ارسالها: 7673
#261
Posted: 16 May 2012 16:01
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۵۷ »
جان ز شوق لبت شکر خاید
دل به دندان غم جگر خاید
ظن پیری مبر که نغمهٔ کام
بخت بر آب و دیر تر خاید
دل آشفته بخت من تا چند
جای انگشت نیشتر خاید
آن که گیرد مزاج پروانه
شعله چون میوه های تر خاید
بس که یابد حلاوت از پرواز
طائر شوق بال و پر خاید
لب شادی مکید یک چندی
عرفی اکنون لب دگر خاید
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#262
Posted: 16 May 2012 16:06
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۵۸ »
کو شورشی که صحبت شادی به هم خورد
غم خون دل بریزد و دل خون غم خورد
زهر غم تو گر بچکانم به کام خضر
آب حیات ریزد و خون عدم خورد
نازم به آن کرشمه که جای کباب و می
خون فرشته و دل مرغ حرم خورد
زخم زجاج دوست ندارد تراوشی
کو شیشهٔ دلی که به دیوار غم خورد
گر شرح کاوکاو غم او رقم کنم
دود از قلم برآید و مغز قلم خورد
می جوشدم ز هر سر مو چشمه چشمه خون
هر گه که دل به ذوق شهادت قسم خورد
نامش ز لوح همت عرفی به در نویس
آن تشنه کاب خضر ز جام کرم خورد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#263
Posted: 16 May 2012 16:13
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۵۹ »
به یادم هرگز آن نخل قد موزون نمی آید
که از هر دیده ام صد چشمه خون بیرون نمی آید
کدامین دوست می آید به نزدیک من گریان
که تا آمد برمن، صد قدم بیرون نمی آید
نمی دانم که سنگ فتنه در هنگامه می بارد
که این بی رحمی از بیداد گردون نمی آید
به داغ دل کند دست ملامت آن نمکسایی
که هنگام تبسم زان لب میگون نمی آید
ز نام ناقه گاهی دوست را از نار می گیرد
که دیگر جست و جوی لیلی از مجنون نمی آید
نزد این گریه ها بر آتشم آبی و دانستم
که صد توفان نوح از عهده اش بیرون نمی آید
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#264
Posted: 16 May 2012 16:14
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۶۰ »
هر که حرصش گام زد، کامش روا هرگز نشد
هر که سلطان قناعت شد، گدا هرگز نشد
کام جانم درمیان آب و آتش حاضر است
هر که با همت برآید بینوا هرگز نشد
بندهٔ تمکین دل گردم که در راه وفا
سیل غم هر چند افزون شد، ز جا هرگز نشد
نی همین دل یافتست از کعبهٔ عشقت صفا
هر چه در این چشمه شستم بی صفا هرگز نشد
هرگزت در دل نیاید کاین پریشان روزگار
شرمسار از یک نگاه آشنا هرگز نشد
بس که این درد از من و دل دشمن آسایش است
صد مرض به گشت مجنون را ، شفا هرگز نشد
در هوای پارسایی، عرفی از هر معصیت
گشت صد ره تایب، اما پارسا هرگز نشد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#265
Posted: 16 May 2012 16:14
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۶۱ »
ز شهر دل به گوشم هر نفس فریاد می آید
که اینک لشگر غم خوش به استعداد می آید
اگر شیرین عنان را گرم سازد، بنگرد خسرو
که گلگون جانب او ، یا بر فرهاد می آید
دلم در دام آن صیاد مستغنی است و می ترسم
که افتت رخنه ای در دام تا صیاد می آید
نصیحت می کنندم دوستان، ای غم بیا و تو
به خاشاک من آتش زن، که این جا باد می آید
نمی آید ز پرویز استماعش، ورنه شیرین را
ز سر تا پا صدای نالهٔ فرهاد می آید
همانا دیده عرفی عزتی زان دلفریب امشب
که می آید ز بزمش باز، خوش دلشاد می آید
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#266
Posted: 16 May 2012 16:14
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۶۲ »
مرا ز غمکدهٔ سینه داغ می روید
ز بزمگاه محبت چراغ می روید
تو پای کعبه ای آماده کن که در هر گام
هزار خضر به راه سراغ می روید
بهشت کو که تماشا کند که حسن تو را
ز باغ لاله و از لاله باغ می روید
مسیح گو گهر آفتاب را مفروش
که از خزینهٔ ما شبچراغ می روید
هزار کعبه و هزار کشتهٔ دوست
کزآن سلامت ، ازین درد و داغ می روید
هزار حسن که شعرم ز آستین افشاند
که روضه روضه گلم از دماغ می روید
مگر ترانهٔ عرفی کسی به گلشن برد
که بانگ دزد ز دستان زاغ می روید
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#267
Posted: 16 May 2012 16:16
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۶۳ »
جماعتی که به ناموس ونام می گفتند
به دیر درس مستی و جام می گفتند
بیا ببین که چه فتوا دهد در مستی
همان گروه که می را حرام می گفتند
فغان که جمله فتادند در شکنجهٔ دام
کسان که عیب اسیران دام می گفتند
به صحن دیر شنیدم ز خادمان حرم
که اهل دیر، مغان را سلام می گفتند
به طوف کعبه شنیدم ز زائران صنم
همان که بر در بیت الحرام می گفتند
رموز آتش مهری که برهمن نشکافت
ز اهل دل شنیدم که نام می گفتند
تمام بوده به یک حرف گرم و ما غافل
حکایتی که همه ناتمام می گفتند
به کعبه صد ره ز نزدیک و دور دیدم
بگو که صومعه داران کدام می گفتند
فغان ز طبع تو عرفی، غلط نمی رفتند
سخنوران چو تو را خوش کلام می گفتند
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#268
Posted: 16 May 2012 17:50
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۶۴ »
کسی کو در تب عشق تو نبض خویشتن گیرد
ز عیب خود پرستی ، هر زمان، بر مرد وزن گیرد
دم عیسی بخنداند گل امید صیادی
که در فصل بهاران دام او مرغ چمن گیرد
مه کنعان به خواب است ، ای صبا، بر برهمن بگذر
که گرگی ناگهان دنبال بوی پیرهن گیرد
از آن با عشق هرگز التفاتی نیست تقوا را
که عاشق نکته با زاهد به کیش برهمن گیرد
زدم در گوشه ای تنها، که ریزم خون خود عرفی
مبادا وقت مردن ناشناسی دست من گیرد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#269
Posted: 16 May 2012 17:55
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۶۵ »
اهل معنی دوش بر دوش عقولم دیده اند
چون دعای خویش بر عرش قبولم دیده اند
آشنایی شان به من واپستر از بیگانگیست
بس که ارباب حقیقت بوالفضولم دیده اند
غم هلاکم کرد و کس غمگین نمی داند مرا
بس که در ایام آسایش ملولم دیده اند
دشمنان، عرفی، ز بس غمگین تراند از دوستان
تا تمناهای نومید از حصولم دیده اند
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#270
Posted: 16 May 2012 17:55
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۶۶ »
اهل همت لب از دعا بستند
کمر خدمت رضا بستند
گرد آیینه بود جاه جلال
باز آئین غم کجا بستند
مژده ریزند بر سر و دستار
کز گل فتنه دسته ها بستند
رفت هنگام بار سوختگان
داغ ها بر لب صبا بستند
ما کلید بهشت بشکستیم
در دوزخ به روی ما بستند
به عدم کی روان شوی عرفی
رو که دروازهٔ فنا بستند
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن