ارسالها: 7673
#111
Posted: 11 Jul 2012 03:26
غزل شمارهٔ ۱۰۹
تا کی آن شوخ نظر بر دگری اندازد؟
کاشکی جانب ما هم نظری اندازد
آه از آن خنجر مژگان که به هر چشم زدن
چاکها در دل خونینجگری اندازد
بخت بد گر نرساند خبر وصل تو را
باری از مرگ رقیبان خبری اندازد
ای خوش آن عاشق پر ذوق که از غایت شوق
دست در گردن زرینکمری اندازد
سرگرانست هلالی، قدح باده بیار
تا شود مست و به پای تو سری اندازد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#112
Posted: 11 Jul 2012 03:27
غزل شمارهٔ ۱۱۰
یار هر چند که رعنا و سهیقد باشد
گر به عاشق نکویی بکند بد باشد
مقصد اهل نظر خاک در توست، بلی
چون تو مقصود شوی کوی تو مقصد باشد
آن که در حسن بود یکصد خوبان جهان
حسنخلقی اگرش هست یکی صد باشد
الف قد تو پیش همه مقبول افتاد
این نه حرفیست که بر وی قلم رد باشد
موی ژولیدهٔ من بین و وفا کن، ور نه
سبزه بینی که مرا بر سد مرقد باشد
گفتمش دل به خم زلف تو در قید بماند
گفت دیوانه همان به که مقید باشد
حد کس نیست هلالی که شود همره ما
زان که این مرحله را محنت بیحد باشد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#113
Posted: 11 Jul 2012 03:27
غزل شمارهٔ ۱۱۱
می خواهم و کنجی که بجز یار نباشد
من باشم و او باشد و اغیار نباشد
آنجا اثر رحمت جاوید توان یافت
کانجا ز رقیبان تو آثار نباشد
هر جا که حبیبست به پهلوی رقیبست
در باغ جهان یک گل بیخار نباشد
بر من که گرفتار توام، رحم مفرمای
رحمست بر آن کس که گرفتار نباشد
ما خانهخرابیم و نداریم پناهی
ویرانهٔ ما را در و دیوار نباشد
تقصیر و فارسم رقیبست، عجب نیست
هرگز سگ دیوانه وفادار نباشد
بییار به عالم نتوان بود، هلالی
عالم به چه کار آید اگر یار نباشد؟
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#114
Posted: 11 Jul 2012 03:28
غزل شمارهٔ ۱۱۲
شب هجران رسید و محنت بسیار پیدا شد
بیا ای بخت کاری کن که ما را کار پیدا شد
به کنج عافیت میخواستم کز فتنه بگریزم
بلای عشق ناگه از در و دیوار پیدا شد
جگر خونست، ازان این گریهٔ خونین پدید آمد
دلم زارست، ازان این نالههای زار پیدا شد
نمیخواهم که خورشید جمالش جلوهگر گردد
در آن منزل که روزی سایهٔ اغیار پیدا شد
عزیزان را ز سودای کسی آشفته میبینم
مگر آن یوسف گمگشته در بازار پیدا شد؟
طبیبا هر که را بیماری هجران فگند از پا
اجل پیش از تو بر بالین آن بیمار پیدا شد
به سویش بگذر ای باد صبا و ز من بگو آنجا
که در هجرت هلالی را بلا بسیار پیدا شد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#115
Posted: 11 Jul 2012 03:28
غزل شمارهٔ ۱۱۳
افروخت رنگت از می و دلها کباب شد
روی تو ماه بود و کنون آفتاب شد
گفتم به دور عشق تو سازم سرای عیش
غمخانهای که داشتم، آن هم خراب شد
این آه گرم بیسببی نیست دم به دم
یا سینه سوخت، یا دل سوزان کباب شد
ناصح زبان گشاد که تسکین دهد مرا
نام تو برد و موجب صد اضطراب شد
خوناب دیده این همه دانی که از کجاست؟
خونی که بود در دل غمدیده آب شد
هر جا که هست روی تو در پیش چشم ماست
کس در میان ما نتواند حجاب شد
فارغ نشسته بود و هلالی به کوی زهد
ناگه لب تو دید و خراب شراب شد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#116
Posted: 11 Jul 2012 04:27
غزل شمارهٔ ۱۱۴
تا از فروغ روی تو گل کامیاب شد
چون صبح داغ سینه ی من آفتاب شد
از حسن نیمرنگ تو، ای ساقی بهار
نظاره سیر مست گل ماهتاب شد
چون کشتی شکسته که از آب پر شود
ما را دل شکسته پر از خوناب شد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#117
Posted: 11 Jul 2012 04:28
غزل شمارهٔ ۱۱۵
بر سر بالین طبیب از نالهٔ من زار شد
از برای صحت من آمد و بیمار شد
دوش در کنج غم از فریاد دل خوابم نبرد
بلکه از افغان من همسایه هم بیدار شد
صبر میکردم که درد عشق خوبان کم شود
لیک از داروی تلخ اندوه من بسیار شد
مدعی گویا برای کشتن ما بس نبود
کان مه نامهربان هم رفت و با او یار شد
هر که را سودای زلف آن پری دیوانه کرد
خانمان بر هم زد و رسوای هر بازار شد
من سگت، ای ترک آهو چشم، برقع باز کن
کز برای دیدن روی تو چشمم چار شد
بس که آمد بر سو کویت هلالی همچو اشک
از نظر افتاد و در چشم عزیزت خوار شد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#118
Posted: 11 Jul 2012 04:28
غزل شمارهٔ ۱۱۶
گر برون میآید، آن بیرحم زارم میکشد
ور نمیآید، به درد انتظارم میکشد
گر، معاذالله، نباشد دولت دیدار او
محنت هجران به اندک روزگارم میکشد
ای که گویی بر سر آن کوی خواهی کشته شد
راضیم، بالله، اگر دانم که یارم میکشد
هر گه امسالش عتابآلوده میبینم به خود
یاد آن مسکیننوازیهای پارم میکشد
چون برون آید، کله کج کرده، دامن بر زده
دیدن جولان آن چابکسوارم میکشد
ساقیا، امشب که مستم لطف کن خونم بریز
ور نه، چون فردا شود، رنج خمارم میکشد
زیر بار غم، هلالی، کار من جان کندنست
وه! که آخر محنت این کار و بارم میکشد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#119
Posted: 11 Jul 2012 04:28
غزل شمارهٔ ۱۱۷
زان دل به جانب سگ کوی تو میکشد
کو دامنم گرفته، به سوی تو میکشد
دانی چرا به دامنت آویخته دلم؟
خود را به این بهانه به کوی تو میکشد
صاحبدلی که یافت سررشتهٔ مراد
سررشتهاش به حلقهٔ موی تو میکشد
فارغ ز بوی غالیه جعد سنبلم
خاطر به جعد غالیه بوی تو میکشد
ای ترک مست این همه سنگ جفا مزن
بر دلشکستهای که سبوی تو میکشد
بر عاشقان بلاست جفای تو و دلم
چنیدین بلا ز تندی خوی تو میکشد
دور از رخت کشید هلالی هزار آه
آه! این چههاست کز غم روی تو میکشد؟
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#120
Posted: 11 Jul 2012 04:29
غزل شمارهٔ ۱۱۸
باز عشق آمد و کار دل ازو مشکل شد
هر چه تدبیر خرد بود همه باطل شد
خواستم عشق بتان کم شود افزون گردید
گفتم آسان شود این کار بسی مشکل شد
پای هر کس که به سرمنزل عشق تو رسید
آخرالامر سرش خاک همان منزل شد
اشک، چون راز دلم گفت، فتاد از نظرم
با وجودی که به صد خون جگر حاصل شد
آن سهی سرو که میل دل ما جانب اوست
یارب از بهر چه سوی دگران مایل شد؟
غم نبود آن: که مرا دی به تغافل میکشت
غم از آنست که: امروز چرا غافل شد؟
شب وصل تو هلالی قدح از دست نداد
مگر از جام لبت بیخود و لایعقل شد؟
اهل عیشند هلالی، همه رندان لیکن
زان میان گوشهٔ اندوه مرا منزل شد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن