انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 42 از 61:  « پیشین  1  ...  41  42  43  ...  60  61  پسین »

Orfi Shirazi | عرفی شیرازی


مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۴۰۷ »



از بس که بود جان، دم رفتن نگرانش
هر گام اجل می کشد از رحم عنانش

این بخت که افسانهٔ عشق تو شنیدست
در شور قیامت بود این خواب گرانش

دل مسند شاهی است که صد دلبر کنعان
در مملکت حسن بود دست نشانش

زحمت مکش ای خضر که از بیم ملامت
الماس بسایند به لب تشنه لبانش

در سینهٔ مخمور وصالت نتوان یافت
زخمی که ز خمیازه توان بست دهانش

فریاد که هر غم که رسد بر در هستی
جان های شهیدان تو گیرند عنانش

عرفی لب غماز چه بندی که بود عشق
رازی که به گفتن نتوان کرد عیانش

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۴۰۸ »



از سخن شهد ناب می چکدش
وز تبسم شراب می چکدش

می توان گفت از آن طراوت حسن
کز جبین آفتاب می چکدش

که زد این نیش بر دل گرمم
کآتش از پیچ و تاب می چکدش

هر حدیثی که پرسم از همت
آبرو از جواب می چکدش

آتش عشق نشئه ای دارد
که شراب از کباب می چکدش

چه کند عرفی ار نریزد اشک
از جگر خون ناب می چکدش

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۴۰۹ »



به عمرها ننهم پا برون ز خانهٔ خویش
نگاهبان خودم من بر آستانهٔ خویش

به هر طریق که بگذشته بی تاسف نیست
به سوز و داغ دی و عشرت شبانهٔ خویش

در آن دیار دلم کرده خو به بد مستی
که محتسب کند از شعله تازیانهٔ خویش

ز مشکلات محبت نیفکنم دامی
که مرغ عقل نسازد به آب و دانهٔ خویش

نهفته سر دهم از دیده سیل خون، که مباد
غم زمانه برد جدولی به خانهٔ خویش

در این مکوش که آید دلت به جان، عرفی
که مرغ شوق بخوابد در آشیانهٔ خویش

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۴۱۰ »



دلی دارم که می جوشد ز هر مو چشمهٔ خونش
نه آن خونی که بتوان از گرستن داد بیرونش

به افسون می کند آلوده درد عافیت بخشم
بیا ای مرگ و آزادی ببخش از ننگ افسونش

ز گلگون کی نهد منت به دوش کوهکن شیرین
که ساق عرش غیرت می برد بر پای گلگونش

اگر در جلوه گاه حسن آید عشق بی پرده
شود معلوم بر لیلی، که لیلی بود مجنونش

نمی دانم چه امیدم به آن لب هاست، می دانم
که دارد خنده بر امید من، لب های میگونش

به تیر غمزه اش نازم که صد جا بشکند در دل
به دست معجز عیسی اگر آرند بیرونش

چنان حسن قبولی در ملامت نیست عرفی را
که هر ساعت در آغوش آورد بیدادگر دونش

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۴۱۱ »



چو تیر از دل کشم کو شربتی از لعل خندانش
که با هوش آیم و در سینه دزدم نیش پیکانش

به دامن چشمم از خوناب حسرت پاک می سازد
ولی گوید که خون کردی، تبسم های پنهانش

حریم دل بود منزلگه دل ها، ولی عارف
دلش در کعبه و همسایهٔ دیر است ایمانش

به زجری کشتهٔ آن غمزه گردیدم، که از خجلت
شهادت نامه ها شستند در کوثر، شهیدانش

به گاه خواب سر بر زانوی خسرو نهد شیرین
ولیکن آستین کوهکن بود مگس رانش

چه منت ها که بر خوبان نهد در پرسش محشر
چو ناحق کشتگان خویش را بینند حیرانش

چه دردی داشت، عرفی، از گریبان چاک ناکردن
دمی کز طعنه سالم داشتم امشب گریبانش

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۴۱۲ »



صنم می گوی و در بتخانه می رقص
نوایی می زن و مستانه می رقص

عجب ذوقی بود در رقص مستی
تو نیز ای باده در پیمانه می رقص

بر افشان دست بر ناموس و آن گه
میان محرم و بیگانه می رقص

به جان با غیر جانان در میامیز
به تن با عاقل و فرزانه می رقص

دل از تمکین شود بی ذوق، زنهار
گهی کودک شو و طفلانه می رقص

چو خون در زخم صیدی گشته می جوش
چو دل در سینهٔ پروانه می رقص

مشو عرفی رهین باغ و بلبل
به بانگ جغد در ویرانه میرقص

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۴۱۳ »



فصل بهار است و شُکر نسیم بهار فرض
می در پیاله واجب و گل در کنار فرض

چندان اسیر شد دل وارستگان که گشت
شکر کرشمه های تو بر روزگار فرض

صیاد غمزهٔ تو چو زه بر بست بر کمان
گردید عشقِ ناوکِ او بر شکار فرض

از بس که قابلیت در عشق داشتم
کردم عطای حسن تو بر کردگار فرض

سنت بود ز میکده جذب نسیم می
وز درگهش به ناصیه جذب غبار فرض

زان مانده ام به طاعت حق کز هوای نفس
بر گردنم نهاده طبیعت هزار فرض

انکار فرض شاهد و می، فرض بر فقیه
بر ما اطاعت صنم می گسار فرض

تا کی سوال سنت و فرض ای فقیه، خیز
ناز و نیاز سنت بوس و کنار فرض

عرفی بر اهل صومعه ساغر مده که هست
بر صوفیان بادهٔ نهان کش خمار فرض

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۴۱۴ »



گر بگویم ز نظر یار نهان است، غلط
ور بگویم که به هر دیده عیان است، غلط

شش جهت فیض پذیر از نظر رحمت اوست
ور بگویم که به سویی نگران است، غلط

می کُشد زارم و گنهی نیست مرا
ور بگویم که مرا دشمن جان است، غلط

تیر دلدوز شهیدان همه از ترکش اوست
ور بگویم که از آن شست و کمان است، غلط

جز گمان هیچ ندارم به کف از صدق خبر
ور بگویم که همین محض گمان است، غلط

عرفی ار بی خبرت خواند، غلط نشماری
گوهرش گر بشناسی ز چه کان است، غلط

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۴۱۵ »



اگر تو خنده کنی از گل و شراب چه حظ
وگر تو زهر دهی تشنه را ز آب چه حظ

اگر نه سایهٔ حسن تو جویم از خورشید
ز دشمنی شب و مهر آفتاب چه حظ

کمالِ حسنِ درونِ جمال در جلوه است
هزار سال نهفتنش در نقاب چه حظ

عنان این دل صد جا شکسته را بگذار
ستم نواز شها، بر ده خراب چه حظ

ز آسمان طلبیدم نشان راحت، گفت
اگر سوال غلط باشد، از جواب چه حظ

تلافی غم شب می کنم به خواب صبوح
وگر نه تلخی غم بشکند ز خواب چه حظ

سبوی دُردکشان محتسب شکست، ولی
اگر دلی نخراشد ز احتساب چه حظ

نشاط فارغ و اندوه عاشق است شراب
اگر ملال نیفزاید از شراب چه حظ

مگو که گوش به واعظ نمی کند عرفی
ندیم میکده را از شب عذاب چه حظ

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۴۱۶ »



باز این منم به صد دل خشنود در سماع
دیوانه وش ز نغمهٔ داود در سماع

رویم به روی دلبر و قوال در سرود
دستم به دست شاهد مقصود در سماع

پرهیز ای فرشته که اینک به عرش و فرش
افشاندم آستین می آلوده در سماع

باز این چه سوزش است که خونابه ریز شد
چندین هزار زخم نمک سود در سماع

هنگام مردن است، تپیدن بسی به خون
دایم چو بی غمان نتوان بود در سماع

زاهد که بود زمزمه دشمن به دیر عشق
آمد به نیم زمزمهٔ عود در سماع

عرفی سرود بزم که یادش آمد که باز
بر روی آتش آمده چون عود در سماع

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 42 از 61:  « پیشین  1  ...  41  42  43  ...  60  61  پسین » 
شعر و ادبیات

Orfi Shirazi | عرفی شیرازی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA