انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 4 از 5:  « پیشین  1  2  3  4  5  پسین »

ضحاک مار دوش ، واقعی یا خیالی


مرد

 





فريدون با سرعت تصميم به حركت گرفت و از آنچه در دلش مي گذشت به كسي سخن نگفت . فريدون دو بردار بنام كيانوش و پرمايه داشتند كه از او بزرگتر بودند . به آنها گفت : اي دليران ، گردش روزگار با بهروزي ما همراه خواهد بود و تاج و تخت به ما بر خواهد گشت . تمامي آهنگران ماهر را گرد بياوريد تا گرزي مخصوص برايم بسازند.
برادران بلافاصله به سراغ آهنگران رفتند و هر آنكس كه در اين حرفه شهرتي داشت نزد فريدون آوردند .
فريدون پرگار به دست گرفت و آن گرزي كه مورد نظرش بود بر روي زمين رسم كرد ، گرزي كه سرش همانند سر گاوميش بود .
بلافاصله آهنگران دست بكار شدندو زماني كه كار ساخت آن تمام شد آنرا نزد فريدون آموردند . آن گرز چنان صيقل داده شده بود كهچون خورشيد مي درخشيد .
فريدون از تلاش آهنگران رضايت كامل داشت و به آنها جامه و طلا هديه داد . و به آنها نويد داد كه آنهنگام كه ضحاك را به خاك كشاندم ، حرمت شما را باز خواهم گرداند و در جهان عدل و داد را گسترش خواهيم داد .
در دستانت گرمای دست دیگری را احساس میکنم.راستش را بگوحقیقت چیست؟؟؟

Signature
     
  
مرد

 




رفتن فريدون به جنگ ضحاك




بدين ترتيب فريدون با تصميم جدي براي انتقام گرفتن و خونخواهي پدرش عازم جنگ شد.
روزي كه او براه افتاد روز ششم از ماه شمسي بود. سپاه بزرگي را فراهم كرد و توشه سپاه را گاوميشان پيشاپيش سپاه مي بردند. دو برادرش برمايه و كتايونكه بزرگتر از او بودند دوشادوش او حركت مي كردند .
يدين ترتيب فريدون و سپاهش باسري پر از كينه و دلي سرشار از دادخواهي مانند باد راه مي سپردند.
فريدون انبوه مردم را پست سر خوددارد ولي مي داند كه نياز به دعايخير مردان خدا دارد چون كه حريف او دست پرورده ابليس است و جز با نيروي ايمان و دعاي پاكان نمي توان با او مقابله كرد
شبانگاه به منزلگاه خداپرستان رسيد ، براي احترام به نزدشان رفت و بر ايشان درود و سلام فرستاد . وقتي كه شب تاريكتر شد از آن جايگاه پريروئي كه موهاي سياه او تا به پاي او مي رسد بسوي فريدون آمد و در پنهان به او رموز افسون و جادو را آموخت تا بتواند افسونهاي ضحاكرا باطل كند و موانع را از پيش پا بردارد.
فريدون دانست كه اين فرشته كه به او باطل كردن افسون ضحاك را آموخته به دعاي پاكان از عالم غيببوده است و بيهوده نبوده است
.
در دستانت گرمای دست دیگری را احساس میکنم.راستش را بگوحقیقت چیست؟؟؟

Signature
     
  ویرایش شده توسط: zoksi   
مرد

 
فريدون و سپاهيانش در دامنه كوهي براي استراحت متوقف شدند و آشپزها غذا را آماده كردند . هنگامي كه فريدون غذايش را خورد، خوابشمي گيرد .
از آنطرف دو بردار او كه بخت بلند بردارشان فريدون را ديدند ديوحسد به جانشان مي افتد و تصميم به از بين بردن فريدون مي گيرند. در حاليكه كمي از شب گذشته بود و فريدون در پايين كوه خواب بود ، به بالاي كوه مي روند و سنگي از كوه كنده و پايين مي اندازند تا بر سر برادر خوابشان بخورد و او را از بين ببرد .
اما به فرمان خدا صداي غلتيدن سنگ مرد خوابيده را بيدار كرد و فريدون با افسوني كه آموخته بود سنگ غلطان را در جايش متوقف كردو ديگر حتي ذره اي تكان نخورد.
بلافاصله بلند شد و سپاه را بحركت در آورد و كار زشت برادرانرا هم به رويشان نياورد.
در دستانت گرمای دست دیگری را احساس میکنم.راستش را بگوحقیقت چیست؟؟؟

Signature
     
  ویرایش شده توسط: zoksi   
مرد

 
سپاه فريدون به نزديك رود اروند يا همان دجله رسيدند . فريدون براي نگهبانان رود پيام مي فرستد كه كشتي ها را به اين طرفآب بياورند تا سپاه از رودخانه عبور كنند . اما نگهبانان در برابر فرمان فريدون سر فرود نياوردند وتسليم نشدند و پاسخ دادند كه شاه جهان ، ضحاك ، به ما امر كرده تا جواز عبوري با مهر من نديدي حتي به يك پشه هم اجازه عبور ندهيم .
وفتي فريدون اين سخنان را شنيد بسيار خشمگين شد و ترسي از آن رود خروشان در دلش راه نداد و در حاليكه سوار بر اسب بود به آبزد و عمق آب بحدي بود كه زين اسب در آب فرو رفت و بدنبال او بقيه يارانش هم به آب زدند .
وقتي به خشكي رسيدند با دلي پر از كينه به سمت بيت المقدس براه افتادند. بيت المقدس در زبان پهلوي _ گنگ دژ هوخت ، ناميده مي شد .
آنها تاختند تا به آن شهر رسيدند. از فاصله يك مايلي فريدون كاخي ديد سر به افلاك كشيده و دانست كه اينجا مكان آن اژدها است. فريدون دانست كه اگر تامل كند از عظمت كاخ و زيادي نگهبانان يارانش ضعف خواهند يافت بنابراين بلافاصله حمله را آغاز كرد .
فريدون پيشاپيش سپاه است و عناناسب را رها مي كند و دست بر گرز مي برد .گويي كه آتشي در مقابل نگهبانان روئيد .با گرز آهنين آنچنان بر فرق دشمن مي كوبد كه ديگر نگهباني در بارگاره ضحاك باقي نمي ماند زيرا يا كشته شدند و يا فرار كردند .
فريدون خدا را شكر كرد . آن جوان كم سن داخل قصر شد . فريدون نشان سلطنتي ضحاك را از به پايين كشيد . و با آن گرز گران بر سر هر كسي كه به طرف او ميآمد مي كوبيد .و بر آن جادوگران ديو سرشت كه در بارگاه بودند ،با گرز بر سرشان كوبيد . و بر تخت ضحاك جادوگر نشست .
در دستانت گرمای دست دیگری را احساس میکنم.راستش را بگوحقیقت چیست؟؟؟

Signature
     
  
مرد

 



ملاقات دختران جمشيد



فريدون و سپاهش به هر طرف كاخ رفتند ولي نشاني از ضحاك نيافتند. فريدون دختران جمشيد را در شبستان ضحاك پافت . دستور داد تا آنها را تطهير كنند و روح و روان آنها را كه دست پرورده بت پرستان بود از آلودگي هاي پاك كرد .
بعد از آن دختران جمشيد كه كه قطرات اشك از چشمان چو نرگسشان بر گونه هايشان روان بود با فريدون سخن گفتند . توكه هستي ؟ از كدام نژادي كه اين چنين به جايگاه ضحاك ستمكار قدم گذاشته اي ؟ كسي را نديديم كه جرات كند و به فكر تاج و تخت ضحاك بيافتد ؟
فريدون مي گويد : اين تخت برايكسي تا ابد نمي ماند . من پسر آبتين هستم كه توسط ضحاك كشته شد و من به خونخواهي پدرم آمدم .آمده ام كه با اين گرز گاو شكل بر سر ضحاك بكوبم و به او هيچ رحمي نخواهم كرد .
ارنواز كه اين سخنان را شنيد به ياد خواب ضحاك افتاد و دلش شاد شد ، پرسيد: آيا تو فريدون هستي ؟ كه زندگي ضحاك با دستان تو به اتمام مي رسد ؟
دو خواهر خود را معرفي كردند كه دختران جمشيد هستند و از ترس جانشان مجبور بودند در كنار ضحاكبمانند .
فريدون گفت اگر خدا بخواهد ريشهاين اژدها را از بين خواهم برد و جهان را از وجوش پاك خواهم كرد وشما بايد به من بگوييد كه او را كجا مي توانم بيابم ؟
آن زيبارويان پاسخ دادند: مگر مي توان سر او را از تنش جدا كرد ؟ اوسر هزاران بي گناه را از تن جدا كرد و حالا از غضب روزگار هراسان است .فال گويان پيش بيني كرده بودند و مي دانست كه كسي او را از تخت پايين مي كشد . دلي آشفته از اين خبر داشت و خونها ريخته است تا مگر فال اخترشناسان به حقيقت نپيوندد. او سوي هندوستان رفته است تا جادويي جديد بيابد حال ديگر زمان بازگشتش فرا رسيده است چون در هيج جا آرام و قرار ندارد .

در دستانت گرمای دست دیگری را احساس میکنم.راستش را بگوحقیقت چیست؟؟؟

Signature
     
  
مرد

 
فريدون و پيشكار ضحاك


ضحاك پيشكاري به نام كندرو داشت كه در زمان غيبت ضحاك بادلسوزي حافظ تاج و تخت و كاح ضحاك بود . كندور وقتي به كاخ آمد ، در ايوان كاخ، مردي بلند قامت با سيماي تابناك و تاج بر سر ديد كه بر روي تخت نشسته است در يك سمتش شهرنازو در دست ديگرش ارنواز در كنارشبودند .
بدون پريشاني و بدون اينكه سوالي بپرسد در حاليكه تعظيم ميكرد ، شاه جديد را ستايش كرد ، اي شهريار هميشه زنده باشي كه شايسته و سزاوار شاهنشهي هستي . تو پادشاه هفت اقليم هستي و مردم جهان بنده هاي تو هستند .
فريدون كندرو را نزد خود خواند و كندور گفتني ها و رازها را براي فريدون بازگو كرد.
فريدون به او دستور مي دهد كه نوازندگان را فرا بخواند و سفره اي را بگستراند و وسايل عيش و طرب را فراهم كند و كساني را كهسزاوار حضور در بزم او هستند و با عقل و دانش خويش غبار را از دلش مي زدايند به اين مهماني دعوت كند .
و آن مرد دورو همانطور كه فريدون به او دستور داده بود ، عمل كرد و بزمي شاهانه ترتيب داد .






در دستانت گرمای دست دیگری را احساس میکنم.راستش را بگوحقیقت چیست؟؟؟

Signature
     
  
مرد

 
ملاقات كندور با ضحاك








بامداد روز بعد كندور از كاخ بيرون آمد و با اسب به سوي ضحاك شتافت . و هنگاميكه به ضحاك رسيد هر آنچه ديده و شنيده بود برايش بازگو كرد . به ضحاك گفت : اي شاه گردن كشان ، گويا بخت از تو برگشته است و نشانه آن اين است كه سه مرد با لشكري از كشوري ديگر به اينجا تاختند . يكي از آنها از بقيه كوچكتر است ولي فر و نشان كياني دارد و گرزي به اندازه كوه بدست دارد . با اسب به ايوان شاه وارد شد و بر تخت شاهي نشست. تمام طلسم هاي تورا باطل كرد و مرداني كه در كاخ تو بودند با ضربه گرز او به سرشان از پاي در آمدند.
با آنكه خبري به اين تلخي به ضحاك مي رسد گويا نمي خواهد واقعيت را قبول كند و در پاسخ ميگويد : شايد آنها مهمان باشند و نبايد به دل بد راه دارد .
كندور كه زبوني شاه را مي بيند لحنش تندتر مي شود و مي گويد، آيا مهمان با گرز گاوي شكل مي آيد و با زور به كاخ و حرمسرا مي رود و بر تختت مي نشيند و حرمت صاحبخانه را نگه نمي دارد ؟
ضحاك گفت: اينقدر گله نكن كه مهمان بي رودربايستي قدمش مبارك است.
كندرو كه ضحاك را اينقدر زبون مي يابد ، آداب شاهي را كنار مي گذارد مي گويد: اگر او مهمان است با شبستان تو چه كار دارد كه با دختران جمشيد هم صحبت شده و آن دو بانوي ماه روي عزيز و دلخواه تو ، همواره در كنار او يند.
ضحاك از شنيدن اين سخنان همچون كرگدن بر آشفته شد و شروع به دشنام و ناسزا به كندور كرد و گفت : تو ديگر در سراي من جايي نداري و از اين به بعد پيشكارم نخواهي بود.
كندور به او پاسخ داد: من هم همچين گماني را دارم. تو كه از آنتاج و تخت بهره اي نداري چگونه مي خواهي به من منصب پيشكاري بدهي ؟ چرا چاره اي نمي انديشي؟
در دستانت گرمای دست دیگری را احساس میکنم.راستش را بگوحقیقت چیست؟؟؟

Signature
     
  
مرد

 
حمله ضحاك به فريدون







ضحاك از گفته هاي كندرو خونش به جوش آمد و دستور داد تا زين براسب هاي تيزرو نهادند. و با سپاهي عظيم از جنگاوران از بيراه به سمت كاخ رفت و آن را محاصره كرد.
وقتي سپاه فريدون از اين موضوع آگاه شدند به آن بيراه رفتند و در آن جاي تنگ با سپاه دشمن درگير شدند. همه مردم كه از ستم ضحاك دل خوني داشتند به لشكر فريدون پيوستند و از بام ها سنگ بر دشمن مي ريختند. ضحاك كه اين جنگ را بي حاصل مي پندارد تصور مي كند كه كشتن فريدون قيام مردم را در هم خواهد شكست. پس تنها به سمت كاخش تاختو با كمند بر بام كاخ رفت. او سراسر بدنش را با لباسي آهنين پوشانده بود و كلاه خودي بر سر داشت بطوري كه كسي او را نميشناخت. ضحاك كه دل به گرو كمك دو زيباروي خود دارد وقتي وارد كاخ مي شود چشمش به شهرناز مي افتد كه در كنار فريدون نشستهو از ضحاك بدگويي مي كند آتش حسد آن چنان در وجودش شعله ور شد كه ديگر در غم تاج و تخت نيست و ترسي از جان باختن ندارد. دريافت كه اين تقدير خدايي است. خنجر را از نيام كشيد و بدون آن كه رويش را نشان بدهد و خودش را معرفي كند به شهرناز حمله مي كند ولي قبل از اين كه آسيب به شهرناز برسد، فريدونهم چون باد با گرز گران خود بر سرش مي كوبد بطوري كه كلاهخود ضحاك خرد مي شود فريدون خواست ضربه نهايي را وارد كند كه از سروش ندا برآمد، نزن، كهزمان مرگش فرا نرسيده است. هم اكنون كه شكست خورده دست و پايش را محكم به مانند سنگ ببند و او را به جايي ببر كه دو كوه نزديك هم واقع است. و در آن جا او را به بند بكش. فريدون چون آن ندارا شنيد بلافاصله ضحاك را با چرمي از شير چنان بست كه هيچ كسي قدرت گشودنش را نداشت. فريدون بر تخت نشست دستور داد كه جار بزنند و اعلان كنند. كسي نبايد كه سلاحي در داخل شهر با خود داشته باشد. سپاهيان و اهل صنعت هر كدام براي ما محترمند. آن ديو پليد در بند است و ديگر نگراني وجود ندارد. شاد وخرم باشيد و با اطمينان و آسايش خاطر به كار و حرفه خود بپردازيد.
در دستانت گرمای دست دیگری را احساس میکنم.راستش را بگوحقیقت چیست؟؟؟

Signature
     
  
مرد

 
ضحاك در بند


بعد از آن بزرگان شهر كساني كهشهرت و مقامي داشتند نزد فريدونرفتند و هديه اي پيشكش كردند و سر به فرمان او نهادند .
فريدون با هر كسي مناسب با شانش برخورد كرد و آنها را نصيحت كرد و گفت : آينده ي سرزمين شما روشن است . خداوند پاك مرا از كوه البرز برانگيخت تااينكه جهان از شر ضحاك رهايي يابد .
من اكنون فرمانرواي تمام جهانيان هستم و شايسته نيست كه در يكجابطور دائم ساكن شوم . بايد به همه جا سركشي كنم وگرنه در اين جا مي ماندم و سالها در كنار شما بودم
صداي طبل حركت به گوش رسيد .مردم شهر غمگين بودند زيرا فريدون مدت كوتاهي در كنارشان بود آنها چشم به دروازه كاخ دوختند ، تا ضحاك را بيرون آوردند و آنطور كه مستحق بود در بند كشيده شده بود .
لشكر پشت سر هم بي وقفه از شهر خارج مي شد و ضحاك را با دستاني بسته بر پشت چهار پايي با خفت از شهر بيرون بردند.
اينقدر راندند تا به كوه رسيدند . فريدون خواست ضحاك را از بين ببرد كه دوباره همان ندا و سروش به گوشش رسيد كه با ملايمت به او گفت : بدون سپاهيان و به تنهايي ، ضحاك را تا كوه دماوند ببرد .
فريدون بسرعت ضحاك را به كوه دماوند برد و در آنجا به بندش كشيد. جايي تنگ انتخاب كرد و با ميخ هاي بزرگ و سنگين او را در ميان آن سنگها چهارميخ كرد






در دستانت گرمای دست دیگری را احساس میکنم.راستش را بگوحقیقت چیست؟؟؟

Signature
     
  
مرد

 
پند


آري خوبي و بدي هيچكدام در جهان پايدار نخواهد بود و چه خوب است كه خوبي را از خودمان به يادگار بگذاريم . هيچ گنچي و كاخي براي تو سود نخواهند داشت و آنچهاز تو به يادگار مي ماند نام نيك است و آنرا بي ارزش ندان . فريدون از جنس آدميان بود و آنچه به او بها داد كارش بود .
همواره به ياد دار كه هر جا ضحاكستمگري باشد ، كاوه دادخواهي هم هست و ستم هرگز دوامي نمي يابد .

در دستانت گرمای دست دیگری را احساس میکنم.راستش را بگوحقیقت چیست؟؟؟

Signature
     
  
صفحه  صفحه 4 از 5:  « پیشین  1  2  3  4  5  پسین » 
شعر و ادبیات

ضحاک مار دوش ، واقعی یا خیالی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA