انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 64 از 283:  « پیشین  1  ...  63  64  65  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی


زن

 
غزل شمارهٔ ۶۲۹

نقاش ازل تا کمر مو کمران بست
تصویر میانت به همان موی میان بست

از غیرت نازست ‌که آن حسن جهانتاب
واگرد نقاب ازرخ و برچشم جهان بست

شهرت‌طلبان‌! غرهٔ اقبال مباشید
سرهاست در اینجا که بلندی به سنان بست

سامان ‌کمال آن همه بر خویش مچینید
انبوهی هر جنس‌که دیدیم دکان بست

منسوب ‌کجان معتمد امن نشاید
زآن تیر بیندیش‌که خود را به‌کمان ‌بست

ترک طلب روزی از آدم چه خیال است
گندم نتوانست لب از حسرت نان بست

مردیم وزتشویش تعلق نگسستیم
بر آدم بیچاره که افسار خران بست‌؟

چون سبحه جهانی‌به نفس‌کلفت دل چید
هرجاگرهی بود براین رشته میان بست

هر موج در این بحر هوسگاه حبابی‌ست
پنسان همه‌کس دل به جهان‌گذران بست

کس محرم فریاد نفس‌سوختگان نیست
شمع از چه درین بزم به هر عضو زبان بست

عمری‌ست ز هر کوچه بلند است غبارم
بیداد نگاه‌ که بر این سرمه فغان بست

بیدل همه تن عبرتم از کلفت هستی
جز چشم ز تصویر غبارم نتوان بست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۶۳۰

همت چه برفرازد از شرم فقر ما دست
عریان تنی لباسیم کو آستین کجا دست

بی‌انفعالی از ما ناموس آبرو برد
تا جبهه بی‌عرق شد شستیم از حیادست

هرجا لب سؤالی شد بر در طمع باز
دیگر به هم نیاید چون‌کاسهٔ‌گد دست

قدر غنا چه داند ذلت‌پرست حاجت
برپشت خود سوار است از وضع التجادست

یاران هزار دعوی از لاف پیش بردند
از اتفاق با لب طرح است در صدا دست

گردون ناپشیمان مغلوب هیچکس نیست
سودن مگر بیازد بر دست آسیا دست

ای صحبت ازدل تنگ تهمت نصیب شبنم
این عقده گرگشودی تا آسمان گشا دست

چاک لباس مجنون خط می‌کشد به صحرا
اینجا هزار دامن خفته‌ست جیب تا دست

تغییر رنگ فطرت بی‌ننگ سیلیی نیست
روز سیاه دارد درکسوت حنا دست

دریوزهٔ طراوت یمنی ندارد اینجا
چون نخل عالمی را شد خشک بر هوا دست

بر قطع زندگانی مشکل توان جدا کرد
از دامن هوسها، این صدهزار پا، دست

رعنایی تجما، مست خراش دلهاست
هرگاه پنجه یازبد، شد ناخن‌آزما دست

حرص‌حصول مطلب‌، بی‌نشئهٔ‌جنون نیست
از لب دو گام پیش است در عرصهٔ دعا دست

از دستگیری غیر در خاک خفتن اولی‌ست
همچون چنار یارب روید ز دست ما دست

حیف است سعی همت خفت‌کش‌ گل و مل
بایدکشید از این باغ‌، یا دامن تو، یا، دست

بیدل درپن بیابان خلقی به عجز فرسود
چون نقش‌پا قستیم ما هم به پرپا دست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۶۳۱

کنون که مژدهٔ دیدار شوق بنیادست
به هر طرف رودم دل تجلی‌آبادست

مکن به آینه تکلیف نامه و پیغام
که در حضور نویسی تحیر استادست

تعلقی به دل ما خیال بشه نکرد
به ناوکت‌ که درین باغ سرو آزادست

مشو ز حسرت دیدار بیش ازین غافل
که دیده‌ها چو جرس بی‌ تو شیون‌آبادست

«‌نه دام دانم و نی دانه اینقد‌ر دانم‌»
که دل به هر چه کشد التفات صیادست

ز پیچ و تاب خط و زلف گلرخان دریاب
که رنگ حسن هم اینجا شکست بنیادست

سپند صرفهٔ شوخی ندید ازین محفل
حذر که جرأت فریاد سرمه ایجادست

جنون بی‌ثمری چاک سینه می‌خواهد
ز نخلهای دگر باب شانه شمشادست

ز بسکه حیرتم از شش جهت غلو دارد
نگه چو آینه‌ام در شکنج فولادست

به عالمی ‌که تظلم وسیلهٔ ضعفاست
اگر به ناله نیرزیم سخت بیدادست

به قدر جانکنی از عمر بهره‌ای داربم
شرار تیشه چراغ امید فرهادست

به درد حسرت دیدار مرده‌ایم و هنوز
نفس در آیه دنباله‌‌ذتر فریادست

حضور لاله وگل بی‌بهار ممکن نیست
به جلوه تو دو عالم فرامشی یادست

جنون رنگ مپیما درین چمن بیدل
شراب شیشهٔ‌نه غنچه یک پریزادست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۶۳۲

نه دیر مانع و نی‌کعبه حایل افتادست
ره خیال تو در عالم دل افتادست

فسون عشق به جام نیاز، ناز چه ریخت
که حسن سرکش و آیینه غافل ‌افتادست

حساب سایه و خورشید تا ابد باقیست
ادب‌پرستی و دیدار مشکل افتادست

چه وانمایدم این هستی عدم تمثال
ندیدن آینه‌ای در مقابل افتادست

در آن مقام‌ که عدل ‌کرم به عرض آید
بریدنیست زبانی که سایل افتادست

ترددی ‌که در او مزد راحت است‌ کجاست
نفس در آتش پرواز بسمل افتادست

ز بس غبار که دارد طبیعت امکان
سفینه در دل دریا به ساحل افتادست

بلای‌ کج روی‌ات را کسی چه چاره‌ کند
که هرزه‌گردی‌ و رختت به منزل افتادست

چگونه حسن به صد رنگ جلوه نفروشد
که جای آینه در دست او دل افتادست

به آن بضاعت عجزم که گاه بسمل من
به جای خون عرق از تیغ قاتل افتادست

به‌ کلفت دل مأیوس من ‌که پردازد
هزار آینه زین رنگ درگل افتادست

کدام ناله‌، چه دل‌، بیدل آن قدر دانم
که حیرتی به خیالی مقابل افتادست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۶۳۳

مرا به آبلهٔ پا چه مشکل افتادست
که تا قدم زده‌ام پای بر دل افتادست

به قدر سعی دراز است راه مقصد ما
وگرنه در قدم عجز منزل افتادست

نفس نمانده و من می‌کشم کدورت جسم
گذشته لیلی وکارم به محمل افتادست

امید گوهر دیگر ازین محیط کراست
همین بس است‌که‌گردی به ساحل افتادست

چو سروگرچه نداربم طواف آزادی
رسیده‌ایم به پایی که در گل افتادست

تو درکناری و ما بیخبر، علاجی نیست
فروغ شمع تو بیرون محفل افتادست

به غیر نفی چه اثبات می‌توان‌کردن
طلسم هستی ما سخت باطل افتادست

زسنگ جوش شرر بین و ناله خرمن کن
که زیر خاک هم آتش به حاصل افتادست

تبسم که به خون بهار تیغ کشید
که خنده بر لب‌گل نیم بسمل افتادست

نه نقش پاست‌ که در وادی طلب پیداست
ز کاروان جرسی چند بیدل افتادست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۶۳۴

گداز امن درین انجمن کم افتادست
به خانه‌ای که تویی سقف آن خم افتادست

ز سعی اگر همه ناخن شوی چه خواهی‌کرد
گره به رشتهٔ تدبیر محکم افتادست

مگر به سجده توان پیش برد ناز غرور
که همچو شمع سر ازپا مقدم افتادست

جهان تلاش لگدکوب یکدگر داره
چو سبحه قافله‌ها درپی هم افتادست

ازین قیامت توفان نفس مگوی و مپرس
کجاست آدمی‌، آتش به عالم افتادست

مباد زان لب خامش سوال بوسه‌کنی
غرور تیغ تغافل تنک دم افتادست

فناست آنچه ز علم و عیان به جلوه رسید
هنوز صورت انجام مبهم افتادست

ز نقش پا به جبین وارسید ونوحه کنید
نگین ماست ‌که یکسر ز خاتم افتادست

یکی است پست و بلند بنای هستی ما
به خاک‌، سایهٔ نقش قدم‌کم افتادست

سراغ وحشت فرصت ز اشک ماگیرید
سحر ز باغ‌ گذشته‌ست شبنم افتادست

صبا درین چمن از غنچه‌ها نقاب مدر
سر همه به‌ گریبان ماتم افتادست

کباب آتش بی‌ دردی ‌ام مکن یارب
به حق دیده بیدل که بی نم افتادست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۶۳۵

فسون وهم چه مقدار رهزن افتادست
که ذر بر تو مراکار با من افتادست

کجا روم ‌که چو اشکم ز سعی بخت نگون
به پیش پا همه از پا فتادن افتادست

چو غنچه محرم زانوی دل شو و دریاب
که در طلسم‌گریبان چه دامن افتادست

چرا جنون نکند فطرت از تصور من
که عمرهاست نگاه تو بر من افتادست

به غیر سوختن از عشق نیست جان بردن
بت آتشی به قفای برهمن افتادست

صدای‌ کوه به این نغمه ‌گوش می‌مالد
که سنگ و خشت همه در فلاخن افتادست

نه نخل دانم و نی‌گلبن اینقدر دانم
که راه نشو و نماها به‌گلخن افتادست

در احتیاج نم جبهه می‌دهد آواز
که آب شو، ‌گرت آتش به خرمن افتادست

تلاش نقش نگین می‌رسد به قبر آخر
به دوش دل ز جهان بارکندن افتادست

شرر نی‌ام‌ که‌ کنم‌ کار خود به خنده تمام
چو شمع تا به سحر سر به‌گردن افتادست

بهار رنگ ندارد گل دگر بیدل
در آب چشمهٔ ادراک روغن افتادست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۶۳۶

بی‌محابا بر من مجنون میفشان پشت دست
چون سفر غافل مزن در تیغ عریان پشت دست

بار هر دوشی بقدر دستگاه قدرت است
برنمی‌دارد به غیر از زخم دندان پشت دست

چشم دنیادار، هرجا می‌گشاید دام حرص
می‌نهد بر خاک کشکول گدایان پشت دست

خاک‌گردم کز غبار سرنوشت آیم برون
چون نگین نتوان زدن بر نام آسان پشت دست

دخل درکار جهان‌کم کن‌که مانند هلال
می‌شود از ناخنت آخر نمایان پشت دست

معنی اقبال و ادبار جهان فهمیدنی‌ست
باوجودگنج در دست است عریان پشت دست

چشم واکردن درین محفل شگونی خوش نداشت
خورد سر تاپای شمع آخر ز مژگان پشت د‌ست

از مکافات عمل غافل نباید زیستن
می‌رسد از پشت دست آخر به دندان پشت دست

طینت تسلیم خوبان نیست باب انقلاب
هست دربست وگشاد پنجه یکسان پشت دست

دیدهٔ حق‌بین به وهم غیر می‌پوشی چرا
برچه عالم می‌زنی ای خانه ویران پشت دست

بی‌جمالت هرکجا بستیم احرام چمن
بازگشتیم از ندامت‌گل به دامان پشت دست

در غبار حاجت استغنای‌ما محجوب ماند
کف‌گشودن از نظرهاکرد پنهان پشت دست

بیدل از خود رنگ و بوی اعتبار افشانده‌ایم
همچوگل ماییم و دامن تاگریبان پشت دست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۶۳۷

خم مکن در عرض حاجت تا توانی پشت دست
اینقدرها برنمی‌دارد گرانی پشت دست

شوکت ملک و ملک تا اوج اقبال فلک
جمله پامال است هرگه می‌فشانی پشت دست

تا کی از ترک کلاه آرایش اندیشیدنت
معنیی دارد نه صورت آنچه خوانی پشت دست

عمرها شد انتظار ضعف پیری می‌کشم
تا زنم ازپیکر خم برجوانی پشت دست

دعوی قدرت جهانی را زپا افکنده است
پهلوانی‌، بر زمین‌گر می‌رسانی پشت دست

از بیاض چشم قربانی چه استغنا دمید
کاین ورق افشاند برلفظ ومعانی پشت دست

سعی آزادی حریف دامگاه وهم نیست
تاکجاگیرد عیار پرفشانی پشت دست

عهدهٔ کار ندامت بار دوشم کرده‌اند
عمرها شد می‌گزم از ناتوانی پشت دست

قطع آثار ندامت نیست ممکن زین بساط
حرص دندان دارد و دنیای فانی پشت دست

غیر استغنا علاج زحمت اسباب نیست
پشت پایی‌گر نباشد، تا توانی پشت دست

ازکفم بیدل نمی‌دانم چه‌گل دامن‌کشید
کز ندامت‌کردم آخر ارغوانی پشت دست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۶۳۸

دل ز اوهام غبارآلودست
‌زنگ آیینهٔ آتش‌، دودست

عمرها شدکه چو موج‌گهرم
بال پرواز قفس فرسودست

طرف عجز غرور ست ابنجا
سجده‌ها آینهٔ مسجودست

معنی شهرت عنقا دریاب
شور معدومی ما موجودست

گر شوی محرم انجام طلب
نقش پا آینهٔ مقصودست

غنچه‌ گل ‌کن ‌که درین عبرتگاه
خنده را چاک‌ گریبان سودست

بر دل کس نخوری از دم سرد
وعظ بی‌جا همه‌جا مردودست

زخم دل ضبط نفس می‌خواهد
غنچه را بستن لب بهبودست

تشنه مردند، شهدان وفا
آب شمشیر تو خون‌آلودست

بیدل از هستی موهوم مپرس
ساز بنیاد نفس نابودست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
صفحه  صفحه 64 از 283:  « پیشین  1  ...  63  64  65  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA