ارسالها: 7673
#321
Posted: 17 May 2012 18:54
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۱۷ »
مست عشق تو که میدان طلب از شیر شود
شیر مست است که در بیشهٔ شمشیر شود
چشم شایستهٔ دیدار فرو می بندم
بر سِتم نیست اگر کار اجل دیر شود
مرد میدان تو را ناز کُشد، نی شمشیر
تا بود ناز، چرا کشتهٔ شمشیر شود
گر به عرفی نظرت نیست، تغافل چه ضرور
می توان کرد نگاهی که ز جان سیر شود
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#322
Posted: 17 May 2012 18:55
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۱۸ »
غم چو شبخون می زند، هان دوستان لشگر کنید
جست و جویم گر کنید از بالش و بستر کنید
هیچکس در درد دل گفتن چو من فیروز نیست
حاضرم، بسم الله، اول گفت و گوی سر کنید
درد دل بسیار دارم، فرصت سوگند نیست
هر چه گویم، گر چه ناممکن بود، باور کنید
اینک آمد عرفی از میخانه، مست و بت پرست
هان مسلمانان دگر تعظیم این کافر کنید
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#323
Posted: 17 May 2012 18:55
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۱۹ »
دگر دلم ز می تازه مست می گردد
ر صیت مستی ام، آوازه مست می گردد
کلید میکده ها را به من دهید، که من
نه آن کنم که به اندازه مست می گردد
خراش نغمه دهد می، گمان مبر که دلم
به شامِ مشعله آوازه مست می گردد
چنان سرشتهٔ کیفیت ام که از نفسم
خمار بیخود و خمیازه مست می گردد
کدام قافله عزم دیار حسن نمود
که فتنه بر در دروازه مست می گردد
از آن شراب که مجنون فشاند بر لیلی
هنوز محمل و جمّازه مست می گردد
خراب زمزمهٔ تازهٔ توام عرفی
عقل از این نفس تازه مست می گردد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#324
Posted: 17 May 2012 18:57
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۲۰ »
یاران به روز حادثه برق جهان شوند
چون یار شد جهان، همگی مهربان شوند
لنگان روند در قدمم، چون سبک روم
چون پا به سنگ برزنم، آتش عنان شوند
جوشند چون مگس به لبم گاه نوشخند
چون تلخی ای رسد، عنقا نشان شوند
در بند چَه گذاشته، یوسف کنند به خواب
چون شد خلاص، بر اثر کاروان شوند
ای آسمان به تازه برانگیز فتنه ای
تا دوستان به تهنیت دشمنان شوند
تابوتم ای جنازه کشان دیرتر برید
تا دشمنان ز همرهی اش کامران شوند
نونو لباس کعبه به دوشم ده ای فلک
تا زائران بتکده لبیک خوان شوند
اینک رسید نعمت الوان ز خوان هند
تا معده ها در آن همگی میهمان شوند
ای خدمتی مجال عبور مگس مده
تا آش مطلبان ز نعم کامران شوند
اینک رسید مسند جاهی که خاکیان
در سایهٔ دعا به در آسمان شوند
مردم کلیم صورت و فرعون سیرتند
عرفی تو گرگ شو، اگر ایشان شبان شوند
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#325
Posted: 17 May 2012 18:57
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۲۱ »
هرکس به روز نیک مرا غمگسار شد
در روز بد مرا دژم روزگار شد
ساقی توئی و ساده دلی بین که شیخ شهر
باور نمی کند که ملک میگسار شد
بنمای رخ که چهره نمی داند از نقاب
چشمی که مست گریهٔ بی اختیار شد
بی ذوق در طریق عمل کامل اوفتاد
زد تکیه بر قناعت و امیدوار شد
بعد از هزار جام قدح نوش، ذوق را
عادت به درد سر شد و دفع خمار شد
حسن از عمل نتیجهٔ شرم است و بازگشت
نی هر که خون چکاند ز رخ شرمسار شد
جز با گریستن مژه ای در جهان نبود
آن هم ز حرص مردم دیدهٔ ما ناگوار شد
هر چند دست و پا زدم، آشفته تر شدم
ساکن شدم در میانهٔ دریاکنار شد
عرفی بسی ملاف که بر چرخ تاختم
مردی کنون بتاز که بختی سوار شد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#326
Posted: 17 May 2012 18:57
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۲۲ »
کو عشق کاز شمایل عقلم جنون چکد
از گریه نوش ریزد و از خنده خون چکد
لب تشنگی ز ریشهٔ چشمم کشد برون
آن قطره های خون که ز ریش درون چکد
خوش دل بدانم ار بچکد خون دل ز چشم
دل خون خویش می خورد، از دیده خون چکد
دل نیست این درد فشان است و خون چکان
دردی ز درد جوشد و خونی ز خون چکد
عرفی نگویمت بچکان خون دل ز چشم
گر ننگ صبر نیست بهل تا برون چکد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#327
Posted: 17 May 2012 18:58
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۲۳ »
به داغ کفر و دین در کوچه و بازار می باید
به خلوت سبحه بر کف، در میان زنار می باید
حکایت های هشیارانه سنجد فهم بدمستی
ولیکن نکتهٔ مستانه را هشیار می باید
بساطی که در آن طرح دو عالم می توان کردن
به دست آورده ام، اندازه و پرگار می باید
اگر در عشق صد توفان بود، مستغنی از نوحم
وگر در عافیت بادی وزد غمخوار می باید
اگر با دوست در گلشن زدی ساغر، گواه است او
نسیم باده و آرایش دستار می باید
محل تنگ است زاهد، گوشهٔ ویرانه می گویم
شما را سبحه و ما را بت و زنار می باید
محبت آفتاب محشر و مشکل که عرفی را
به صحرای قیامت سایهٔ دیوار می باید
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#328
Posted: 17 May 2012 18:58
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۲۴ »
ز فتنه ای دل و جانم به ناله بر دستند
که ناز و عشوه ز تاثیر صحبتش مستند
چگونه می به میان آورم در این مجلس
که باده حوصله سوز است و جمله بد مستند
کدام بزم بچیدم که تنگ حوصله گان
به بوی می که شنیدند شیشه ها بشکستند
مگو به تجربه جامی بده، که نشنیدم
که شیشه ای که شکستند باز پیوستند
هلاک صحبت رندان بی شر و شورم
که بوی می بشنیدند و تا ابد مستند
بیا به دیر مغان، آبرو مبر عرفی
که از برون و درون در به روی ما بستند
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#329
Posted: 17 May 2012 18:58
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۲۵ »
کسی میوهٔ غم ز باغم نَخُورد
که حسرت به عیش و فراغم نخورد
نیاسودم از خوردن غم، دمی
که اندیشهٔ غم دماغم نخورد
دو صد شیشهٔ خون از دماغم چکید
که مرهم شرابی ز داغم نخورد
به عهدم چنان عافیت مُرد زود
که نو باوهٔ نخل باغم نخورد
شب غم چنان تلخ بر من گذشت
که پروانه دود چراغم نخورد
شدم شاخ گل، هیچ بلبل نخاست
شدم استخوان، هیچ زاغم نخورد
مگر خورد عرفی شراب از سفال
که کوثر ز سیمین ایاغم نخورد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#330
Posted: 17 May 2012 18:59
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۲۶ »
کنون که دیده خریدیم، باغ ها گم شد
شکست توبه، شراب از ایاغ ها گم شد
برای گم شدگان، صد سراغ حاضر بود
مرا چو نام برآمد، سراغ ها گم شد
به شاخ سنبل زلفی، دلم نشیمن کرد
که زیر سایهٔ برگیش باغ ها گم شد
به روزگار من ای شمع آفتاب مخند
که در سیاهی روزم چراغ ها گم شد
رسید محمل عرفی به آستان بهشت
ز عیش خانهٔ جنت فراغ ها گم شد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن