ارسالها: 6216
#651
Posted: 9 May 2012 06:17
غزل شمارهٔ ۶۴۹
تو محو خواب و در سیرکنفکان بازست
مبند چشمکه آغوش امتحان بازست
درین طربکده حیف است ساز افسردن
گره مشوکه زمین تا به آسمان بازست
کجا دمید سحرکز چمن جنون نشکفت
تبسمی که گریبان عاشقان بازست
به معبدیکه خموشان هلاک نام تواند
چو سبحه بر دریک حرف صد دهان بازست
به هر طرفگذری سیر نرگسستانکن
به قدر نقش قدم چشم دوستان بازست
به پیش خلق ز انداز عالم معقول
زبان ببند که افسار این خران بازست
درین هوسکده غافل ز فیض یأس مباش
دریکه بر رخ ما بسته شد همان بازست
ز جا نرفته جنون هزار قافلهایم
جرس بنالکه بر ما ره فغان بازست
به جادههای نفس فرصت اقامت عمر
همان تأمل شاگرد ریسمان بازست
بهکنه سود و زیانکیست وارسد بیدل
متاعها همه سربسته و دکان بازست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#652
Posted: 9 May 2012 06:17
غزل شمارهٔ ۶۵۰
دل به یاد پرتو حسنت سراپا آتشست
از حضور آفتاب آیینهٔ ما آتشست
پیکر ما همچو شمع ازگریهٔ شادیگداخت
اشکهرجا بنگری آباست، اینجا آتشست
تا نفسباقیست عمر از پیچوتاب آسوده نیست
میتپد برخویشتن تا خار و خسبا آتشست
گرمی هنگامهٔ آفاق موقوف تب است
روز اگر خورشید باشد شمع شبها آتشست
عشق میآید برون گر واشکافی سینهام
چون طلسم سنگ نام این معما آتشست
بیادباز سوز اشکعاجزاننتوان گذشت
آبله در پا اگر بشکست صحرا آتشست
شمع تصویریم، از سوز وگداز ما مپرس
پرتوی از رنگ تا باقیست، با ما آتشست
غرق وحدت باش اگر آسوده خواهی زیستن
ماهیان را هرچه باشد غیر دریا آتشست
جز بهگمنامی سراغ امن نتوان یافتن
ورنه ازپرواز ما تا بال عنقا آتشست
نیست بیدل بیقراریهای آهم بیسبب
کز دلگرمم نفس را درته پا آتشست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#653
Posted: 9 May 2012 06:18
غزل شمارهٔ ۶۵۱
تا بهکی خواهی زلاف بخت بر سرها نشست
برخطتسلیم میباید چونقش پا نشست
مگذر از وضع ادب تا آبرو حاصل کنی
چون به خود پیچیدگوهر در دل دریا نشست
برتریها منصب اقبال هر نااهل نیست
سرنگونی دید تا زلف از رخش بالا نشست
بر جبین بحر نقش موجکی ماند نهان
گرد بیتابی چورنگ آخربهروی ما نشست
آرمیدن در مزاج عاشقان عرض فناست
شعلهٔ بیطاقت ما رفت از خودتانشست
ازگرانجانی اسیران فلک را چاره نیست
صافها شد درد تا در دامن مینا نشست
پیکرم افسرد در راه امید از ضعف آه
این غبار آخر به درد بیعصاییها نشست
نخلهای اینگلستان جمله نخل شمع بود
هرکه امشب قامتی آراست تا فردا نشست
آبرو با عرض مطلب جمع نتوان ساختن
دست حاجت تا بلندیکرد استغنا نشست
صرفجست وجویخودکردیم عمراما چهسود
هستی ما هم بهروزشهرت عنقا نشست
درکفن باقیست احرام قیامت بستنت
گر توبنشینی نخواهد فتنهات ازپا نشست
بیدل از برق تمنایش سراپا آتشم
داغ شد هرکس بهپهلوی من شیدانشست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#654
Posted: 9 May 2012 06:19
غزل شمارهٔ ۶۵۲
تا غبارخط برآن حسن صفا پیرا نشست
یک جهان امید در خاکستر سودا نشست
داغ سودای تو دود انگیخت از بنیاد دل
گرد برمیخیزد از جاییکه نقشپا نشست
حیرت ما دستگاه انتظار عالمیست
هرکه شد خاک سر راهت به چشم ما نشست
حسن در جوش عرق خفت از ترددهای ناز
آب اینگوهرز شوخی بر رخ دریا نشست
پرگران خیزیم از سعی ضعیفیها مپرس
نقشسنگیکردگل تمثال ما هرجا نشست
فیض عزلت عالمی را در بغل میپرورد
مردمک در سایهٔ مژگان فلکپیما نشست
سربلندی خواهی از وضع ادب غافل مباش
نشئه برمیخیزد از جوشیکه در صهبا نشست
پیرگردیدی دگر با دلگرانجانی مکن
پنبهات تا چند خواهد بر سر مینانشست
در دل ما چون شرارکاغذ آتش زده
داغ هم یکلحظه نتوانست بیپروا نشست
یک جهان موهومی از آثار ما پر میزند
ای فنا مشتاق باید در خیال ما نشست
حسرت دل را زمینگیری نمیگردد علاج
نالهدر سیر است بیدلکوهاگر ازپانشست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#655
Posted: 9 May 2012 06:19
غزل شمارهٔ ۶۵۳
عاقبت چون شعله خاکستر به فرق ما نشست
درد صهبا پنبه گشت و بر سر مینا نشست
بیتوام گرد ضعیفی بس که بر اعضا نشست
نالهام درکوچهٔ نی چون گره صدجا نشست
کس نمیفهمد زبان سوختن تقریر شمع
در میان انجمن میبایدم تنها نشست
میتوان در خاکساری یافت اوج اعتبار
آبله شد صاحب افسر، بسکه زیر پا نشست
هر که را سررشتهٔ وضع حیا باشد به دست
میتواند چون نگه در دیدهٔ بینا نشست
شعلهٔ شوقت نشد پنهان به فانوس خیال
همچو رنگ این می برون از خلوت مینا نشست
سعی پرواز فنا را، اعتبار دیگر است
رفت گرد ما به جایی کز فلک بالا نشست
تیرهباطن را چه سود از صحبت روشندلان
صاف نبود زنگ با آیینهگر یک جا نشست
ننگ وضع هم بساطیهای مجنون برنداشت
گرد ما شد آب تا در دامن صحرا نشست
شعلهٔ ما را درین بزم آرمیدن مفت نیست
صد تپیدن سوخت تا یک داغ نقش یا نشست
آبرو ذاتیست بیدل ورنه مانند گهر
مهرهٔ گل هم تواند در دل دریا نشست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#656
Posted: 9 May 2012 06:20
غزل شمارهٔ ۶۵۴
جوشحرصاز یأس منآخر ز تابوتب نشست
گرد سودنهای دستم بر سر مطلب نشست
نیست هرکس محرم وضع ادبگاه جمال
برتبسمکرد شوخی خط برون لب نشست
مگذرید از راستیها ورنه طبعکج خرام
میرسد جاییکه باید بر دم عقرب نشست
طالع دون همتان خفتهست در زیر زمین
بر فلک باور ندارم از چنینکوکبنشست
دوستان باید به یاد آرند تعظیم وفاق
شمع هم در انجمن بعد ازوداع شب نشست
بیش از این بر پیکر بیحس مچینید اعتبار
مشتخاکیگل شدو چونخشتدر قالبنشست
شکر عزت هرقدر باشد به جا آوردنیست
بوسهداد اول رکاب آنکسکه بر مرکب نشست
روز اول آفرینشها مقام خود شناخت
آفرین بروصف و لعنت بر زبانسبنشست
انفعال است اینکه بنشاند غبار طبع ظلم
هرکجا تبخالهایگلکرد شورتبنشست
میکشیکردیم و آسودیم از تشویش وهم
کرد چندین مذهب از یکجرعهٔ مشربنشست
بیدل ازکسب ادب ظلم است بر آزادگی
نالهدارد بازی طفلیکه درمکتب نشست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#657
Posted: 9 May 2012 06:20
غزل شمارهٔ ۶۵۵
تازمستی غنچه برفرق چمن میناشکست
رنگ ما هم ازترنج جام می صفرا شکست
تنگنای شهر، تاب شهرت سودا نداشت
گرد ما دیوانگان در دامن صحرا شکست
میرود بر باد عالمگر خموشان دم زنند
رنگ صدگلشن به آه غنچهای تنها شکست
پیچ و تاب موج غیر از انقلاب بحر نیست
چرخ رنگ خویش بامینای مایکجا شکست
صافی وحدت مکدرگشتکثرت جلوهکرد
موج شد تمثال تا آیینهٔ دریا شکست
کیست دریابد عروج دستگاه بیخودی
رنگ ما طرفکلاه ناز پر بالا شکست
موج دریای ندامت امتحان آگهیست
صدمژه یک چشم مالیدن بهچشم ما شکست
از فریب خاکساریهای خصم ایمن مباش
سنگ تا شد مایل افتادگی مینا شکست
بسکه عالم را به حسن خلق ممنونکردهایم
رنگ هم نتواند ازجرأت به روی ما شکست
باغ امکان یکگل آغوش فضا پیدا نکرد
رنگها بریکدگرازتنگی این جا شکست
عمرها شد از دعاهای سحر شرمندهام
چین آهی داشتم در دامن شبها شکست
هرزه تاکی پیش پیش بحر باید تاختن
موج ما از شرمدر دامانگوهر پا شکست
پیش ازآن بیدلکه هستی آشیان پیرا شود
نام ما بال هوس در بیضهٔ عنقا شکست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#658
Posted: 9 May 2012 06:21
غزل شمارهٔ ۶۵۶
در تماشاییکه باید صد مژه بالا شکست
خواب غفلت چون نگه مارا به چشمما شکست
شوق بیتاب و قدم لبریزجوش آبله
تاکجاهابایدم مینا به پر پا شکست
خاکگردیدیم و از ذوق طلب فارغ نهایم
نام در پرواز آمد تا پر عنقا شکست
عالمی را حسرت آن لعل درآتش نشاند
موجگوهر خار در پیراهن دریا شکست
در خم زلفت چسان فتاد دلگردد بلند
این شبستان سرمهدانها درگلوی ما شکست
سرکشان بگذار تا گردند پامال غرور
گردن این قوم خواهد بار استغنا شکست
تاکدامین قطره گردد قابل تاجگهر
صد حباب اینجا زبیمغزی سرخود راشکست
مو خون لاله میآید سراسر در نظر
یا دل دیوانهای در دامن صحرا شکست
بیتکلف از غبار یاس دلها نگذری
تشنهٔ خون میشد هرذره چون مینا شکست
برفریب نسیه نقد خرمیها باختیم
ساغر امروز ما بدمستی فردا شکست
تا لطافت از طبایع رفت شعراز رتبه ماند
مشتریگردید سنگ و قیمتکالا شکست
بیدل ازبس شوق دل محملکش جولان ماست
خواب مخمل موج زد خاری اگردرپا شکست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#659
Posted: 9 May 2012 06:21
غزل شمارهٔ ۶۵۷
بیتو در هرجا دل صبر آزما خواهد شکست
شیشهٔکهسار درگرد صدا خواهد شکست
خار خار حسرت دیدار توفان میکند
صدنیمژگاننگه دردیدههاخواهدشکست
حیرتی زان جلوه ستازد به میدان خیال
قلب مژگانها همه رو بر قفا خواهد شکست
عقل اگر در بارگاه عشق میلافد چه باک
بر در سلطان سر چندینگدا خواهد شکست
شوخی انداز نکهت، سیاب بنیادگل است
گرنفس برخویش بالد رنگ ما خواهد شکست
هرکه آمد مشت خاکی بر سر او ریختند
تاکی آخرگرد ای ماتمسرا خواهد شکست
در شکست آرزوتعمیر چندین آبروست
شبنمایجاداستاگر موج هوا خواهدشکست
شور شوق آهنگم از ساز امید و یأس نیست
ناله درکار است دل بشکست یاخواهد شکست
در بیابانیکه ناپیداست راه و منزلش
میرودگرد من از خود ناکجا خواهد شکست
ای نگه در خون نشین و فالگستاخی مزن
رنگش ازگلکردن موج حیا خواهد شکست
گر جنون از اضطراب دل براندازد نقاب
شورش تمثال من آیینهها خواهد شکست
رازداری در حقیقت خون طاقت خوردن است
شیشهٔ ما بیدل از پاس صدا خواهد شکست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#660
Posted: 9 May 2012 06:21
غزل شمارهٔ ۶۵۸
چون حبابمشیشهٔ دل هرکجا خواهد شکست
آن سوینه محفل امکان صدا خواهد شکست
ناتوانی گر به این سامان بساطآرا شود
عالمی طرفکلاه از رنگ ما خواهد شکست
سعی افسرگر سر ما را ز سودا وانداشت
آبله در دامن تسلیم پا خواهد شکست
صبرکن ای شیشه بر سنگ جفای محتسب
گردن این دشمن عشرت، خدا خواهد شکست
از تعصب، جاهلان دین هدا را دشمنند
عاقبت در چنگاینکوران عصا خواهدشکست
فصلگل ارباب تقوا را ز مستی چاره نیست
توبه موج باده خواهدگشت یا خواهد شکست
از تلاش ناتوانان حکم جرأت بردهاند
رنگما گر نشکندخود را کهرا خواهدشکست؟
بر فسونهای امل مغرور جمعیت مباش
عمر معشوق است و پیمان وفا خواهد شکست
سخت دشوار است منع وحشت آزادگان
سرمهگرددکوه اگر رنگ صدا خواهد شکست
دورگردونگر بهکام ما نگرددگو مگرد
ناامیدی هم خمار مدعا خواهد شکست
برگگل ظلم است اگر خواهی بر آتش داشتن
دست بر خونم مزن رنگ حنا خواهد شکست
ما به امید شکست توبه بیدل زندهایم
سخت پرهیزیستگر بیمار ما خواهدشکست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....