انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 16 از 61:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  60  61  پسین »

Orfi Shirazi | عرفی شیرازی


مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۴۷ »



ترک جان در ره آن سرو روان این همه نیست
عشق اگر نرخ نهد قیمت جان این همه نیست

جزو قیمت نی ام اما به قناعت شادم
کان چه محصول زمین است و زیان این همه نیست

باغبان را مگر از عشوه ی گل دل بگرفت
ور نه پژمردگی بیم خزان این همه نیست

آخر از شعبده دلگیر شود شعبده باز
دل قوی دار که دستان جهان این همه نیست

صفتی به ز ریا نیست مگر زاهد را
ور نه چون باد بروت دگران این همه نیست

منزل صلح میان تو دراز است، فغان
ور نه در دین تو با کیش معان این همه نیست

شوق ما راه تماشاگه خود نشناسد
ور نه آرایش گلزار جنان این همه نیست

خضر توفیق مگر راهبرت شد عرفی
ور نه خود رهبری نام و نشان این همه نیست

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۴۸ »



منم که از غم محرومیم جدایی نیست
میانه ی من و امید، آشنایی نیست

من وبهشت محبت، کز آب کوثر او
به غیر خون دل و زهر بینوایی نیست

از آن به درد دگر هر زمان گرفتارم
که شیوه های تو را با هم آشنایی نیست

بیا که حسن به طور دل است شعله فروز
مرو به وادی ایمن که روشنایی نیست

غبار تنگ دلی بر جهان نشسته چنان
که هیچ گوشه ای از بهر دل گشایی نیست

سوال نیک و بد از ما نمی کنند به حشر
گناه اهل محبت به جز رهایی نیست

ز عشق و حالت عرفی سوال کردم، گفت
هنر بسی است کسی را که بی وفایی نیست

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۴۹ »



گر به دیرم طلبد مغبچه ی حور سرشت
بیم دوزخ برم از یاد جو امید بهشت

نسبت سبحه و زنار دو صد رنگ آمیخت
ور نه این رشته ی پیمانست که آدم بسرشت

عشرت رفته مجو باز، که دهقان فلک
تخم هر کشته که بدرود دگر بار بکشت

ساغر می چو دهی بوسه ز پی نیز بده
به ندامت بکشم گر که کنندم به بهشت

ترک دین در ره معشوق گناه است، ولی
نه گناه است که در نامه توانند نوشت

این قدر کعبه پرستی که تو داری عرفی
از تو آید که کنی منع من از طوف کنشت

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۵۰ »



دوش بختم دامنی در چنگ داشت
در گل روی نگاهم رنگ داشت

بس که می شد التماس دل قبول
از تمنای شهادت ننگ داشت

در خیالم شکر بود و شکوه بود
نغمه ام یارب کدام آهنگ داشت

عشق کی با جان من دشمن نبود
شعله با خاشاک دایم جنگ داشت

نقشبند حسن عرفی ناز بود
کز دل فرهاد نقش سنگ داشت

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۵۱ »



کوی عشق است این که مرغ سدره، این جا، پر گذاشت
خوشدلی آمد که تاج غم ربا بر سر گذاشت

عقل دل را در ره عشق رهبر شد، ولی
تیز بینی کرد و در اول قدم رهبر گذاشت

آمد از شهر ازل با عالمی هوش و خرد
بی وفا دل در عنان برتافتن اکثر گذاشت

دل گشای خویش را سنجید با دل بستگی
زان کلید این جا شکست و قفل بر در گذاشت

راحت آمد تا گشاید قفل اندوه از دلم
از کلید و دست خود یک مشت خاکستر گذاشت

آتشین مرغ دلم را می دهد صد بال و پر
در گلستانی که جبریل امین شهپر گذاشت

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۵۲ »



گذشت و بر من عاجز ببین چه حال گذشت
که شاهباز به کبک شکسته بال گذشت

ز غمگساریم ای دوستان بیاسایید
که دردها ز فسون کارها ز حال گذشت

ملال عالمیان دم به دم دگرگون است
منم که مدت عمرم به یک ملال گذشت

همین بس است دلیل بقای عالم عشق
که یک شب غم او در هزار سال گذشت

به باغ طبع تو عرفی که صید تازگی است
هر آن نسیم که بگذشت بر نهال گذشت

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۵۳ »



موج زن در دل خیال آن لب میگون گذشت
آب حیوان بین که از دریای آتش چون گذشت

تا دلی آوردم و این فتنه ها بر داشتم
از گرانباری چه ها بر خاطر گردون گذشت

با من گریان چه داری، رو که تا نزدیک من
هر قدم می باید از صد دجله و جیحون گذشت

در درون باغ عشرت عمر ها بگذشت، لیک
عمر دیگر در پریشانی هم از بیرون گذشت

کاروان عمرها کش نوشدارو بار بود
دایم از سیلاب زهر و جویبار خون گذشت

نقش پا بنمایدت گر زانکه پی گم می کنی
کز کدامین طرف عرفی آمد و مجنون گذشت

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۵۴ »



دوش دل ناگشته سیر از وصل او بیهوش گشت
لیک شادم کز فغان در محفلش خاموش گشت

مرده ام زین غم که ناگه نیش ها در وی خلد
دوش چون دل با خیال دوست هم آغوش گشت

آن که دوش و دست او سجاده و تسبیح داشت
جام می بر کف برون آمد، سبو بر دوش گشت

جان و دل دیدند هر گه با لقایش در سخن
این تمامی چشم گردید، او سراسر گوش گشت

من خدنگ ناله شب دزدیدم از لذت به دل
غافلان گویند عرفی از فغان خاموش گشت

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۵۵ »



نازنده جهان از تو به آلایش آفت
ای آفت آسایش و آسایش آفت

تا دیده فلک شیوه ی آفت گری تو
یک لحظه نپایید ز فرمایش آفت

باید همه آفت شد اگر امت عشقی
راضی نشود عشق یه آلایش آفت

چندان که دلم آفت عشقت طلبد، نیست
در حوصله ی عشق تو گنجایش آفت

آراسته از آفت نازت دل عرفی
ای ناز دل آرای تو آرایش آفت

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۵۶ »



گر دل عنان فرصت از آغاز می گرفت
کام ابد ز طالع ناساز می گرفت

گر سایه ی همای سعادت نمی گذاشت
کبک دری ز چنگل شهباز می گرفت

گر در کمین وسوسه هشیاری کس است
جاسوس طبع خانه برانداز می گرفت

گر در فریب گاه سلامت نمی غنود
صد دزد خانگی به در راز می گرفت

پیمانه ی غرور لیالب نمی کشید
گر ساغری ز مردم طناز می گرفت

گر می گذاشت غمزه ی سافی به دست صبر
از دست او پیاله به عهد ناز می گرفت

یک جام بی تبسمی اکنون نمی دهد
مشتی که زهر چشم ز من باز می گرفت

عرفی ز پا فتاده همین بود در جهان
مرعی که کام خویش ز پرواز می گرفت

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 16 از 61:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  60  61  پسین » 
شعر و ادبیات

Orfi Shirazi | عرفی شیرازی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA