انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 67 از 283:  « پیشین  1  ...  66  67  68  ...  282  283  پسین »

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی


زن

 
غزل شمارهٔ ۶۵۹

در چمن‌گر طرف دامانت صبا خواهد شکست
بررخ هربرگ‌گل رنگ حیا خواهد شکست

کی غبار خاطر هر آسیا خواهد شدن
تخم‌ما چون آبله درزیرپا خواهد شکست

اعتماد مامن دیگر درین وادی کجاست
گرد ما برباد خواهد رفت یا خواهد شکست

اینچنین‌گر شور مستی از لبت‌گل می‌کند
در لب ساغر چوبوی‌گل صدا خواهد شکست

نقش چندین جلوه در جمعیت دل بسته‌اند
بی‌خبر آیینه مشکن رنگها خواهد شکست

ما جنون آوارگان‌، آشفتگی سرمنزلیم
در خم دامان زلفی‌گرد ما خواهد شکست

خواب اسباب جهان رانعمتی جزیأس نیست
میهمانش ناشتا از ناشتا خواهد شکست

جرات ما نیست جزگرد نفس برهم زدن
ناله‌گر تازد همین قلب هوا خواهد شکست

تا دهد گردون‌، مراد خاطر ناشاد ما
دستها ازکلفت بار دعا خواهد شکست

هرکجا گرد کسادیها شود عبرت فروش
دیده نرخ آبروی توتیا خواهد شکست

طبع ما هم ازحوادث رنگ خواهد ریختن
شوخی تمثالگرآیینه را خواهد شکست

کو دماغ جستجوهای‌کنار نیستی
موج ما هم دردل بحربقا خواهد شکست

نیست بنیاد تعلق آنقدر سنگین بنا
این غباروهم را یک پشت پا خواهد شکست

بیدل ازبوی خود است آخرشکست برگ‌گل
بال مارا شوخی پرواز ما خواهد شکست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۶۶۰

ناتوانی ‌گر چنین اعضای ما خواهد شکست
استخوان‌دریکدگرچون‌بوریاخواهد شکست

حاصل‌دل ‌، جز ندامت نیست ‌، از تعمیر جسم
بار این کشتی غرور ناخدا خواهد شکست

هرکجا صبر ضعیفان پای طاقت افشرد
شیشه‌‌ها بر یکدگر جهد صدا خواهد شکست

در قفس‌ فریاد خاموشی است‌ ما را چون حباب
شور این‌ آهنگ‌ هم‌ در گوش ما خواهد شکست

تا نگردد عالم از توفان ‌گل یگ جام می
چون‌ خزان صفرای رنگ ‌ما کجا خواهد شکست

باطن هر غنچه بزم شبنمستان حیاسب
از شکست ‌یک د‌‌ل ‌اینجا شیشه ها خواهد شکست

سخت در تیمار جسم افتاده‌ای هشیار باش
عاقبت از سعی تعمیر این بنا خواهد شکست

شمع این محفل نمی‌بیند ز خود عاجزتری
موی‌سر بشناش اگرخاری به‌پا خواهد شکست

الرحیلی درکمین ما و من افتاده است
کرد چندین‌کاروان بانگ درا خواهد شکست

گردش صد سال دندان را به سستی می‌کشد
دانهٔ ماگرد چندین آسیا خواهد شکست

حسن وحدت جلوه آفاق را آیینه‌ایم
هر که ا‌ز خود چشم‌پوشد رنگ ‌ما خواهد شکست

بی‌نیازیها محیط آبروی دیگر است
لب‌ به ‌حاجت وامکن‌ رنگ‌ غنا خواهد شکست

نیست غیر از خودسریها سنگ مینای حباب
این‌ سر بی‌مغز را بیدل‌ هوا خواهد شکست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۶۶۱

شیخ تا عزم بر نماز شکست
صد وضو تازه‌ کرد و باز شکست

صوفی افکند بر زمین مسواک
وجد دندان این گراز شکست

شبهه درس تامل من و تست
رنگ تحقیق از امتیاز شکست

عیش سربسته داشت خاموشی
لب‌گشودن طلسم راز شکست

بر زمین تاخت حادثات فلک
به نشیب آمد از فراز شکست

ادب‌آموز بود وضع سپهر
گردن ما خم نیاز شکست

دل خراب اعاده درد است
شیشه را حسرت‌گداز شکست

ناامیدی کلید مطلبهاست
ای بسا در که ‌کرد باز شکست

دستگاه آنقدر نباید چید
آستینی ‌که شد دراز شکست

مطرب این ندامت انجمنیم
نغمهٔ‌ ماست عجز و ساز شکست

بیدل از پیکر خمیده ما
ناتوانی ‌کلاه ناز شکست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۶۶۲

هوس ‌به فتنهٔ صد انجمن نگاه شکست
ز عافیت قدحی داشتیم آه شکست

ز خیره چشمی حرص دنی‌ مباش ایمن
که خلق ‌گرسنه بر چرخ قرص ماه شکست

در این جنونکده‌ شرمی‌ که هر که چشم‌ گشود
به چاک‌.جیب حتا دامن نگاه شکست

چه ممکن است غبارم شود به حشر سفید
به سنگ سرمه‌ام آن نرگس سیاه شکست

حق رفاقت یاران بجا نیاوردم
به پا یک آبله دل بود عذرخواه شکست

قدم شمرده گذارید کز دل مایوس
هزار شیشه درین دشت عمرکاه شکست

هوس دمی‌ که نفس سوخت دل به امن رسید
دمید صورت منزل چو گرد راه شکست

شکوه قامت پیری رساند بنیادم
به آن خمی‌که سراپای من‌کلاه شکست

هلاک شد جم و خمیازه‌های جام بجاست
به مرگ نیز ندارد خمار جاه شکست

چو شمع غرهٔ وضع غرور نتوان زیست
سری‌که فال هوا زد قدم به چاه شکست

به‌گرد عرصهٔ تسلیم خفته‌ای بیدل
تو خواه فتح تصور نما و خواه شکست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۶۶۳

صفحهٔ دل بی‌خط زخم تو فرد باطلست
آبرو آیینهٔ ما را ز جوهر حاصلست

گر همه حرف حق است آندم‌که‌گفتی باطلست
هرچه بیرون آمد از لب‌، خارج آهنگ دلست

نیست از دست تو بیرون اختیار صید ما
پنجهٔ رنگین چوگل تا غنچه می‌سازی دلست

در ره تسلیم‌، پر بی‌خانمان افتاده‌ایم
بر سر ما سایه‌ای‌گر هست‌، دست قاتلست

بر سبکباران‌ گرانان را بود سبقت محال
هر قدم زبن‌کاروان بانگ جرس در منزلست

پنبهٔ داغ مرا با حرف راحت‌کار نیست
گر بیاض من خطی پیدا کند درد دلست

آب می‌گردد ز شبنم صبح تا دم می‌زند
سینه‌چاکان را نفس بر لب رساندن مشکلست

صدق‌کیشان را فلک در خاک بنشاند چو تیر
سرو این گلشن به جرم راستی پا در گلست

هیچکس افسردهٔ زندان جمعیت مباد
قطره تا گوهر نمی‌گردد به دریا واصلست

هر طرف مژگان‌گشایی حسرت دل می‌تپد
هر دو عالم‌گرد بال‌افشانی یک بسملست

در وطن هم صاف ‌طینت را ز غربت چاره نیست
گوهر این بحر را گرد یتیمی ساحلست

امتیاز حسن و عشق از شوق‌کامل برده‌اند
می‌رود ازکف دل و در چشم مجنون محملست

نرم‌خویان را نباشد چاره از وضع نیاز
هرکجا آبی‌ست بیدل سوی پستی مایلست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۶۶۴

دل انجمن صد طرب ازیاد وصالست
آبادکن خانهٔ آیینه خیالست

کی فرصت عیش ست درین باغ‌که‌گل را
گر گردش‌رنگ‌است‌همان‌گردش سالست

ای ذره مفرسای به پرواز توهم
خورشید هم از آینه‌داران زوالست

آن مشت غبارم‌که به پرواز تپیدن
در حسرت دامان نسیمم پر و بالست

آیینهٔ‌گل از بغل غنچه جدا نیست
دل‌گر شکند سربسر آغوش وصالست

هرگام به راه طلبت رفته‌ام از خویش
نقش قدمم آینهٔ‌گردش‌ حالست

در خلوت دل از تو تسلی نتوان شد
چیزی‌که در آیینه توان دید مثالست

شد جوهر نظاره‌ام آیینهٔ حیرت
بالیدگی داغ مه از زخم هلالست

بیدل من وآن دولت بی‌درد سرفقر
کز نسبت او چینی خاموش سفالست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۶۶۵

صورت راحت نفور از مردمان عالمست
جلوه ننماید بهشت آنجا که جنس آدمست

د‌ر نظر آهنگ حسرت در نفس شور ظلب
ساز بزم زندگانی را همین زیر و بمست

هر دو عالم در غبار وهم توفان می‌کند
از گهر تا موج‌ ، هرجا واشکافی بی‌نمست

سایهٔ خود درس وحشت داده مجنون تو را
چشم اهو را سواد خویش سرمشق رمست

گر حیا گیرد هوس آیینه‌دار آبرو است
چون ‌هوا از هرزه گردی ‌منفعل شد، شبنمست

گرچه پیرم فارغ از انداز شوخی نیستم
قامت خم‌ گشته‌ ام هم چشم ابروی خمست

پادشاهی در طلسم سیر چشمی بسته‌اند
کاسهٔ چشم‌ گدا گر پر شود جام جمست

با فروغ جعواه‌ات نظارگی را تاب‌کو
رنگ گل چون آتش افروزد سپندش شبنمست

در بنای حیرت از حسن تو می‌بینم خلل
خانهٔ آیینه هم برپا به دیوار نمست

تا نفس باقی‌ست‌، ظالم نیست‌، بی‌فکر فساد
گوشه ‌گیر فتنه می‌باشد کمان را تا دمست

شعله هرجا می‌شود سرگرم تعمیر غرور
داغ می‌خندد که همواری بنایی محکمست

نامدا‌ریها گرفتاریست در دام بلا
بیدل انگشت شهان را طوق گردن خاتمست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۶۶۶

با کمال بی‌نقابی پرده‌دارم شیونست
همچو درد از دل برون جوشیدنم پیراهنست

سجده ریزی دانه را آرایش نشو ونماست
درطریق سرکشها خاک‌گشتن هم فنست

عافیت‌گم‌کردهٔ تا چند خواهی تاختن
هوش اگرداری دماغ جستجویت رهزنست

رهنورد عجز را سعی قدم درکار نیست
شمع را سیرگریبان نیز از خود رفتنست

لاله‌زار دل سراسر موج عبرت می‌زند
هرگل داغی‌که می‌بینی شکافت‌گلخنست

اختیاری نیست‌گردش از نظرها نگذرد
در تماشاگه عبرت چشم ما پرویزنست

وحشتی می‌باید اسباب جنون آماده است
صد گریبان‌چاکی‌ات موقوف چین دامنست

چشم برهم نه اگرآسوده خواهی زیستن
در هلاکتگاه امکان ربط مژگان جوشنست

خوشه‌پردازی نمی‌ارزد به تشویش درو
زندگی نذر عزیزان‌،‌گر دماغ مردنست

بیدل از بس در شکنج لاغری فرسوده‌ایم
ناله و داغ دل خون‌گشته طوق وگردنست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۶۶۷

در جهان عجز طاقت پیشگی‌گردن زنست
شمع را از استقامت خون خود درگردنست

ذوق عشرت می‌دهد اجزای جمعیت به باد
گر به دلتنگی بسازد غنچهٔ ماگلشنست

هرکه رفت از خود به داغی تازه‌ام ممتازکرد
آتش این‌کاروانها جمله بر جان منست

جنبشم از جا برد مشکل‌که همچون بیستون
پای خواب‌آلود من سنگ گران در دامنست

پیش پای خویش از غفلت نمی‌بینم چو شمع
گرچه برم عالم ازفیض ناگاهم روشنست

بی‌ریاضت ره به چشم خلق نتوان یافتن
دانه بعد از آردگشتن قابل پرویزنست

سوختم صدرنگ تا یک داغ راحت دیده‌ام
پیکر افسرده‌ام خاکستر صد گلخنست

همچنان‌کز شیر باشد پرورش اطفال را
شعله‌ها در پنبهٔ داغ دلم پروردنست

اشک مجنونم‌ زبان درد من فهمیدنی‌ست
در چکیدنها مژه تا دامنم یک شیونست

مهر عشق از روی دلهاگر براندازد نقاب
باطن هر ذره از چندین تپش آبستنست

هرقدر عریان شوم فال نقابی می‌زنم
چون شکست دل هجوم ناله‌ام پیراهنست

معنی سوزی‌ست بیدل صورت آسایشم
جامهٔ احرام آتش پنبهٔ داغ منست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۶۶۸

درخور غفلت نگاهی رونق ما و منست
خانه تاریک است اگر شمع تأمل روشنست

چیست نقد شعله غیرز سعی خاکستر شدن
سال و ماه زندگانی مدت جان‌کندنست

دل به سعی‌گریهٔ سرشار روشن‌کرده‌ایم
این چراغ بیکسی را اشک حسرت روغنست

خامکار الفت داغ محبت نیستم
همچوآتش سوختن از پیکر من روشنست

ساغر عشرتگه می‌گیرد،‌که در بزم بهار
همچو مینا شاخ‌گل امروز خون درگردنست

ننگ تصویریم از ما، جرأت جولان مخواه
اینقدرها بس‌که پای ما برون دامنست

هیچکس بر معنی مکتوب شوق‌آگاه نیست
ورنه جای نامه پیش یارما را خواندنست

نور بینش جمله صرف عیب‌پوشی‌کرده‌ایم
شوخی نظارهٔ ما تار چشم سوزنست

طبع روشنیم دهد از دست‌، ربط خامشی
ازپی حبس نفس آیینه حصن آهنست

بشکنم دل تا شوم با رمزتحقیق آشنا
شخص هم عکس است تا آیینه دردست منست

ضبط بیباکی‌ست درکیش جنون ترک ادب
بی‌گریبان دست من پای برون از دامنست

جزتأمل نیست بیدل مانع شوق طلب
رشتهٔ این ره اگر داردگره‌، استادنست
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
صفحه  صفحه 67 از 283:  « پیشین  1  ...  66  67  68  ...  282  283  پسین » 
شعر و ادبیات

Bidel Dehlavi | بیدل دهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA