انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 65 از 283:  « پیشین  1  ...  64  65  66  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی


زن

 
غزل شمارهٔ ۶۳۹

اجابتی ندمید از دعای‌کس به دو دست
مگر سبو شکندگردن عسس به دو دست

ز عجز ساخته‌ام با هوای عالم پوچ
من‌و دلی‌که چو دندان‌گرفته خس به‌دو دست

ز رمز حیرت آیینه‌، حسن غافل نیست
ستاده‌ام ز دل ساده ملتمس به دو دست

دو برگ گل ز سراپای من جنون دارد
کشیده‌ام سوی‌خود دامنت ز بس به دو دست

به‌گوش دل نتوان زد نوای ساز رحیل
چو ناقه‌گر همه‌بربندی‌اش جرس‌به‌دو دست

هوس نمی‌برد از خلق ننگ‌‌عریانی
تو هم بپوش دمی‌چند پیش‌وپس به دو دست

به دستگاه جهان غرورپا زده‌گیر
مچسب هرزه بر این دامن هوس به دو دست

مآل کوشش امکان ندامت است اینجا
نبرد پیش جز افسوس هیچکس به دو دست

مباد جیب قیامت درد تظلم دل
گرفته‌ایم چو لب دامن نفس به دو دست

اشاره می‌کند از ننگ احتیاج به‌گور
به‌گاه جوع زمین‌کندن فرس به دو دست

چو صبح می‌روم از دامگاه الفت وهم
زگرد بال پریشان همان قفس به دو دست

درین ستمکده بال هوس مزن بیدل
نگاهدار سر خویش چون مگس به دودست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۶۴۰

دل راگشاد کار ز صد عقده برترست
آزادی طبیعت این مهره ششدرست

غواص آرزوی گرفتاری توایم
ما را تأمل گره دام گوهرست

سر برنمی‌کشیم ز خط رضای دوست
چون خامه سعی لغزش ما هم به مسطرست

رنگ پر‌یده ای‌ست ز روی خزان ما
‌در بوته‌های غنچه اگر خرد زرست

گر آرزو به چشم تامل نظرکند
خط لبی ‌که دیده‌ فریب است ساغرست

دریاکشی‌ست مشرب بیهوشی حباب
از خویش رفتنت به دو عالم برابرست

دارم نوید مقدم سیماب جلوه‌ای
ناصح خموش‌! گوشم از آواز پاکرست

تجدید رنگ و بو، نرود از بهار من
نخل حبابم و نفسم جمله نوبرست

واماندگی‌، فسردهٔ یأسم نمی‌کند
تسلیم سایه پرتو خورشید را پرست

بالا دوی‌ست آبلهٔ پا در این بساط
اینجا چو شمع‌گر قدمی هست بر سرست

فردا به خلد هم اگر این ما و من بجاست
ما را همین جبین عرقناک‌کوثرست

یک روی گرم در همه عالم پدید نیست
‌خورشید هم به کشور ما سایه‌پرورست

دشوار نیست قطع امید من آن‌قدر
مقراض یأسم و دم تیغم مکررست

بیدل به قلزم اثر انتظار عشق
چشم تری‌ که بی مژه‌ گردید گوهرست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۶۴۱

سرکشیها به مرگ راهبرست
گردن موج را حباب سرست

نیست در رنگ اعتبار ثبات
آبروها چو موج درگذرست

سفله بر خرده‌های زر نازد
لاف پرواز سنگ از شررست

فال راحت مزن ‌کزین ‌کف خاک
هرچه آسوده‌تر، فسرد‌ه تر ست

دلخراشی‌ست غرض ‌جوهر هوش
وقت آیینه خوش‌ که بیخبر ست

شوق واماندگی نصیبت مباد
دل افسرده نالهٔ دگرست

بی تو چندان گر‌‌یستم که چو ابر
سایهٔ من سواد چشم ترست

از هجوم بهار اَبله‌ام
جاده پنهان چو رشته در گهرست

بر اثرهای عجز می‌تازم
همچو رنگم شکست بال و پرست

پشت تمکین به اعتبار قوی‌ست
کوه را لعل مهره ی ‌کمرست

در طبلگاه دل چو موج و حباب
منزل و جاده هر دو در سفرست

غفلت،‌ افسون نارسایی ماست
دست خوابیدگان به زیر سرست

بیدل ازگریه شهرتی داریم
بال پرو‌از ابر چشم ترست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۶۴۲

عمرها شد عجزطاقت سوی‌جیبم رهبرست
در ره تسلیم دل پایی‌که من دارم سرست

تا فروغ شعلهٔ خورشید حسنی دیده‌ام
صبح اگربالد به چشم من‌کف خاکسترست

ای که بر نقش قدش دل بسته‌ای هشیار باش
سایهٔ این سرو آشوب قیامت‌پرورست

ذوق تسلیمی به جیب امتحانت گل نریخت
ورنه همچون شمع‌، دامن تاگریبانت سرست

گر کند حسنش بساط حیرت آیینه‌ گرم
هر قدر نظاره‌ها بر دیده پیچد جوهرست

سرمهٔ آن چشم‌، دل را در سیهروزی نشاند
شیشهٔ ما را غبار از موج خط ساغرست

تا تمنای می‌ام‌ گل ‌کرد از خود رفته‌ام
چون سحر در شوخیِ خمیازه‌ام بال و پرست

آبله در راه شوقم بسکه دارد جوش اشک
نقش پایم هر کجا گل می‌کند چشم ترست

سعی ما بی دانشان گامری به همواری نزد
هر خطی ‌کز خامهٔ ‌مجنون ‌دمد بی‌مسطرست

هر سخن‌کز پرده ی تسلیم خارج‌ گل ‌کند
ناملایمتر ز آهنگ دف بی‌چنبرست‌

دست بردل نه‌، زنیرنگ سراغ ما مپرس
کاروان ناله‌ایم و آتش ما دیگرست

بیدل از پرواز، خجلت دارم‌، اما چاره نیست
ذرهٔ موهومم وگل‌کردنم بال و پرست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۶۴۳

نسخهٔ آرام دل در عرض آهی ابترست
غنچه‌ها را خامشی شیرازهٔ بال و پرست

هیچکس را حاصل جمعیت ازاسباب نیست
بحر را هم موج بیتابی زجوش‌ گوهرست

باید از هستی به تمثالی قناعت‌کردنت
میهمان خانهٔ آیینه بیرون درست

بس‌که دارد شور آهنگ مخالف روزگار
هرکه می‌آید در اینجا طالب‌گوش‌کرست

اعتبار ما به خود واماندگان آشفتگی‌ست
خاک اگر آیینه می‌گردد غبارش جوهرست

آفتاب طالع ما داغ حرمان است و بس
آسمان تیره‌بختی ها سویدا اخترست

بعد مرگ، اجزای ما، توفانی موج هواست
تا نپنداری‌که ما را خاک‌گشتن لنگرست

عشرت آهنگی ز بزم میکشان غافل مباش
آشیان رنگ اگر بی‌پرده گردد ساغرست

خاک اگر باشم به راهت جوهر آیینه‌ام
ور همه آیینه ‌گردم بی‌تو خاکم بر سرست

بسکه شد خشک ازتب‌ گرم محبت پیکرم
همچو اخگر بر جبین من عرق خاکسترست

عمرها شد می‌روم از خویش و بر جایم هنوز
گرد تمکین خرامت موج آب‌ گوهرست

شور عشقت آنقدر راحت فروش افتاده است
کز تپش تا نالهٔ بیمار صاحب بسترست

آب تیغت تا نگردد صندل آرامها
کی‌ شود این‌ نکته‌ات‌ روشن‌ که سر دردسرست

چشم و گوشی را که بیدل نیست فیض عبرتی
در تماشاگاه معنی روزن بام و درست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۶۴۴

زندگی نقد هزار آزارست
هرقدر کم شمری بسیارست

دل جمعی که توان گفت کجاست
غنچه هم یک سر و صد د‌ستارست

به شمار من و ما خرسندیم
چه توان‌کرد نفس بیکارست

اثر سعی کدام آبله‌ پاست
خار این ره مژه خونبارست

خاکساران چمن خرمی‌اند
سبزه و گل به زمین بسیارست

حشن نادیده تماشا دارد
مژه برداشتنت دیوارست

در عدم نیز غباری دارد
خاکم آیینهٔ جوهردارست

پیش پا می‌خورم از الفت دل
بر نفس آینه ناهموارست

نارسایی قفس شکوهٔ کیست
خامشی پیجش صد طومارست

غنجه را خنده و پرواز یکی‌ست
بال ما در گره منقارست

چون جرس کاش به منزل نرسیم
نالهٔ ما ز اثر بیزارست

مرده هم فکر قیامت دارد
آرمیدن چقدر دشوارست

بیدل از صنعت تقدیر مپرس
زلف یاریم و شب ما تارست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۶۴۵

هوس دل را شکست اعتبارست
به یک مو حسن چینی ریش‌دارست

ز ننگ تنگ‌چشمیهای احباب
به هم آوردن مژگان فشارست

دل بی‌کینه زین محفل مجویید
که هر آیینه چندین زنگبارست

نمی‌خواهد حیا تغییر اوضاع
لب خاموش را خمیازه عارست

جضور اهل این گلزار دیدم
همین رنگ جنا شب‌ژنده‌دارست

عصا و ریش شیخ اعجاز شیخ است
که پیر و شیرخوارانی سوارست

نفس را هر نفس رد می‌کند دل
هوای این چمن پر ناگوارست

قناعت‌کن ز نقش این نگینها
به آن نامی‌که بر لوح مزارست

به دوش همتت نه اطلس چرخ
اگر عریان شوی یک جامه‌وارست

به‌چشمت‌گرد مجنول‌سرمه‌کش نیست
وگرنه ششجهت لیلی بهارست

به پیش قامتش از سرو تا نخل
همه انگشتهای زینهارست

جهان ‌می‌نالد از بی‌دست و پایی
صدا عذر خرام کوهسارست

فلک تا دوری از تجدید دارد
بنای گردش رنگ استوارست

چو مو چندان‌که بالم سرنگونم
عرق در مزرع شرم آبیارست

سراغ‌خود درین دشت ازکه پرسم
که من تمثالم و آیینه تارست

مپرس از اعتبار پوچ بیدل
احد زین صفرها چندین هزارست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۶۴۶

توان به صبر نمودن دل شکسته درست
که هیچ نقش نگشته‌ست نانشسته درست

کسی به الفت ساز نفس چه دل بندد
گره نمی‌کند این رشتهٔ‌گسسته درست

چو اشک شمع زیانکار محفل رنگیم
شکست‌ما نشودجز به‌چشم بسته‌درست

به چارهٔ دل مأیوس ما که پردازد
مگرگدازکند شیشهٔ شکسته درست

روا مدارکه مستان شکست بردارند
مبر به میکده غیراز سبوی دسته درست

دگر تظلم الفت‌کجا برد یارب
دل شکسته کزو ناله هم نجسته درست

تلاش عجز به جایی نمی‌رسد بیدل
مگر چوشمع‌کنی‌کار خود نشسته درست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۶۴۷

قابل نخل ما بر دگرست
گردن شمع را سر دگرست

سر به ‌گردون فرو نمی‌آربم
این هواهای منظر دگرست

کشت اقبال معصیتها سبز
ابر ما، دامن‌تر دگرست

از دم واپسین خبر جستم
گفت این دور ساغر دگرست

خواجه در هر لباس گرداندن
چون تأمل‌کنی خر دگرست

با حریصان عجوز دنیا را
زن مخوانید شوهر دگرست

عالمی ‌را چو شمع‌ حسرت خورد
وضع خمیازه از در دگرست

راست بر جادهٔ جنون تازند
موی ژولیده مسطر دگرست

راحت از وضع سایه‌کسب‌کنید
پهلوی عجز بستر دگرست

نامه‌ام فال‌بین قاصد نیست
رنگ اگر بشکند پر دگرست

به کجا سرنهم که چو‌ن زنجیر
هر دری حلقهٔ در دگرست

بیدل آگه نه‌ای ز ضبط نفس
گره رشته‌ گوهر دگرست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۶۴۸

دل از بهار خیال توگلشن رازست
نگه به یاد جمالت بهشت‌پردازست

خیال مرهم‌کافورگل فروش مباد
به روی تیغ توام چشم زخم دل بازست

توبرق جلوه‌، نگه دشمنی‌،‌کسی چه‌کند
شکست آینهٔ حسن‌، مستی نازست

گداختم زتحیرکه چشم آینه هم
بهار حسن تو را شبنم نظربازست

می‌ام چو نکهت‌گل جوهر هواگردید
هنوز شیشهٔ رنگم شکستن آغازست

لبی‌که خنده در او خون شود لب میناست
رگی‌که نیش به دل می‌زند رگ سازست

سخاست نشئهٔ شهرت کرم‌نژادان را
گشاده دامنی ابر، بال پروازست

فریب عجز مخور ازپر شکستهٔ رنگ
که درگرفتن پرواز چنگل بازست

ز پیچ و تاب نفس سوز دل توان دانست
زبان دود به اسرار شعله غمازست

ندانم این همه حرف جنون‌که می‌کوبد
که‌گوش حلقهٔ زنجیر ما پر آوازست

توان ز بیخودی‌ام‌کرد سیر عالم حسن
شهید عشقم و خونم قلمرونازست

نهال‌گلشن قدر سخنوری بیدل
به قدر معنی برجسته گردن‌افرازست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
صفحه  صفحه 65 از 283:  « پیشین  1  ...  64  65  66  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA