انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 20 از 33:  « پیشین  1  ...  19  20  21  ...  32  33  پسین »

اشعار هلالی جغتایی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۸۹

از آن چه سود که نوروز شد جهان افروز؟
که بی تو روز و شب ما برابرست امروز

اگر به قصد دلم سوی تیغ دست بری
به پای خویشتن آید، چو مرغ دست‌آموز

دلم به ذوق شکرخندهٔ تو پرخون شد
کجاست غمزهٔ خونریز و ناوک دل‌دوز؟

به دفع لشکر غم صد سپه برانگیزم
ولی چه سود؟ که بختم نمی‌شود پیروز

به گریه گفتمش: ای مه، به عاشقان می‌ساز
به خنده گفت: هلالی، به داغ ما می‌سوز
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۹۰

برخیز طبیبا که دل‌آزرده‌ام امروز
بگذار مرا، کز غم او مرده‌ام امروز

چون برگ خزان چهرهٔ من زرد شد از غم
کو آن گل سیراب؟ که پژمرده‌ام امروز

چون گوشهٔ دامان من از خون شده رنگین
هر گوشه که دامان خود افشرده‌ام امروز

امروز مرا چون فلک آورد به افغان
من نیز فغان را به فلک برده‌ام امروز

ای قبلهٔ مقصود، ز من روی مگردان
کز هر دو جهان رو به تو آورده‌ام امروز

بگذار، هلالی، که به صد درد نالم
کز جور فلک تیر جفا خورده‌ام امروز
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۹۱

عمر رفت و از تو ما را صد پریشانی هنوز
وه! چه عمرست این؟ که حال ما نمی‌دانی هنوز

یک نظر دیدیم دیدارت و زان عمری گذشت
دیدها بر هم نمی‌آید ز حیرانی هنوز

چیست چندین التفات آشکارا با رقیب؟
جانب ما یک نظر ناکرده پنهانی هنوز

در صف طاعت نشستم، روی دل سوی بتان
کافری صد بار بهتر زین مسلمانی هنوز

پیش ازین، روزی هلالی ترک خوبان کرده بود
می‌کند خود را ملامت از پشیمانی هنوز
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۹۲

عید شد، هر گوشه، خلقی ماه نو دارد هوس
گوشهٔ ابرو نمودی، ماه ما این‌ست و بس

هست فردا عید و هر کس ماه نو دارد هوس
عید ما روی تو و ماه نو ابروی تو بس

می‌روی خندان و می‌گویی مبارک باد عید!
همچو عید ما مبارک نیست عید هیچ کس

در غمت گر جان به دشواری دهم وعذور دار
زان که دل تنگ‌ست و آسان بر نمی‌آید نفس

یار رفت ای دل چه سود از نالهٔ شبگیر تو؟
صاحب محمل فراقت دارد از بانگ جرس

ناله می‌کردم، سگ کویت به فریادم رسید
من سگ کویی کز آن‌جا آید این فریادرس

پیش رخسار تو دل در سینه دارد اضطراب
همچو آن مرغی، که باشد موسم گل در قفس

گر دل و جان هلالی ز آتش غم سوخت سوخت
بر سر کوی تو گو: هرگز مباش این خار و خس
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۹۳

کار من از جملهٔ عالم همین عشقست و بس
عالمی دارم، که در عالم ندارد هیچ کس

پادشاه هل دردم بر سر میدان عشق
من میان خیل فتنه و خیل بلا از پیش و پس

دست امیدم ز دامان وصالش کوته‌ست
وه! که جایی رفته‌ام کان جا ندارم دسترس

در جهان چیزی که دارم از سواد عشق او
یک دل و چندین تمنا، یک سر و چندین هوس

آرزو دارم که پیشت جان دهم، بهر خدا
یک نفس بنشین، که باقی نیست غیر از یک نفس

این چنین برقی که از نعل سمندت می‌جهد
بر سر راه تو خواهم سوختن چون خار و خس

زار می‌نالد هلالی بی تو در کنج فراق
همچو آن بلبل که می‌نالد به زندان قفس
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۹۴

کام از آن لب مشکل و ما را غم کام‌ست و بس
کار ناکامان همین اندیشهٔ خام‌ست و بس

با همه کس زان لب جان‌بخش می‌گویی سخن
آن‌چه از لعلت نصیب ماست دشنام‌ست و بس

هر سهی سروی لباس ناز را شایسته نیست
این قبا بر قد آن سرو گل‌اندام‌ست و بس

مست عشقم روز و شب، ناخورده می، نادیده کام
خلق پندارند مستی از می و جام‌ست و بس

ننگ می‌آید هلالی خلق را از نام من
گوییا ننگ همه عالم درین نام‌ست و بس
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۹۵

یار من با دگران یار شد افسوس افسوس!
رفت و هم‌صحبت اغیار شد، افسوس افسوس!

سال‌ها عهد وفا بست ولی آخر کار
عهد بشکست و جفاگار شد، افسوس افسوس!

آن که چون روز شب عیشم ازو روشن بود
رفت و روزم چو شب تار شد، افسوس افسوس!

آن که هم راحت جان بود و هم آسایش دل
قصد جان کرد و دلازار شد، افسوس افسوس!

گفتم ای دل به کمند سر زلفش نروی
عاقبت رفت و گرفتار شد، افسوس افسوس!

آن همه گوهر دانش که به چنگ آوردم
ناگه از دست به یک بار شد، افسوس افسوس!

مدتی داشت هلالی ز بتان عزت وصل
عزتی داشت، ولی خوار شد، افسوس افسوس!
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۹۶

زاهد به کنج صومعه می نوش و مست باش
یعنی که دوزخی شدی، آتش‌پرست باش

ای سرو، اعتدال قدش نیست چون تو را
خواهی بلند جلوه نما، خواه پست باش

در خون نشسته‌ایم به خون ریز بر مخیز
بنشین دمی و همدم اهل نشست باش

ای دل سری ز عالم آزادگی بر آر
یعنی به قصد عشق کسی پای‌بست باش

مگشا زبان طعنه هلالی به عیب کس
ما را چه کار؟ گو دگری هرچه هست باش!
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۹۷

دردمندم گر مرا درمان نباشد گو مباش
دردمندان تو را جان نباشد گو مباش

گر غریبی بر سر کویت بمیرد گو بمیر
ور گدایی بر سر سلطان نباشد گو مباش

چند روزی با جمالت عشق پنهان باختم
بعد ازین قصه گر پنهان نباشد گو مباش

عاشق دیوانه‌ام سامان کار از من مجوی
عاشق دیوانه را سامان نباشد گو مباش

در بتان دل بسته‌ام دیگر مرا با دین چه کار؟
بت‌پرستم گر مرا ایمان نباشد گو مباش

گر هلالی از سر کویت به زاری رفت، رفت
این چنین خاری درین بستان نباشد گو مباش
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۹۸

آه از آن شوخ که تا سر نشود خاک درش
بر سر عاشق بیچاره نیفتد گذرش

ای که از عاشق خود دیر خبر می‌پرسی
زود باشد که بپرسی و نیابی خبرش

آه سرد از دل پردرد کشیدم سحری
غافلان نام نهادند نسیم سحرش

من که رشک آیدم از خال سیه بر لب او
چون پسندم که نشیدند مگسی بر شکرش؟

همچو فریاد به هر کوه که بردم غم خویش
زیر آن بار گران‌سنگ شکستم کمرش

زاهد از عشق بتان خواست مرا توبه دهد
مدعی بین که خدا عقل نداد این قدرش

گر دلم زار شد از عشق بتان غم مخورید
بگذارید که می‌خواهم ازین زارترش

لاله بر خاک شهید تو جگرگوشهٔ ماست
که برآورده به داغ دل خونین جگرش

منظر چشم هلالی وطنش باد که هست
میل هم‌صحبتی مردم صاحب‌نظرش
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 20 از 33:  « پیشین  1  ...  19  20  21  ...  32  33  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار هلالی جغتایی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA