انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 5 از 61:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  ...  61  پسین »

Orfi Shirazi | عرفی شیرازی


مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۷ »



صد چشمه ی زهر از لب داغ دل ما ریخت
غم روغن تلخی به چراغ دل ما ریخت

ساقی چو می عشق تو می کرد به ساغر
هر صاف که آید به ایاغ دل ما ریخت

هر گرد ملالی که برفتند ز دل ها
عشقت همه بر روی فراغ دل ما ریخت

فریاد که هر دل که به دیوار غم او
بر کوفت سری چون ز دماغ دل ما ریخت

آبی که بنوشید خضر، وه، که ز مژگان
در بادیه غم به سراغ دل ما ریخت

این گریه که برگشت به دل از ره دیده
صد دانه ی الماس به داغ دل ما ریخت

عرفی جگر افشان نبود ناله ی هر دل
این برگ ز گلدسته ی باغ دل ما ریخت

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۸ »



نعره زد عشق دین ما بگریخت
کفر نیز از کمین ما بگریخت

بسکه شد ابر گریه آتشبار
تخم عیش از زمین ما بگریخت

در دم نزع یار غم گردیم
نفس واپسین ما بگریخت

باز کردیم دیده بر رخ دوست
نگه شرمگین ما بگریخت

زآتش دل چراغ بر کردیم
سایه از همنشین ما بگریخت

شوق دیدار حمله ای آورد
ادب از آستین ما بگریخت

دستی از آستین برون کردیم
نام آز از نگین ما بگریخت

دست عرفی نقاب راز گشود
خرد تیزبین ما بگریخت

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۹ »



عشق ناوک ریز و یک مویم تهی از یار نیست
باورم باید که هر مویی ز یار افگار نیست

برهمن چون بست زنارم، مغان گفتند حیف
کاین زمان در کافرستان عرب زنار نیست

می تراود می به جام و جام می آید به لب
نیست باکی گر به بزم عشق کس هشیار نیست

شرمسار از همت عشقم که در هنگام نزع
اضطراب جان سپردن مانع دیدار نیست

با سر هر موی تو هر صنف را صد دعوی است
گر چه یک مو از کسی، طبع تو منت دار نیست

انتظار نو بهار از تنگ چشمی های ماست
صد تماشا هست در گلخن که در گلزار نیست

سوزن عیسی بیفکن، رشته ی مریم بسوز
خلوت عشق است، هان، آلودگان را بار نیست

هان ره عشق است و کج رفتن ندارد بازگشت
جرم را این جا عقوبت هست و استغفار نیست

هر سر مویم کلیمی لن ترانی بشنو است
باز گو، بگشای لب، این جا ادب درکار نیست

می روی با غیر و می گویی بیا عرفی تو هم
لطف فرمودی برو کین پای را رفتار نیست

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۴۰ »



غزلی گفته ام آن باعث گفتار کجاست
نوگلی چیده ام آن گوشه ی دستار کجاست

یک سبو می به در صومعه آرم که دگر
می فروشان بستانند که بازار کجاست

خرمن آن ده دنیا به جوی گو بفروش
آن که داند که سر کوچه ی خمار کجاست

گام اول به سرت بر نهم اندر طلبش
گر بدانم که گشاینده ی اسرار کجاست

عرفی از پرده برون شو که جهان گلزار ست
این تماشا به سراپرده ی پندار کجاست

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۴۱ »



مراد و خضر عنان گیر باید از چپ و راست
که کج روی نکنم ور نه عزم راه خطاست

عجب که باورم آید از راه اندیشی
که آفتاب قیامت ز سایه ی طوبی است

به ملک صدق گنه را به عفو دشمنی است
جزاء جرم در این خطه جزو کاه رباست

به میوه ای که رسد دست امیدوارم کن
که دست کوته و شاخ بلند دام بلاست

ز بس که نور جمالش ز پرده می جوشد
نیافتم که نقابش حریر و باد صباست

از آن من گردیدند طایران حرم
که هر آن نوا که شنیدم شناختم که کجاست

جوی در وجود خود از مردمی نیابم هیچ
عرق ز ناصیه بیرون جهد که شرم کجاست

به آدمی ی فرومایه دل مبند عرفی
که این متاع زبون بازمانده ی یغماست

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۴۲ »



صد فوج عشوه از نظر من گذشته است
تا شهسوار عشوه گر من گذشته است

چون نگذرد به جور که از راه تجربه
بر ناله های بی اثر من گذشته است

بیچاره عافیت که ز وی تا بریده ام
عمرش به جستن خبر من گذشته است

شادی به دستگیری من آمد، مرا نیافت
صد تیره آب غم ز سر من گذشته است

هر جا که بگذرم به طلب نقش پای غم
کان فتنه خوی بر اثر من گذشته است

عرفی ببزم قدس بر آن نظم گوهرش
کانجا حکایت از نظر من گذشته است

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۴۳ »



صد شکر که بتخانه ی اندیشه خراب است
ناقوس و تبش در گرو باده ی ناب است

با قسمت خود هر که تو بینی جم و دارا است
محتاجی مردم همه آن سوی حساب است

سیرابی و لب تشنگی از هم نشناسیم
این است که آسایش ما عین عذاب است

حرمان مرا شوق دهد نشاء مقصود
بس تشنه فرو مرد ندانست که آب است

گر کبک دل من نزند قهقه ی ذوق
معذور همی دار که در چنگ عقاب است

توفیق بهانه است اگر عازم راهی
بشتاب که سرمایه ی توفیق شباب است

دی پیر مغان گفت دلم سوخت که عرفی
جویای رموز است ولی بیهده یاب است

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۴۴ »



امید صلح از آن با شکیب ایوب است
که دشمن آشتی انگیز و دوست محجوب است

همین عطیه به هر حال خوشدلم دارد
که هر چه رفت به عنوان خیر محسوب است

تهی بساطی این عهد بین که بی من و تو
زمانه نازکش و آفتاب محبوب است

نسیم پیرهن می برد از هوش ور نه
به رود نیل ز کنعان دو گام یعقوب است

خبر نیافته عرفی ز طبع نازک دوست
زبان بکش قلم این جا نه جای مکتوب است

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۴۵ »



آنی که پای تا به سرت عجب طاعت است
شب زنده داریت بتر از خواب غفلت است

خواهی به کعبه رو کن و خواهی یه سومنات
دل بد مکن که شش جهت از بهر طاعت است

بیرون بود حلاوت و تلخی و مدح و ذم
رد و قبول با همه از روی عادت است

احباب را سلام و دعایی ضرور نیست
این شیوه ها وسیله ی مهر و محبت است

غافل مرو که تا در بیت الحرام عشق
صد منزل است و منزل اول قیامت است

عرفی مخوان به شاعر بی فضل شعر خویش
نزد حکیم بر که نه شعر است، حکمت است

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۴۶ »



بر دل یوسف غمی در کنج زندان بر نخاست
کز پریشانی فغان از پیر کنعان بر نخاست

وه که تا لب های من آلوده از افغان نکرد
تشنگی از هر طرف، جویی به حیوان بر نخاست

باغبان عشق با دعوی به رضوان گفت خیز
تا در هر باغ نگشادیم رضوان بر نخاست

عشق را نازم که شاه حسن در بزم ازل
بهر دل تعظیم کرد، از بهر ایمان بر نخاست

بی نیازی کن که گرد کوچه ی افتادگی
دام را دریوزه تا نگرفت انسان بر نخاست

تا دل تحت الثری از کشتگان عشق سوخت
لیک دردی از شهادت های انسان بر نخاست

شد به اوج غم بسی رد و بدل عرفی نهاد
کین محیط از موج سالم بود، طوفان بر نخاست

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 5 از 61:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  ...  61  پسین » 
شعر و ادبیات

Orfi Shirazi | عرفی شیرازی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA