ارسالها: 7673
#231
Posted: 16 May 2012 14:53
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۲۷ »
در محبت لب خشک و دل تر می خندد
مست مخمور در این تنگ شکر می خندد
اهل دل خنده زنانند و نمی بیند کس
لب این جمع به آیین دگر می خندد
ای کلیم، آتش ایمن، گل مقصود تو، چیست
به تمنای محال تو شجر می خندد
دیده از شاهد امید فروبند و ببین
که لب شام به صد ذوق سحر می خندد
کم مباد آب و هوای چمن ما، که در او
گل پژمرده به از لالهٔ تر می خندد
دل عرفی بود آن مرغ خزان پرورده
که به حبس نفس و بستن پر می خندد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#232
Posted: 16 May 2012 14:53
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۲۸ »
اهل وفا که آتش ما تیز می کنند
چون شعله سر کشد همه پرهیز می کنند
ای بی غمان حذر که غزالان مست یار
فتراک عمر عافیت آویز می کنند
شمشیر غمزه-کند شد آهنگ قتل من
کاین تیغ به خون جگر تیز می کنند
برخون کشتهٔ تو ملایک زنند جوش
این شهد را ببین که مگس-ریز می کنند
معمور باد سینهٔ عرفی که درد و غم
تعمیر این زمین بلا خیز می کنند
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#233
Posted: 16 May 2012 14:54
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۲۹ »
که دست در خُمِ مِی زد، که خون ما جوشید
که برفروخت که درچشم ما حیا جوشید
هزار آبله از هر نفس فروریزد
چنین که از ته دل تا لبم دعا جوشید
ترانهٔ که چمن را به خون گرم گرفت
که ناگذشته بر او سینهٔ صبا جوشید
کرشمهٔ که بر اصحاب درد می بارد
که خون گرم شهیدان هزار جا جوشید
چنان ملامت عرفی مرا پریشان کرد
که عذر معصیتم از لب قفا جوشید
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#234
Posted: 16 May 2012 14:55
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۳۰ »
مدعی باز ملولست و بلایی دارد
در کف آیینهٔ اندیشه نمایی دارد
پردهٔ دل بکُن آرامگه شاهد وصل
زانکه هر پرده نشین پرده گشایی دارد
شرف از کعبه گر از سجدهٔ ارباب ریاست
گوشهٔ بتکده هم ناصیه سایی دارد
رهرو عشق بیابان نبرد پی، لیکن
جوشش قافله و بانگ درایی دارد
پای بر یأس فشردم، غم امید گذشت
که گمان داشت که این درد دوایی دارد
عرفی از مهد فلک زود نکردی امید
این قیامی است که افشردن پایی دارد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#235
Posted: 16 May 2012 14:58
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۳۱ »
کرشمه دست در آغوش نوشخند تو باد
غبار فتنه سراسیمهٔ سمند تو باد
دمی که آتش حسن تو شعله خیز شود
هزار مردمک دیده ام سپند توباد
سری که حلقهٔ فتراک دست می افتد
مروت است که گویند اسیر بند تو باد
به مدعی چه دعاهای بد نکردم، لیک
دلم نداد که گویند اسیر بند تو باد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#236
Posted: 16 May 2012 14:59
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۳۲ »
دوش در دیر مغان بودیم و کس با ما نبود
گفت و گوها رفت و تشویش نفس با ما نبود
رو نکردیم از حرم یک بار در آتشکده
کز حریمش دامن خاشاک و خس با ما نبود
صد قدم رفتیم دور از کوی او در پس حجاب
اضطراب یک نگاه بازپس با ما نبود
نعمت فردوس بر ما ریختند، اما نشد
کام لذت یاب، چون ذوق مگس با ما نبود
طایر خلدیم و ننشینیم از شاخی به شاخ
کز هوای دل دو صد دام و قفس با ما نبود
عادت دل ما نمی دانیم، کاین نا آشنا
تا به ما بستند عهدش یک نفس با ما نبود
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#237
Posted: 16 May 2012 15:00
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۳۳ »
روی گرمی کو که داغم باز بوی خون دهد
مرهمی نگذارد و خونابه ای بیرون دهد
سودهٔ الماس غم را داده آمیزش به زهر
هست لذت بیدلی کو را ازین معجون دهد
گر زمام از پنجهٔ ناز آورد لیلی برون
ناقه را سر در حریم سینهٔ مجنون دهد
چون لب فرهاد بوسد جلوه گاه دوست را
نیم بوسی بس که بر جولانگه گلگون دهد
من نخواهم مرد و او بیهوده زحمت می کشد
لذتی کاین زخم دارد، صید او جان چون دهد
وه چه بزم دلگشایست ، آن که اهل درد را
نالهٔ ماتم نشان از نغمهٔ قانون دهد
چون کنم ترک جگر خوردن ، که عشق این لقمه را
چاشنی از زهر بخشد، پرورش در خون دهد
این تفاوت ها ز مشرب دان، نه از تاثیر عشق
ور نه یک می نشأ نتواند که دیگرگون دهد
کی شود عرفی دلم از گریه خالی، کی شود
هر مژه صد چشمه و هر چشمه صد جیحون دهد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#238
Posted: 16 May 2012 15:00
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۳۴ »
عرض کردیم به زاهد که ریا نفروشد
کفر اندودهٔ اسلام به ما نفروشد
گو بنه بر سر دل منت و بسیار منه
آن که بیماری دل را به شفا نفروشد
عاشق آن است که گر جان بدهد بد نامی
گرمی سینه وتاثیر دعا نفروشد
گر فروشند بهای مه کنعان داند
به متاع دو جهانش ، به خدا، نفروشد
مرد سودای محبت بود آن کس عرفی
که دهد عیش ابد مفت و بلا نفروشد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#239
Posted: 16 May 2012 15:00
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۳۵ »
دارم ز زخم غمزهٔ او لذتی که بود
اما نماند جان مرا طاقتی که بود
اکنون نمی توان طلب نیم عشوه کرد
دردم ببین که نیست مرا جراتی که بود
حرمان ز حد گذشت ولی چهرهٔ نیاز
دارد بر آستان حرم نیتی که بود
از دیدنت نمردم و نادیدنم بکشت
دردا که دارم از تو همان خجلتی که بود
بی بهره کشتگان تو مِن بعد ازآن که برد
کام شهید ناز تو هر لذتی که بود
عرفی به سجدهٔ صنم افزود رغبتم
یعنی زیاده گشت مرا طاعتی که بود
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#240
Posted: 16 May 2012 15:01
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۳۶ »
با محبت گهر عجز و نیاز افشاند
حسن مغرور برد، دامن ناز افشاند
گرد غم کور کند دیدهٔ جانم هر گاه
دامن عشوهٔ امیدگُداز افشاند
مفشانید به دامان دلم گرد مراد
که بر او طعنه زند، همت و ناز افشاند
آن چه در انجمن اهل صفا جلوه کند
دست هر ذره بر او گوهر راز افشاند
شاهد حسن از آن خون شهیدان طلبد
کان گلابیست که در دامن ناز افشاند
عشق سوزندهٔ جاه است که هرگزمحمود
نتوانست که دامان ایاز افشاند
اثر نیش دهد در دل ریشم ، عرفی
مطرب آن نغمهٔ تر کز لب ساز افشاند
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن