انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 6 از 33:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  32  33  پسین »

اشعار هلالی جغتایی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۴۹

ای که می‌پرسی ز من کان ماه را منزل کجاست؟
منزل او در دل‌ست، اما ندانم دل کجاست

جان پاک‌ست آن پری‌رخسار، از سر تا قدم
ور نه شکلی این‌چنین در نقش آب و گل کجاست؟

ناصحا عقل از مقیمان سر کویش مخواه
ما همه دیوانه‌ایم، اینجا کسی عاقل کجاست؟

آرزوی ساقی و پیر مغان دارم بسی
آن جوان خوب‌رو و آن مرشد کامل کجاست؟

در شب وصل از فروغ ماه گردون فارغم
این چنین ماهی که من دارم در آن محفل کجاست؟

روزگاری شد که از فکر جهان در محنتم
یا رب! آن روزی که بودم از جهان فارغ کجاست؟

نیست لعل او برون از چشم گوهربار من
آری، آری، گوهر مقصود بر ساحل کجاست؟

چون هلالی حاصل ما درد عشق آمد، بلی
عشق‌بازان را هوای زهد بی‌حاصل کجاست؟
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۰

روز نوروزست سرو گل‌عذار من کجاست؟
در چمن یاران همه جمع‌ند یار من کجاست؟

مونسم جز آه و یا رب نیست شب‌ها تا به روز
آه و یا رب! مونس شب‌های تار من کجاست؟

گشته مردم، هر یکی امروز صید چابکی
چابک صیدافکن مردم‌شکار من کجاست؟

نیست یک ساعت قرار این جان بی‌آرام را
یا رب آن آرام جان بی‌قرار من کجاست؟

سوخت از درد جدایی دل به امید وصال
مرهم داغ دل امیدوار من کجاست؟

روزگاری شد که دور افتاده‌ام آخر بپرس
کان سیه‌روز پریشان‌روزگار من کجاست؟

بود عمری بر سر کویت هلالی خاک ره
رفت بر باد و نگفتی خاک‌سار من کجاست؟
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۱

ای باد صبح منزل جانان من کجاست؟
من مردم، از برای خدا، جان من کجاست؟

شب‌های هجر همچو منی کس غریب نیست
کس را تحمل شب هجران من کجاست؟

سر خاک شد بر آن سر میدان و او نگفت
گویی که بود در خم چوگان من کجاست؟

خوبان سمند ناز به میدان فگنده‌اند
چابک‌سوار عرصهٔ میدان من کجاست؟

تا کی رقیب دست و گریبان شود به من؟
شوخی که می‌گرفت گریبان من کجاست؟

خوش آن که چون به سینه ز پیکان نشان نیافت
تیر دگر کشید که پیکان من کجاست؟

از نه فلک گذشت، هلالی؟ فغان من
بنگر که من کجایم و افغان من کجاست؟
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۲

ز باغ عمر عجب سروقامتی برخاست
بگو که در همه عالم قیامتی برخاست

سمند عشق به هر منزلی که جولان کرد
غبار فتنه ز گرد ملامتی برخاست

مقیم کوی تو چون در حریم کعبه نشست
به آه حسرت و اشک ندامتی برخاست

دلم به راه ملامت افتاد و این عجب‌ست
عجب‌تر آن که ز کوی سلامتی برخاست

به راه عشق هلالی فتاده بود ز پا
سمند مقدم صاحب‌کرامتی برخاست
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۳

هر آتشین گلی که بر اطراف خاک ماست
از آتش دل و جگر چاک چاک ماست

دامن‌کشان ز خاک شهیدان گذشته‌ای
گردی که دامن تئو گرفته‌ست خاک ماست

ساقی برو که بادهٔ گل‌رنگ بی لبش
گر آب زندگی‌ست زهر هلاک ماست

پاک‌ست همچو دامن گل چشم ما ولی
دامان یار پاک‌تر از چشم پاک ماست

درمان دل مجوی هلالی که درد عشق
خاص از برای جان و دل دردناک ماست
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۴

عکس آن لب‌های میگون در شراب افتاده است
حیرتی دارم که چون آتش در آب افتاده است؟

ظاهرست از حلقه‌ای زلف و ماه عارضت
در میان سایه هر جا آفتاب افتاده است

چون طبیب عاشقانی گه گه این دل خسته را
پرسشی می‌کن که بیمار و خراب افتاده است

چون هلالی را به خاک آستانش دید گفت
این گدا را بین که بس عالیجناب افتاده است
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۵

مه ز جور فلک دو تا شده است؟
یا ز مه پاره‌ای جدا شده است؟

دل ز دستم شد و نیامد باز
تا به دست که مبتلا شده است؟

زلف را بیش از این به باد مده
که بسی فتنه در هوا شده است

نیست گل در چمن که بی رخ تو
غنچه را پیرهن قبا شده است

با هلالی چه دشمنی‌ست تو را؟
شیوهٔ دوستی کجا شده است؟
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۶

رفتست عزیز من و مکتوب نوشتست
یوسف خبر خویش به یعقوب نشتست

شد نامهٔ محبوب خط بندگی من
من بندهٔ آن نامه که محبوب نوشتست

گفتست بخواند سگ آن کوی سلامم
بنگر که سلامی به چه اسلوب نوشتست

باز این خط خوب و رقم تازه بلایی‌ست
این تازه رقم را چه بلا خوب نوشتست

بر نامه سیاهی طلبد آیت رحمت
ما طالب آنیم که مطلوب نوشتست

بر صفحهٔ رخسار تو آن خط دلاویز
یا رب! قلم صنع چه مرغوب نوشتست!

یاری که به من نامه نوشتست، هلالی
عیسی‌ست، شفانامه به ایوب نوشتست
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۷

دارم شبی که دوزخ از آن علامت‌ست
از روز من مپرس که آن خود قیامت‌ست

یا رب! ترحمی که ز سنگ جفای چرخ
ما دل‌شکسته‌ایم و ز هر سو ملامت‌ست

بر آستان عشق سر ما بلند شد
وین سربلندی از قد آن سروقامت‌ست

رفتن ز کوی او کرمی بود از رقیب
این هم که رفت و باز نیامد کرامت‌ست

ثابت‌قدم فتاده هلالی به راه عشق
او را درین طریق عجب استقامت‌ست!
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۸

ماه من عیدست و شهری را نظر بر روی توست
روی تو چون ماه عید و ماه نو ابروی توست

روشن آن چشمی که ماه عید بر روی تو دید
شادی آن کس که روز عید پهلوی توست

می‌رود هر کس به طوف عیدگاه از کوی تو
من ز کویت چون روم؟ چون عیدگاهم کوی توست

در صباح عید اگر مشغول تکبیرند خلق
بر زبانم از سحر تا شام گفت و گوی توست

گر بیندازی خدنگی از کمان ابرویت
بر دل و بر سینهٔ منّت ابروی توست

روز عید . مایل خوبان ز هر سو عالمی
میل من از جملهٔ خوبان عالم سوی توست

هر کسی هندوی خود را شاد سازد روز عید
شاد کن مسکین هلالی را که او هندوی توست
     
  
صفحه  صفحه 6 از 33:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  32  33  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار هلالی جغتایی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA