انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 8 از 33:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  32  33  پسین »

اشعار هلالی جغتایی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۶۹

گفتی بگو که در چه خیالی و حال چیست؟
ما را خیال توست تو را در خیال چیست؟

جانم به لب رسید چه پرسی ز حال من؟
چون قوت جواب ندارم سوال چیست؟

بی‌ذوق را ز لذت تیغت چه آگهی؟
از حلق تشنه پرس که آب زلال چیست؟

گفتم همیشه فکر وصال تو می‌کنم
در خنده شد که این همه فکر محال چیست؟

دردا که عمر در شب هجران گذشت و من
آگه نیم هنوز که روز وصال چیست؟

چون حل نمی‌شود به سخن مشکلات عشق
در حیرتم که فایدهٔ قیل و قال چیست؟

ای دم به دم به خون هلالی کشیده تیغ
مسکین چه کرد؟ موجب چندین ملال چیست؟
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۰

شیشهٔ می دور از آن لب‌های می‌گون می‌گریست
تا دل خود را دمی خالی کند خون می‌گریست

دوش بر سوز دل من گریه‌ها می‌کرد شمع
چشم من آن گریه را می‌دید و افزون می‌گریست

آن نه شب بود در ایام لیلی هر صباح
آسمان شب تا سحر بر حال مجنون می‌گریست

سیل در هامون، صدا در کوه، می‌دانی چه بود؟
از غم من کوه می‌نالید و هامون می‌گریست

چیست دامان سپهر امروز پرخون از شفق؟
غالباً امشب ز درد عشق گردون می‌گریست

بر رخ زردم ببین خط‌های اشک سرخ را
این نشانی‌هاست که امشب چشم من خون می‌گریست

شب که می‌خواندی هلالی را و می‌راندی به ناز
در درون پیش تو می‌خندید و بیرون می‌گریست
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۱

این تازه گل که می‌رسد از بوستان کیست؟
نخل کدام گلشن و سرو روان کیست؟

باز این نهال تازه که سر می‌کشد به ناز
سرو کشیده قامت نازک میان کیست؟

ای دل ز تیر ابروی پرفتنه‌اش منال
تو تیر را ببین و مگو کز کمان کیست؟

دشنام‌ها که از تو رساندند قاصدان
دانستم از ادای سخن کز زبان کیست

گر افگنند پیش سگت بعد کشتنم
داند ز بوی درد که این استخوان کیست

افسانه شد حدیث من آخر شبی بپرس
کین گفتگو که می‌گذرد داستان کیست؟

از آه گرم سوخت هلالی و کس نگفت
دودی که بر فلک شده از دودمان کیست؟
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۲

من با تو یک‌دلم، سخن و قول من یکی‌ست
این‌ست قول من که شنیدی سخن یکی‌ست

بگداختم، چنان که اگر سر برم به جیب
کس پی نمی‌برد که درین پیرهن یکی‌ست

خواهم به صد هزار زبان وصف او کنم
لیکن مقصرم، که زبان در دهن یکی‌ست

ماه مرا به زهره‌جبینان چه نسبت‌ست؟
ایشان چو انجم‌ند و ماه انجمن یکی‌ست

صد بار از تو شوکت خوبان شکست یافت
خسرو هزار و خسرو لشکرشکن یکی‌ست

برخاست‌ست نقش دویی از میان ما
ما از کمال عشق دو جانیم و تن یکی‌ست

در درگهت رقیب و هلالی برابرند
طوطی درین دیار چرا با ذغن یکی‌ست؟
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۳

بی تو هر روز مرا ماهی و هر شب سالی‌ست
شب چنین، روز چنان، آه! چه مشکل حالی‌ست!

هرگزت نیست بر احوال غریبان رحمی
ما غریبیم و تو بی‌رحم، غریب احوالی‌ست!

گر فتد مردم چشمم به رخت، روی مپوش
تو همان گیر که بر روی تو این هم خالی‌ست

بر لب چشمهٔ نوشین تو آن سبزهٔ خط
شکرستان تو را طوطی فارغ بالی‌ست

می‌روی تند که باز آیم و زارت بکشم
این نه تندی‌ست که در کشتن من اهمالی‌ست

قرعهٔ بندگی خویش به نامم زده‌ای
این سعادت عجب‌ست! این چه مبارک فالی‌ست!

ماه من سوی هلالی نظری کرد و گذشت
کوکب طالع او را نظر اقبالی‌ست
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۴

در دل بی‌خبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست

خاک عالم که سرشتند غرض عشق تو بود
هر که خاک ره عشق تو نشد آدم نیست

از جنون من و حسن تو سخن بسیارست
قصهٔ ما و تو از لیلی و مجنون کم نیست

گر طبیبان ز پی داغ تو مرهم سازند
کی گذاریم که آن داغ کم از مرهم نیست

بس که سودای تو دارم غم خود نیست مرا
گر ازین پیش غمی بود کنون آن هم نیست

من که امروز هلاک دم جان‌بخش تو ام
دم عیسی چه کنم؟ چون دم او این دم نیست

غنچهٔ خرمی از خاک هلالی مطلب
که سر روضهٔ او جای دل خرم نیست
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۵

کدام جلوه که در سرو سرافراز تو نیست؟
کدام فتنه که در جلوه‌های ناز تو نیست؟

مکن به خاک درش ای رقیب عرض نیاز
که نازنین مرا حاجت نیاز تو نیست

دلا به شام فراق از بلای حشر مپرس
که روز کوته او چون شب دراز تو نیست

ز سجده پیش زخش منع ما مکن زاهد
نیاز اهل محبت کم از نماز تو نیست

به کوی عشق هلالی نساختی کاری
چه شد؟ مگر کرم دوست کارساز تو نیست؟
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۶

دگرم بستهٔ آن زلف سیه نتوان داشت
آن‌چنانم که به زنجیر نگه نتوان داشت

تاب خیل و سپه زلف و رخی نیست مرا
روز و شب معرکه با خیل و سپه نتوان داشت

تا کی آن چاه ذقن را نگرم با لب خشک؟
این همه تشنه مرا بر لب چه نتوان داشت

دیده بربستم و نومید نشستم، چه کنم؟
بیش از این دیده به امید به ره نتوان داشت

با وجود رخ او دیدن گل کی زیباست؟
پیش خورشید، نظر جانب مه نتوان داشت
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۷

در مجلس اگر او نظری با دگری داشت
دانند حریفان که در آن هم نظری داشت

هر لاله که با داغ دل از خاک بر آمد
دیدم که ز سودای تو پرخون جگری داشت

امروز سر زلف تو آشفته چرا بود؟
گویا ز پریشانی دل‌ها خبری داشت

فریاد که رفت از سرم آن سرو که عمری
من خاک رهش بودم و بر من گذری داشت

با جام و قدح عزم چمن کرد چو نرگس
هر کس که درین روز سیم و زری داشت

زین مرحله آهنگ عدم کرد هلالی
مانند غریبی که هوای سفری داشت
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۷۸

دل چه باشد کز برای یار ازان نتوان گذشت
یار اگر این‌ست بالله می‌توان از جان گذشت

از خیال آن قد رعنا گذشتن مشکل‌ست
راست می‌گویم، بلی، از راستی نتوان گذشت

جز به روز وصل عمر و زندگی حیف‌ست حیف
حیف از آن عمری که بر من در شب هجران گذشت

یار بگذشت، از همه خندان و از من خشمناک
عمر بر من مشکل و بر دیگران آسان گذشت

چون گذشت از دل تیر خدنگش، گو بیا تیر اجل
هر چه آید بگذرد، چون هرچه آمد آن گذشت

پیش از این گر جام عشرت داشتم حالا چه سود؟
از فلک دور دگر خواهم که آن دوران گذشت

خلق گویندم هلالی درد خود را چاره کن
کی توانم چارهٔ دردی که از درمان گذشت؟
     
  
صفحه  صفحه 8 از 33:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  32  33  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار هلالی جغتایی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA