انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 15 از 33:  « پیشین  1  ...  14  15  16  ...  32  33  پسین »

اشعار هلالی جغتایی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۳۹

چو ترک من هوس مجلس شراب کند
هزار عاشق دل‌خسته را کباب کند

خراب چون نشوم از کرشمه‌های کسی
که در کرشمهٔ اول جهان خراب کند؟

شدم ز حسرت او در نقاب خاک و هنوز
به خاک من چو رسد روی در نقاب کند

چه طالع‌ست که ناگاه بر سرم روزی
اگر فرشتهٔ رحمت رسد عذاب کند؟

تپیدن دل من روز هجر دانی چیست؟
برای دیدن روی تو اضطراب کند

ز خواب چشم گشایی و فتنه انگیزی
تو آفتی، نگذاری که فتنه خواب کند

نمود وعدهٔ دیدار و دیدمش در خواب
نگویمش، که مبادا به آن حساب کند

چو سایه روی هلالی به خاک یکسان باد
اگر ز سایهٔ تو رو به آفتاب کند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۴۰

هرگز آن شوخ به ما غیر نگاهی نکند
آن هم از ناز کند گاهی و گاهی نکند

می‌روم بر سر راهش به امید نظری
آه اگر بگذرد آن شوخ و نگاهی نکند

این همه ناله که من می‌کنم از درد فراق
هیچ ماتم‌زدهٔ خانه‌سیاهی نکند

حاصل عشق همین بس که اسیر غم او
دل به مالی ندهد، میل به جاهی نکند

زاهدا گر هوس باده و شاهد گنه‌ست
بنده هرگز نتواند که گناهی نکند

سوی هر کس که بدین شکل و شمایل گذری
کی تواند که تو را بیند و آهی نکند؟

چون هلالی شرفی یافتم از بندگیت
کس چرا بندگی همچو تو شاهی نکند؟
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۴۱

گر کسی عاشق رخسار تو باشد چه کند؟
طالب دولت دیدار تو باشد چه کند؟

شوخی و بی‌خبر از درد گرفتاری دل
دردمندی که گرفتار تو باشد چه کند؟

چه غم از سینهٔ ریش و دل افگار مرا؟
سینه‌ریشی که دل‌افگار تو باشد چه کند؟

قصد جان و دل یاران بود اندیشهٔ تو
بی‌دلی کر دل و جان یا تو باشد چه کند؟

ای طبیب دل بیمار، بگو، بهر خدا
کان جگر خسته، که بیمار تو باشد چه کند؟

گوش بر گفتهٔ احباب توان کرد ولی
هر که را گوش به گفتار تو باشد چه کند؟

می‌کند بی تو هلالی همه شب نالهٔ زار
ناتوانی که دلش زار تو باشد چه کند؟
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۴۲

خوبرویان چون به شوخی قصد مرغ دل کنند
اولش سازند صید و آخرش بسمل کنند

یا رب این سنگین‌دلان را شیوهٔ رحمی بده
تا مراد عاشق بیچاره را حاصل کنند

چون تو سروی برنخیزد، گر چه در باغ بهشت
خاک آدم را به آب زندگانی گل کنند

پیش ما بر روی جانان پرده می‌دارد رقیب
کاشکی آن پرده را بر روی او حایل کنند

فتنه است آن چشم و او را خواب مستی لایق‌ست
مردم بد مست را آن به که لایعقل کنند

گر به عمری گوید از من با رقیبان یک سخن
صد سخن گویند و از یاد منش غافل کنند

آن مه، از روی کرم، سوی هلالی مایل‌ست
آه! اگر اغیار سوی دیگرش مایل کنند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۴۳

چو لاله سینهٔ من کاش پاره پاره کنند!
به داغ‌های درون یک به یک نظاره کنند

به پیش یار دلم را، چو غنچه، بشکافند
به او جراحت پنهانم آشکاره کنند

ز سیل دیده خرابم، ز سوز سینه کباب
میان آتش و آبم، ز من کناره کنند

ز اشک و چهرهٔ زردم اگر نی‌اند آگاه
شبی تفحص آن از مه و ستاره کنند

بر آستان وفا سر نهاده‌ام عمری
که در حساب سگانش مرا شماره کنند

ز تیغ طعنه به یک بار نیم‌کشته شدم
نعوذ بالله! اگر طعن من دوباره کنند

دل حزین هلالی ز درد هجران سوخت
برای درد دل او به لطف چاره کنند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۴۴

جای آن‌ست که شاهان ز تو شرمنده شوند
سلطنت را بگذارند و تو را بنده شوند

گر به خاک قدمت سجده میسر گردد
سرفرازان جهان جمله سرافگنده شوند

بر سر خاک شهیدان اگر افتد گذرت
کشته و مرده، همه از قدمت زنده شوند

جمع خوبان همه چون کوکب و خورشید تویی
تو برون آی، که این جمله پراگنده شوند

هیچ ذوقی به ازین نیست که، از غایت شوق
چشم من گرید و لب‌های تو در خنده شود

گر تو آن طلعت فرخ بنمایی روزی
تیره‌روزان همه با طالع فرخنده شوند

اگر این‌ست، هلالی، شرف پایهٔ عشق
همه کس طالب این دولت پاینده شوند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۴۵

دودی، که دوش بر سر کویت بلند بود
غافل مشو، که آه من دردمند بود

از ما شمار خیل شهیدان خود مپرس
آن خیل بی‌شمار که داند که چند بود؟

بستم به طرهٔ تو دل و رستم از غمت
آری، علاج عاشق بیچاره بند بود

یک ذره مانده بود ز من در شب فراق
آن ذره هم بر آتش هجران سپند بود

جان با سگان دوست، هلالی سپرد و رفت
این شیوه گر پسند، و گر ناپسند بود
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۴۶

شیرین دهنا! این همه شیرین نتوان بود
شیری که تو خوردی مگر از ریشهٔ جان بود؟

این حسن چه حسن‌ست که از پرده عیان ساخت؟
نقشی که پس پردهٔ تقدیر نهان بود

تنها نه من از واقعهٔ عشق خرابم
مجنون هم از این واقعه رسوای جهان بود

امروز نشد نام و نشان دل من گم
تا بود دل گم شده بی نام و نشان بود

دی بود گمان کز غمت امروز بمیرم
امروز یقین‌ست مرا هرچه گمان بود

هر تیر جفایی که دو ابروی تو افگند
بس کارگر آمد که به زور دو کمان بود

خود را خس و خاشاک درت گفت هلالی
تحقیق نمودیم بسی کمتر از آن بود
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۴۷

دی به راهم دیدن و آن‌گاه نادیدن چه بود؟
روی گردانیدن و از راه گردیدن چه بود؟

گر نه در دل داشتی کز رشک گریم زار زار
پیش من رخ در رخ اغیار خندیدن چه بود؟

خواستی کز ساغر حسرت خورم خون جگر
ور نه در بزم رقیبان جرعه نوشیدن چه بود؟

من نمی‌دانم که این خشم تو را تقریب چیست؟
خود بگو آخر که بی‌تقریب رنجیدن چه بود؟

دوش در کویت به بیماری فکندم خویش را
تا نگویندم که شب تا روز نالیدن چه بود؟

خانهٔ اغیار را پرسید و من مردم ز رشک
دوستان پرسید زو کین خانه پرسیدن چه بود؟

بی مه رویش هلالی زار گشتی عاقبت
با چنین نامهربانی مهر ورزیدن چه بود؟
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۴۸

با من اول آن همه رسم وفاداری چه بود؟
بعد از آن بی‌موجبی چنیدن جفاگاری چه بود؟

مرحمت بگذاشتی، تیغ جفا برداشتی
آن محبت‌ها کجا شد؟ این ستمگاری چه بود؟

مردم چشمم ز آزارت به خون آغشته شد
نور چشم من بگو کین مردم‌آزاری چه بود؟

زان دو گیسو گر خدا قید گرفتاران نخواست
این همه ترتیب اسباب گرفتاری چه بود؟

گر نبود ای شوخ، آهنگ دلازاری تو را
بی‌جهت با عاشقان آهنگ بی‌زاری چه بود؟

سوی خود خواندی هلالی را و راندی عاقبت
عزت او را بدل کردن به این خواری چه بود؟
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 15 از 33:  « پیشین  1  ...  14  15  16  ...  32  33  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار هلالی جغتایی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA