ارسالها: 7673
#191
Posted: 16 May 2012 12:14
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۸۷ »
این صفا حسن و محبت ز هم اندوخته اند
این دو شمع اند که از یکدگر افروخته اند
عشوه و ناز و تغافل که تراود از تو
شیوه ها را همه گویی ز هم آموخته اند
ما فرو رفته به بحر غم بی پایانیم
جامهٔ ما نه به اندازهء ما دوخته اند
دفع لب تشنگی از شعله نکردست کسی
مگر آن جمع که از آتش دل سوخته اند
بندگان تو که درعشق خداوندانند
دو جهان را به تمنای تو بفروخته اند
عرفی آنان که ز تحقیق مسایل مست اند
خون هم خورده از آن چهره برافروخته اند
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#192
Posted: 16 May 2012 12:15
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۸۸ »
فتادگان سر خود را به خاک پا بخشند
به جان خرند شهادت که خون بها بخشند
خدا گواست که گرجرم ما همین عشق است
گناه گبر و مسلمان به جرم ما بخشند
مریض عشق به زنجیر بند نتوان کرد
در آن دیار که بیمار را شفا بخشند
نظر ز ننگ بدزدد گدای کوچهء عشق
از آن متاع که در سایهء هما بخشند
ز روز حشر چه غم کز جزا بود ترسم
که عذر ما نپذیرند و جرم ما بخشند
چه مایه شکر گزاریت کنیم اگر زهاد
خطای ما به زبر دستی قضا بخشند
دعای بی اثری دارم و هزاران جرم
مگر مرا به تهی دستی دعا بخشند
چه خواهی ای ملک از اهل دل، شکنجه بس است
عطیه ها که پذیرفته اند وابخشند
نخست گوهر خویش آیدش محبت، اگر
کلید گنج گدایی به پادشا بخشند
بضاعتی به کف آور، که ترسمت فردا
به خوی فشاندن پیشانی چه ها بخشند
به اهل فیض نشین ، در حریم گلشن عشق
که کر نسیم صبا خوش کنی صبا بخشند
به گاه عفو گناه، از پی رعایت دل
جزای خویش دهندت، ز شرم ما بخشند
امید هست که بیگانگی عرفی را
به دوستی سخن های آشنا بخشند
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#193
Posted: 16 May 2012 12:15
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۸۹ »
عزت گیتی اگر صحبت یوسف باشد
نپذیری مگرت میل تاسف باشد
حسدت بر سر امروز به آن می ماند
که یکی ز اهل نظر دشمن یوسف باشد
عالم شهره به علم آفت دین شد، چه بلاست
غلط اندیش که طبعش به تصرف باشد
این همه عالم و آدم که ز معنی عشق است
گر به عاشق نهد این نام ، تکلف باشد
نکته ای چند بگویم ز حقیقت ، عرفی
لیک وقتی که تو را ذوق تصوف باشد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#194
Posted: 16 May 2012 12:16
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۹۰ »
خوبان که به هم گرمی بازار فروشند
با هم بنشینند و خریدار فروشند
ما نامه و قاصد نشناسیم و نبینیم
ارباب نظر دیده به دیدار فروشند
حیران شده گان تو به خورشید قیامت
آسودگی سایهٔ دیوار فروشند
ما معتکف گوشهء تنهایی خویشیم
آن کعبه روانند که رفتار فروشند
روشن مکن ای مه شب دیجور که عشاق
اندوه دل خود به شب تار فروشند
مسکین نفس ما که تذروان چمن گرد
پرواز به مرغان گرفتار فروشند
با آن که یقین است که در گلشن فردوس
صد گل به تهی دستی هر خار فروشند
زین دست تهی در غلط افتم که مبادا
قفل در و خار سر دیوار فروشند
عرفی تو گهر جمع گن امروز که این جنس
بسیار خرند آخر و بسیار فروشند
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#195
Posted: 16 May 2012 12:16
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۹۱ »
دلی چو مشعل حسن تو فرد می خیزد
که چون فغان من از درد می خیزد
نه مرد بادهٔ عشقی ، وکر نه در طلبت
فغان ز جوش خم لاجورد می خیزد
مبین به عجز زلیخا، مصاف عشق است این
که گرد فتنه ز بنیاد مرد می خیزد
به بزم کعبه روان کم نشین، کزان مجمع
همیشه مردم بیهوده گرد می خیزد
اگر فسانه شمارم وگر ترانه زنم
توگوش دار که از روی درد می خیزد
شهید مضطربی خاک شد مگر به رهت
که بی نسیم ز راه تو گرد می خیزد
ترانه ای بشنو ، کز هزار نغمه تراز
یکی چو عرفی دستان نورد می خیزد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#196
Posted: 16 May 2012 12:17
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۹۲ »
هنوز خسته دلم راه عدم می زد
که با گلوی خراشیده بانگ غم می زد
قضا هنوز نیفکنده بود طرح کنشت
که کوس بی ادبی بر در صنم می زد
هنوز حسن نگاری ندیده بود صلاح
که ترک غمزه به دل ناوک ستم می زد
هئوز سایه نشین آفتاب حسن ز زلف
گرفته دست بر آن زلف خم به خم می زد
به جان دوست که فصّاد غمزه نیش نداشت
که آتش از رگ بیماریم علم می زد
به کعبه آمده عرفی ز کفر دور نمود
به این نشانه که ناقوس در حرم می زد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#197
Posted: 16 May 2012 12:17
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۹۳ »
سراپای وجودم در محبت ، حال دل دارد
ز ذوق درد، بیرونم ، درون را مشتعل دارد
فغان از جلوهٔ حسنی که دل های شهیدان را
ز ننگ آرمیدن های حیرانی خجل دارد
گل امید ما را آفت پژمردگی نبود
که باغ آرزوی ما هوای معتدل دارد
به عهد حسن او گاه تبسم بینی از دل ها
که گویی مردهٔ صد ساله در سینه دل دارد
یکی صد شد عذاب اهل عصیان،کز لحد عرفی
ز خون گرم دل، سیلی به دوزخ متصل دارد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#198
Posted: 16 May 2012 12:32
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۹۴ »
گر باد شوم بر تو وزیدن نگذارند
ور حسن شوم روی تو دیدن نگذارند
تا سر زده شادی به دلم، سوخته عشقت
این سبزه ازین خاک دمیدن نگذارند
این رسم قدیم است که در گلشن مقصود
بر خاک بریزد گل و چیدن نگذارند
گر شربت و گر زهر، به لب چون رسد این جام
باید همه نوشید، چشیدن نگذارند
از تربیت آب و هوا در چمن عشق
نخلی که شود خشک، بریدن نگذارند
ما معتکف کعبه نشینم که در وی
بیهوده به هر کوچه دویدن نگذارند
پیداست از آن حسن نظربازی عرفی
کاین بلبل از آن باغ پریدن نگذارند
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#199
Posted: 16 May 2012 12:46
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۹۵ »
آه ازین دل کز گریبان غمی سر بر نزد
صد مصیبت رفت و دست شیونی بر سر نزد
با وجود آن که زهر بی غمی نوشیده ام
زهر خندی بر مزاج عافیت پرور نزد
با چنین غوغا که در این بزم شورانگیز بود
شیشه ای نشکست و سنگی بر سر ساغر نزد
در چنین بزمی که یک پروانه دارد صد چراغ
با همه پروانگی گرد چراغی پر نزد
وقت عرفی خوش که چون نگشودند در بر رخش
بر در نگشوده ساکن شد، در دیگر نزد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#200
Posted: 16 May 2012 12:47
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۹۶ »
گره در کام دل از بخت زبون نگشاید
گره از رشتهٔ ما سحر و فسون نگشاید
سینه بر تیغ مزن، یک نگه از دوست طلب
که ز هر موی تو صد چشمهٔ خون نگشاید
آن که می کفت منم کار فروبسته گشای
اینک آورده ام عقده، کنون نگشاید
چشم بر ناوک آنیم که آهوی حرم
به کمان آید و بر صید زبون نگشاید
جای آن است که گر صبر کنم با این درد
که به طعنم لب ارباب سکون نگشاید
نوحه در سینه نمی گنجد و لب ها بسته
لب این طایفه از زمزمه چون نگشاید
آشکارا اگرم تیغ زند غیرت عشق
از برون پرده نبندد، ز درون نگشاید
بنمایم به تو دل های ملامت در بند
هرگز این سلسهٔ غالیه گون نگشاید
عرفی آمد دگر ای همنفسان، کز غم و درد
بر دل ما در آشوب و جنون نگشاید
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن