‌کیست این‌گلشن
که اشک چشم مرغان‌کردگرداب آشیانها را

به لعل او خط از ما بیشتر دلبستگی دارد
طمع افزونتر از دزدست اینجا پاسبانها را

نفس سرمایهٔ بیتابی‌ست‌، افسردگی تاکی
مکن شمع مزار زندگانی استخوانها را

بجزکشتی شکستن ساحل امنی نمی‌باشد
ز بس وسعت فروبرده‌ست این دریاکرانها را

به‌سعی اشک‌،‌کام‌از دهر حاصل‌می‌کنی روزی
که آهت پرّه‌گردد آسیای سمانها را

به افسون مدارا ازکج‌اندیشان مشو ایمن
تواضع درکمین تیر می‌دارد کمانها را

جهانی آرزوها پخت و سیر آمد ز ناکامی
تنور سرد این مطبخ به خامی سوخت نانها را

من آن عاجزسجودم‌کزپی طرف جبین من
به دوش باد می‌آرند خاک آستانها را

تو هم‌خاموش شو بیدل‌که‌من از یاد دیداری
به دوش حیرت آیینه می‌بندم فغانها را
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۵۷

گذشتگان که هوس دیده‌اند دنیا را
به پیش خود همه پس دیده‌اند دنیا را

دوام‌کلفت دل آرزو نخواهی کرد
در آینه دو نفس دیده‌اند دنیا را

چوصبح هیچ‌کس اینجا بقا نمی‌خواهد
هزار بار ز بس دیده‌اند دنیا را

دل دو نیم چوگندم نموده‌اند انبار
اگر به قدر عدس دیده‌اند دنیا را

به احتیاط قدم زن‌که عافیت‌طلبان
سگ گسسته مرس دیده‌اند دنیا را

مقیدان به چه نازند ازین تماشاگاه
به چشم باز قفس دیده‌انددنیا را

دمی به حکم هوس چشم آب باید داد
که دود آتش خس دیده‌اند دنیا را

به‌قدر جاه و حشم انفعال در جوش است
هما کجاست مگس دیده‌اند دنیا را

چه‌آگهی وچه‌غفلت چه‌زندگی‌وچه‌مرگ
قیامت همه‌کس دیده‌اند دنیا را

وداع قافلهٔ اعتبارکن بیدل
همین صدای جرس دیده‌اند دنیا را
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۵۸

حسنی است بررخش رقم مشک ناب را
نظاره کن غبار خط آفتاب را

هر جلوه باز شیفتهٔ رنگ دیگر است
آن حسن برق نیست‌که سوزد نقاب را

مست خیال میکدهٔ نرگس توایم
شور جنون‌کند قدح ما شراب را

بوی بهار شوق تو را رنگ معجزی‌ست
کارد به رقص و زمزمه مرغ‌کباب را

خاکستر است شعله‌ام امروز و خوشدلم
یعنی رسانده‌ام به صبوری شتاب را

ما را زتیغ مرگ مترسان‌که از ازل
بر موج بسته اندکلاه حباب را

اسباب زندگی همه دام تحیر است
غیر از فریب هیچ نباشد سراب را

کو شور مستیی‌که درین عبرت انجمن
گرد شکست شیشه‌کنم ماهتاب را

سیماب را ز آینه پای‌گریز نیست
دارد تحیرم به قفس اضطراب را

توفان طراز چشم من از پهلوی دل است
سامان آبروست ز دریا سحاب را

دانا و میل صحبت نادان چه ممکن است
موج‌گهر به خاک نیامیزد آب را

تا چند رشتهٔ نفس از وهم تافتن
دیگر به پای خویش مپیچ این طناب را

بیدل شکسته رنگی خاصان مقرراست
باشد شکستگی ورق انتخاب را
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
صفحه  صفحه 6 از 283:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA