انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 11 از 33:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  32  33  پسین »

اشعار هلالی جغتایی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۹۹

چو از داغ فراقت شعلهٔ حسرت به جان افتد
چنان آهی کشم از دل، که آتش در جهان افتد

سجود آستانت چون میسر نیست می‌خواهم
که آن‌جا کشته گردم تا سرم بر آستان افتد

نماند از سیل اشک من زمین را یک بنا محکم
کنون تسم که نقصان در بنای آسمان افتد

به راهت چند زار و ناتوان افتم، خوش آن روزی
که از چشمت نگاهی سوی این ناتوان افتد

تن زار مرا هر دم رقیب آزرده می‌سازد
چنین باشد بلی چون چشم سگ بر استخوان افتد

هلالی آن چنان در عاشقی رسوای عالم شد
که پیش از هر سخن افسانهٔ او در میان افتد
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۰۰

آب حیات حسنت گل برگ تر ندارد
طعم دهان تنگت تنگ شکر ندارد

ای دیده، تیز منگر در روی نازک او
کز غایت لطافت تاب نظر ندارد

در هر گذر که باشی، نتوان گذشتن از تو
آری چو جانی و کس از جان گذر ندارد

سگ را بخون آهو رخصت مده که مسکین
از رشک چشم مستت خون در جگر ندارد

در عشق تو هلالی از ترک سر به سر شد
دیوانه است و عاشق، پروای سر ندارد
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۰۱

روز عمرم چند، یارب! چون شب غم بگذرد؟
عمر من کم باد تا روز چنین کم بگذرد

دولت وصلت گذشت و محنت هجران رسید
آن گذشت، امید می‌دارم که این هم بگذرد

نگذرد، گر سال‌ها باشم به راهش منتظر
ور دمی غایب شوم، آید همان دم بگذرد

چون ز درد هجر گریان بر سر راهش روم
گریهٔ من بیند و خندان و خرم بگذرد

مرهمی نه بر دل افگار من، بهر خدا
پیش ازان روزی که کار دل ز مرهم بگذرد

هر که از روی ارادت پا نهد در راه عشق
عالمی پیش آیدش کز هر دو عالم بگذرد

تا کنون عمر هلالی در غم رویت گذشت
عمر باقی مانده، یا رب! هم درین غم بگذرد
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۰۲

ماه شهر آشوب من هر گه به راهی بگذرد
شهر پرغوغا شود چونان که ماهی بگذرد

روزم از هجران سیه شد آفتاب من کجاست؟
تا به سویم در چنین روز سیاهی بگذرد

چون به ره می‌بینمش، بی‌خود تظلم می‌کنم
همچو مظلومی که به روی پادشاهی بگذرد

ای که در عشق بتان لاف صبوری می‌زنی
صبر کن تا زین حکایت چندگاهی بگذرد

نگذرد، گر سال‌ها باشم به راهش منتظر
ور دمی غایب شوم، آن دم چو ماهی بگذرد

با وجود آن که آتش زد مرا در جان و دل
دل نمی‌خواهد که سویش دود آهی بگذرد

ساقیا لب‌تشنه مردم کاش بر من بگذری
وه! چه باشد آب حیوان بر گیاهی بگذرد؟

در صف خوبان تو در جولان و خلقی در فغان
همچو آن شاهی که با خیل و سپاهی بگذرد

گفت می‌خواهم که از پیش هلالی بگذرم
آه! اگر ظلمی چنین بر بی‌گناهی بگذرد!
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۰۳

شمع، دوش از نالهٔ من گریهٔ بسیار کرد
غالباً سوز دل من در دل او کار کرد

حال دل می‌داند آن شوخ و تغافل می‌کند
این سزای آن که سر عشق را اظهار کرد

نالهٔ من این همه زان ماه خوش‌رفتار نیست
هرچه با من کرد دور چرخ کج‌رفتار کرد

عاشقان زین پیش دایم عزتی می‌داشتند
محنت عشقش عزیزان جهان را خوار کرد

عشق آسان می‌نمود اول به امید وصال
ناامیدی‌های هجرانش چنین دشوار کرد

در بلای عشق کی خوانم دعای عافیت؟
کز دعاهای چنین می‌باید استغفار کرد

فی‌المثل گر خاک خواهد شد رقیب سنگدل
خواهد از خاکش فلک راه مرا دیوار کرد

گاه‌گاهی گر هلالی را بپرسی دور نیست
زان که آن بیچاره را این آرزو بیمار کرد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۰۴

مسکین طبیب، چارهٔ دردم خیال کرد
بیچاره را ببین چه خیال محال کرد؟

کی می‌رسد خیال طبیبان به درد من؟
دردن بدان رسید که نتوان خیال کرد

دارد هزار تفرقه دل در شب فراق
کو آن فراغتی که به روز وصال کرد؟

گل پیش عارض تو شد از انفعال سرخ
آن خنده‌ای که کرد هم از انفعال کرد

سنگین‌دلی که اسب جفا تاخت بر سرم
موری ضعیف را به ستم پایمال کرد

سلطان وقت شد ز گدایان کوی عشق
درویش میل سلطنت بی‌زوال کرد

گفتی که حلقه ساخت هلالی قد تو را
آن کس که ابروان تو را چون هلالی کرد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۰۵

نمی‌توان به تو شرح بلای هجران کرد
فتاده‌ام به بلایی که شرح نتوان کرد

ز روزگار مرا خود همیشه دردی بود
غم تو آمد و آن را هزار چندان کرد

بلای هجر تو مشکل بود، خوش آن بی‌دل
که مرد پیش تو و کار برخورد آسان کرد

خیال کشتن من داشت وه! چه شد یا رب؟
کدام سنگ‌دل آن شوخ را پشیمان کرد؟

جراحت دل ما بر طبیب ظاهر نیست
که تیر غمزهٔ او هر چه کرد پنهان کرد

نیافت لذت ارباب ذوق، بی‌دردی
که قدر درد ندانست و فکر درمان کرد

هلالی از دل مجروح من چه می‌پرسی؟
خرابه‌ای که تو دیدی فراق ویران کرد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۰۶

من عاشق و دیوانه و مستم چه توان کرد؟
می خواره و معشوق‌پرستم، چه توان کرد؟

گر ساغر سی روزه کشیدم چه توان گفت؟
ور توبهٔ چل‌ساله شکستم چه توان کرد؟

گویند که رندی و خراباتی و بدنام
آری به خدا این همه هستم، چه توان کرد؟

من رسته‌ام از قید خرد، هیچ مگویید
ور زان که ازین قید نرستم چه توان کرد؟

برخاستم از صومعهٔ زهد و سلامت
در کوی خرابات نشستم، چه توان کرد؟

عهدم همه با پیر مغان‌ست، هلالی
گر با دگری عهد نبستم، چه توان کرد؟
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۰۷

به ناز می‌رود و سوی کس نمی‌نگرد
هزار آه کشم یک نفس نمی‌نگرد

گهی به پس روم و گه سر رهش گیرم
ولی چه فایده چون پیش و پس نمی‌نگرد

چو غمزه‌اش ره دین زد چه سود نالهٔ جان؟
که راهزن به فغان جرس نمی‌نگرد

کسی که در هوس روی ماه‌رخساری‌ست
در آفتاب ز روی هوس نمی‌نگرد

دلم به سینهٔ صد چاک مشکل آید باز
که مرغ رفته به سوی قفس نمی‌نگرد

خطاست پیش رخش سوی نو خطان دیدن
کسی به موسم گل خار و خس نمی‌نگرد

گذشت و سوی هلالی ندید و رحم نکرد
چه طالع‌ست که هرگز به کس نمی‌نگرد؟
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۰۸

باغ عیش من به جای گل همه خار آورد
آری، این نخلی که من دارم همین بار آورد

کوه از سیل سرشکم در صدا آید، بلی
گریهٔ من سنگ را در نالهٔ زار آورد

عالمی در گریه است از نالهٔ جان‌سوز من
نوحه‌ای کز درد خیزد گریه بسیار آورد

گر دل آزرده را جز داغ او مرهم نهم
بر دل آن مرحم شود داغی که آزار آورد

هر که ابروی تو دید و مایل محراب شد
زود باشد کز خجالت رو به دیوار آورد

تا ز خورشید جمالت گرم شد بازار حسن
هر دم این دیوانه را سودا به بازار آورد

پای بر فرق هلالی نه که بهر مقدمت
هر زمان صد گوهر از چشم گهربار آورد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 11 از 33:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  32  33  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار هلالی جغتایی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA