انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 13 از 33:  « پیشین  1  ...  12  13  14  ...  32  33  پسین »

اشعار هلالی جغتایی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۱۹

اگر سودای عشق این‌ست، من دیوانه خواهم شد
چه جای آشنا؟ کز خویش هم بیگانه خواهم شد

دمیدی یک فسون وز دست بردی صبر و هوش من
خدا را ترک افسون کن که من افسانه خواهم شد

غم عشق تو را چون گنج کرده‌ام پنهان
به این گنج نهانی ساکن ویرانه خواهم شد

شبی کز روی آتشناک مجلس را بر افروزی
تو شمع جمع خواهی گشت و من پروانه خواهم شد

مرا کنج صلاح و خرقهٔ تقوا نمی‌زیبد
گریبان چاک و رسوا جانی می‌خانه خواهم شد

به دور آن لب می‌گون مجو پیمان زهد از من
سر پیمان ندارم بر سر پیمانه خواهم شد

هلالی من نه آن رندم که از مستی شوم بیخود
اگر بیخود شوم، زان نرگس مستانه خواهم شد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۰

از حال دل و دیده مپرسید که چون شد؟
خون شد دل و از رهگذر دیده برون شد

ما بی‌خبران، چون خبر از خویش نداریم
حال دل آواره چه دانیم که چون شد؟

دل خون شد و از دست هنوزش نگذاری
بگذار، خدا را، که دل از دست تو خون شد

تا باد صبا در شکن زلف تو ره یافت
بهر دل ما سلسله‌جنبان جنون شد

کردیم به امید وفا صبر ولیکن
هرچند که کردیم جفای تو فزون شد

هر قصر امیدی که بر افراخته بودیم
از سیل فراق تو به یک بار نگون شد

در عشق تو گویند بشد کار هلالی
کاری که مراد دل او بود کنون شد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۱

تا سلسلهٔ زلف تو زنجیر جنون شد
وابستگی این دل دیوانه فزون شد

شرمنده شد از عکس جمالت مه و خورشید
وز عارض گل‌رنگ تو دل غنچهٔ خون شد

خون شد دل من دم به دم از فرقت دلبر
زان رو ز ره دیدهٔ خون‌بار برون شد

آنجا، که صبا را گذری نیست، که گوید
حال دل این خسته به دلدار، که چون شد؟

هرجند قدت راست هلالی چو الف بود
از بار غم دوست به یک بار چو نون شد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۲

گل شکفت و شوق آن گل‌چهره از سر تازه شد
وای جان من! که بر دل داغ دیگر تازه شد

آمد از کویت نسیمی، غنچهٔ دل‌ها شکفت
گلشن جان زان نسیم روح‌پرور تازه شد

تا گذشتی همچو آب خضر بر طرف چمن
هر خس و خاشاک چون سرو و صنوبر تازه شد

توسنت بار دگر پا بر رخ زردم نهاد
دولت من بین! که بازم سکهٔ زر تازه شد

زخم‌های تیر مژگان سر به سر آورده بود
چون نمک پاشیدی از لب‌ها، سراسر تازه شد

تازه شد جان هلالی، تا به خون عاشقان
رسم خونریزی از آن شوخ ستمگر تازه شد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۳

غم بتان مخور ای دل که زار خواهی شد
اگر عزیز جهانی، تو خوار خواهی شد

اگر چو من هوس زلف یار خواهی کرد
ز عاشقان سیه روزگار خواهی شد

تو از طریقهٔ یاری همیشه فارغ و من
نشسته‌ام به امیدی که یار خواهی شد

چو در وفای توام بر دلم جفا مپسند
که پیش اهل وفا شرمسار خواهی شد

کنون به حسن تو کس نیست از هزار یکی
تو خود هنوز یکی از هزار خواهی شد

ز فکر کار جهان بار غم به سینه منه
وگر نه بر سر این کار و بار خواهی شد

هلالی، از پی آن شهسوار تند مرو
که نارسیده به گردش غبار خواهی شد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۴

نیست عرق، که در رهت از حرکات می‌چکد
هر قدمی، که می‌نهی، آب حیات می‌چکد

چند بهر سیه‌دلی بادهٔ ناب می‌کشی؟
حیف که آب زندگی در ظلمات می‌چکد

بس که لب تو چاشنی ریخته در مذاق جان
گریهٔ تلخ گر کنم آب نبات می‌چکد

اشک هلالی از مژه، گرد حریم آن حرم
همچو سرشک عارفان، در عرفات می‌چکد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۵

آه و صد آه! که آن مه ز سفر دیر آمد
شمع خورشید جمالش به نظر دیر آمد

گفت سوی تو به قاصد بفرستم خبری
وه! که قاصد نفرستاد و خبر دیر آمد

نوبهار چمن عیش بدل شد به خزان
زانکه آن شاخ گل تازه و تر دیر آمد

مردم از شوق هم‌آغوشی آن سرو، دریغ!
کان نهال چمن حسن به بر دیر آمد

ای فلک پرتو خورشید جهان‌تاب کجاست؟
کامشب از غصه بمردیم و سحر دیر آمد

یار تا رفت، هلالی، من از این غم مردم
که چرا عمر من خسته به سر دیر آمد؟
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۶

روز هجران تو، یا رب، از کجا پیش آمد؟
این چه روزی‌ست که پیش من درویش آمد؟

آن بلایی که ز اندیشهٔ آن می‌مردم
عاقبت پیش من عاقبت‌اندیش آمد

با قد همچو خدنگ از دل من بیرون آی
که مرا تیر بلا بر جگر ریش آمد

چشم بر هم مزن و هر طرف از ناز مبین
که به ریش دلم از هر مژه صد نیش آمد

حال خود را چو به حال دگران سنجیم
کمترین درد من از درد همه پیش آمد

روز بگذشت، هلالی، شب هجران برسید
وه! چه روسیهی‌ست این که مرا پیش آمد!
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۷

دلم پیش لبت با جان شیرین در فغان آمد
خدا را چارهٔ دل کن که این مسکین به جان آمد

بیا ای سرو گلزار جوانی را غنیمت دان
که خواهد نوبهار حسن را روزی خزان آمد

به بزم دیگران، دامن‌کشان تا کی توان رفتن؟
به سوی عاشقان هم گاه گاهی می‌توان آمد

حیاتی یافتم از وعدهٔ قتلش، بحمدالله!
که ما را هرچه در دل بود او را بر زبان آمد

سر زلفت ز بالا بر زمین افتاد و خوشحالم
که بهر خاکساران آیتی از آسمان آمد

ملولم از غم دوران، سبک دوشی کن ای ساقی
ببر این کوه محنت را که بر دل‌ها گران آمد

کمند زلف لیلی می‌کشد از ذوق مجنون را
که از شهر عدم بی‌خود به صحرای جهان آمد

به امیدی که در پای سگانت جان برافشاند
هلالی، نقد جان در آستین بر آستان آمد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۸

نگسلد رشتهٔ جان من از آن سرو بلند
این چه نخلی‌ست که دارد برگ جان پیوند؟

آه! از آن چشم که چون سوی من افگند نگاه
چاک‌ها در دلم از خنجر مژگان افگند

گر دهم جان به وفایش نپسندد هرگز
آه! از آن شوخ جفاپیشهٔ دشوارپسند!

گر نگیرد ز سر لطف کرم دست مرا
دست کوتاه من و دامن آن سرو بلند

منم از چشم تو قانع به نگاهی گاهی
ور تمنای میانت به خیالی خرسند

صد رهم بینی و نادید کنی، آه از تو!
حال من دیدن و این گونه تغافل تا چند؟

مهر رخسار تو، چون ذره، پریشانم ساخت
شوق خال تو مرا سوخت بر آتش چو سپند

شب هجر تو، هلالی، ز خراش دل خویش
چاک زد سینه، به نوعی که دل از خود بر کند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 13 از 33:  « پیشین  1  ...  12  13  14  ...  32  33  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار هلالی جغتایی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA