انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 13 از 24:  « پیشین  1  ...  12  13  14  ...  23  24  پسین »

Maryam Heydarzadeh | مریم حیدرزاده



 
سرنوشت من و چشمهایت

ایکاش در چشم هایت تردید را دیده بودم
یا از همان روز اول از عشق ترسیده بودم

ایکاش آن شب که رفتم از آسمان گل بچینم
جای گل رز برایت پروانگی چیده بودم

گل را به دست تو دادم حتی نگاهم نکردی
آن شب نمی دانی اما تا صبح لرزیده بودم

آن شب تو با خود نگفتی که بر سرمن چه آمد
با خود نگفتی ز دستت من باز رنجیده بودم

انگار پی برده بودی دیوانه ات گشته ام من
تو عاشق من نبودی و دیر فهمیده بودم

از آن شب سرد پاییز که چشم من به تو افتاد
گفتم ایکاش شب ها هر گر نخوابیده بودم

از کوچه که می گذشتیم حتی نگاهم نکردی
چشمت پی دیگری بود این را نفهمیده بودم

آن شب من و اشک و مهتاب تا صبح با هم نشستیم
ایکاش یک خواب بد بود چیزی من دیده بودم

تو اهل آن دوردستی من یک اسیر زمینی
عشق زمین و افق را ایکاش سنجیده بودم

بی تو چه شبها که تا صبح در حسرت با تو بودن
اندوه ویرانیت را تنها پرستیده بودم

وقتی صدا کردی از دور با عشوه ای نادرت را
آن لهجه نقره ای را ایکاش نشنیده بودم

انگار تقصیر من بود حق با تو و آسمان است
وقتی که تو می گذشتی از دور خندیده بودم

اما به پروانه سوگند تنها گناهم همین ست
جای تو بودم اگر من صد بار بخشیده بودم

باید برایت دعا کرد آباد باشی و سرسبز
ایکاش هرگز نبینی چیزی که من دیده بودم

اندوه بی اعتنای چه یادگار عجیبی ست
اما چه شب ها که آن را از عشق بوسیده بودم

حالا بدان تو که رفتی در حسرت بازگشت
یک آسمان اشک آن شب در کوچه پایشده بودم

هر گز پشیمان نگشتم از انتخاب تو هرگز
رفتی که شاید بدانم بیهوده رنجیده بودم

حالا تو را به شقایق دیگر بیا کوچ کافیست
جای تو بودم اگر من این بار بخشیده بودم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
یک تمنای بلند

بیا برای پرستو ز مهر دانه بپاشیم
بیا پناه کبوتر طیبی چلچله باشیم

بیا که درد عطش را ز چشم غنچه بشوییم
برای موج پریشان ز عشق قصه بگوییم

بیا که دعوت گل را به باغ دل بپذیریم
بیا ز هجرت مرغان خسته در س بگیریم

بیا ز دفتر پروانه شعر شمع بخوانیم
بیا به خاطر گل ها همیشه تاتزه بمانیم

بیا که کشتی دل را به موج مهر سپاریم
بروی دفتر دل ها رز امید بکاریم

بیا زلال بمانیم مثل برکه و باران
و حرمتی بگذاریم به صداقت یاران

بیا حوالی یک گل ز عشق خانه بسازیم
برای غربت گنجشک آشیانه بسازیم

بیا سپیده که آمد صدا کنیم خدا را
و تا افق برسانیم دست سبز دعا را
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
شعر یعنی

شعر یعنی با افق یک دل شدن
یا لباسی از شقایق دختن

شعر یعنی با وجود خستگی
بر سر پروانه دل سوختن

شعر یعنی سری از اسرار عشق
شعر یعنی یک ستاره داشتن

شعر یعنی یک نگاه خسته را
از کویر گونه ای برداشتن

شعر یعنی داستانی نا تمام
شعر یعنی جاده ای بی انتها

شعر یعنی گفتن از احساس موج
در کنار حسرت پروانه ها

شعر یعنی آه سرخ لاله ها
شعر یعنی حرف پنهان در نگاه

شعر یعنی ترجمان یک نفس
عمق سایه روشن دشت پگاه

شعر یعنی یک زلال بی دریغ
شعر یعنی راز قلب یک صدف

شعر یعنی درد دلهای نسیم
حرفی از تنهایی سبز علف

شعر یعنی تاب خوردن روی موج
در کنار برکه ساحل ساختن

شعر یعنی هدیه اس از آسمان
بهر یاسی بی نوا انداختن

شعر یعنی فصلی از سال نگاه
شعر یعنی عاشقانه زیستن

شعر یعنی پولکی از عشق را
روی دامان کویری ریختن

شعر یعنی حس یک پرواز محض
در میان آسمان پیدا شدن

شعر یعنی در حصار زندگی
غرث در گلواژه رویا شدن

شعر یعنی قصه یک آرزو
شعر یعنی ابتدای یک غروب

شعر یعنی تکه ای از آسمان
شعر یعنی وصف یک انسان خوب

شعر یعنی قلعه ای از جنس عشق
کم کنم از واژه و حرف و سخن

شعر یعنی حرف قلبی سرخ و پاک
نه عبوری ساده چون اشعار من
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
تو مثل

تو مثل خواب نسیمی به رنگ اشک شقایق
تو مثل شبنم عشقی به روی پونه عاشق

تو مثل دست سپیده پر از تولد نوری
تو مثل نم باران لطیف و پاک و صبوری

تو مثل مرهم یاسی برای قلب شکسته
تو مثل سایبان امیدی برای یک دل خسته

تو مثل غنچه لطیفی به رنگ حسرت شبنم
تو مثل خنده یاسی و مثل غربت یک غم

تو مثل جذبه عشقی در انتظار رسیدن
در امتداد نوازش گلی ز عاطفه چیدن

تو مثل نغمه موجی غریب و آبی و ساده
شبیه شاخه گلی که افق به چلچله داده

تو مثل چکه مهری ز سقف سبز صداقت
تو مثل گریه شعری بروی صفحه غربت

تو مثل لذت رویا تو مثل شوق نگاهی
هزار مرتبه خورشید و صد افق پر ماهی

تو مثل لطف بهاری پر از شکوفه خواندن
تمام هستی من شد میان شعر تو ماندن

تو مثل هر چه که هستی مرا به نام صدا کن
برای این دل سرگشته وقت صبح دعا کن
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
قصه پونه عشق

صداقت یعنی از مرز افقها
به قصد دیدن رویت گذشتن

میان کوچه های سبز احساس
به دنبال قدمه های تو گشتن

نجابت یعنی از باغ نگاهت
به رسم عاطفه یک پونه چیدن

میان سایه روشن های احساس
ترا از پشت یک اینه دیدن

دو چشمت سرزمین آرزوها
نگاهت داستان آشمنایی ست

امان از آن زمان که قلب عاشق
گرفتار خزان یک جدایی ست

تو در آن سوی مر مرها ی احساس
و من در جستجوی یک بهانه

که شاید روزی از فصل سکفتن
به تو گویم کلامی عاشقانه

کنار سایبان دیدگانت
همیشه آرزوها ارغوانیست

بدان تا صبح پر نور شکفتن
بیاد دیده تو آسمانی ست

طلوع پاک دیدار تو یعنی
برای لحظه ای چون یاس بودن

زمستان غریبی را شکستن
و چون ایینه با احساس بودن

برای شهر بی باران دل ها
تو یعنی لحظه ی باران گرفتن

تو یعنی در دل پژمردگی ها
بیاد یک فرشته جان گرفتن

در آن آغاز بی پایان رویش
که از باغ افق گل چیده بودی

از آن لحظه که احساس دلم را
به امواج نگاهت دیده بودی

چه زیبا شبنمی از آرزو را
بروی لادن روحم نشاند ی

دلت مرز عبور از آسمان بود
و من را به دل این مرز خواند ی

و اینک من کنار دیدگانت
وفا را مثل گل ها می شناسم

اگر چشمان قلبم را ببندند
ترت تنهای تنها می شناسم

همیشه ساحل دلهای عاشق
بیاد چشم دریا بی قرار است

تو تا آن لحظه ای که می درخشی
تمام سرزمین دل بهار ست

سحر وقتی که می خواهد بیاید
ترا باید از آن بالا ببیند

و باید از گلستان نگاهت
فقط یک شاخه نیلوفر بچیند

سحر قدر ترا می داند و بس
تو یعنی زیر باران تازه گشتن

و یا به احترام یک شقایق
ز مرز آسمان ها هم گذشتن

تواضع یعنی از روی متانت
برای دیدنت دیوانه بودن

و تو یعنی دل صد نسترن را
ز شهر سرخ تنهایی ربودن

دلت تفسیر خوبی های ابی ست
و قلبت قصه ایثار شبنم

نگاهت آسمان آبی و صاف
که می شوید ز چشم عنچه ها غم

نگاهت تا افق بی کینه و پاک
و چشمان تو دو ماه نجیب است

فضای گرم دستان تو ای عشق
پناه نسترن های غریب است

تو یعنی یک نگاه مهربان را
میان یاسها قسمت نمودن

و شاید تو سر آغاز نگاهی
نخستین واژه باغ سرودن

تو یعنی مرهم زخم پرستو
تو یعنی راز درمان شکستن

تو یعنی تا سحر در انتظار
عبور قاصدی زیبا نشستن

تو یعنی نرگس باغ تجسم
تو یعنی یک جهان بالا تر از نور

تو یعنی یک فرشته مثل مهتاب
که با لبخند می اید از آن دور

سپردم به تو دریای دلم را
تو ای افسانه ایثار خورشید

دلم از روی عشقی آسمانی
وجودش را به چشمان تو بخشید
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
نغمه ای برای خواب

بخواب ای دختر آرام مهتاب
ببین گلهای میخاک خسته هستند

تمام اشک هایم تا بخوابی
میان مخمل چشم شکستند

بخواب ای پونه باغ شکفتن
گل اندوه امشب زرد زردست

هوا را زرد کرده عطر پاییز
فضای پاک ایوان سرد سردست

بخواب ای غنچه بی تاب احساس
فضای شهر شب بو ها طلایی ست

بهار سبز عاشقها خزانست
خزان بی قراران بی وفایی ست

بخواب ای مرغ نا آرام دریا
گل آرامشم تنهای تنهاست

اگر امشب ز بی تابی نخوابی
دلم تا صبح در چنگال غم هاست

بخواب ای شبنم نیلوفر دل
دو چشمان تو رنگ موج دریاست

میان کوچه های زندگانی
گل شادی فقط در باغ رویاست

بخواب ای هدیه ناز سپیده
که دنیا یک گذرگاه عجیب است

همیشه نغمه مرغان عاشق
پر از یک حس نمناک و غریب است

بخواب ای برگ تبدار شقایق
بدان عاشق همیشه ارغوانی ست

همین حالا کنار بستری سرد
دلی در آرزوی مهربانی ست

بخواب ای لذت سرشار پرواز
فضای قلب شب بو ها بهاری است

پرستو هم نمی ماند به باک شهر
همیشه هجرتش از بی قراری است

بخواب ای بوته ناز گل سرخ
تمام شاخه ها از غم خمیدند

تمام کودکان در خواب نوشین
به اوج آرزوهاشان رسیدند

بخواب ای یادگار شهر رویا
که اشکم گونه ها را سرخ و تر کرد

شبی مثل همین شب توی پاییز
دلم به غربت یاسی سفر کرد

بخواب ای راز سبز آرزویم
علاج درد پیچک ها رهایی ست

اگر دیدی گلی می لرزد از اشک
بدان اندوهش از رنج جدایی است

بخواب ای آشنا با خلوت شب
دلم در آرزویش تنگ تنگ است

نمی دانی که او وقتی بیاید
بلور اشکهایم چه قشنگ است

بخواب ای آفتاب بی غروبم
شب تنهایی دل ها درازست

دعایت می کنم هر شب همین وقت
که درهای دعا تا صبح بازست
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
می توان

می توان در کوچه های زندگی
پاسخ لبخند را با یاس داد

می توان جای غروب عشق را
به طلوع ساده احساس داد

می توان در خلوت شبهای راز
فکر رسم آبی پرواز بود

می توان با حرفی از جنس بلور
شوق را به هر دلی دعوت نمود

می توان در آرزوی کودکی
با حضور یک عروسک سهم داشت

می توان گاهی به رسم یاد بود
در دلی یک شاخه نیلوفر گذاشت

می توان از شهر شب بو ها گذشت
عابر پس کوچه های نور بود

می توان همسایه مهتاب شد
فکر زخم غنچه ای رنجور بود

می توان با لطف دست پنجره
مهربان گنجشکها را دانه داد

می توان وقتی خزان از ره رسید
یک کبوتر را به کنجی لانه داد

می توان در قلب های بی فروغ
لحظه ای برقی زد و خورشید شد

می توان در غربت داغ کویر
آن ابری که می بارید شد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
برگرد

برگرد بی تو بغض فضا وا نمی شود
یک شاخه یاس عاطفه پیدا نمی شود

در صفحه دلم تو نوشتی صبور باش
قلبم غبار دارد و معنا نمی شود

بی تو شکست و پنجره رو به آسمان
غم در حریم آبی دل جا نمی شود

دریای تو پناه نگاه شکسته است
هر دل که مثل قلب تو دریا نمی شود

می خواستم بچینم از آن سوی دل گلی
اما بدون تو که گلی وا نمیشود

دردیست انتظار که درمان آن تویی
این درد تلخ بی تو مداوا نمی شود

زیباترین گلی که پسندیده ام تویی
گل مثل چشمهای تو زیبا نمی شود

بی تو شکسته شد غزل آشناییم
این رسم مهربانی دنیا نمی شود

گفتی صبور باش و به اینده بنگر
پروانه که صبور و شکیبا نمی شود

شبنم گل نگاه مرا بار شسته است
دل در کنار یاد تو تنها نمی شود

گلدان یاس بی تو شکست و غریب شد
گلدان بدون عشق شکوفا نمی شود

باران کویر روح مرا می برد به اوج
اما دلم بدون تو شیدا نمی شود

رفتی و بی تو نام شکفتن غریب شد
دیگر طلوع مهر هویدا نمی شود

رویای من همیشه به یاد تو سبز بود
رفتی و حرفی از غم رویا نمی شود

رفتی و دل میان گلستان غریب ماند
دیگر بهار محو تماشا نمی شود

یک قاصدک کنار من آمد کمی نشست
گفتم که صبح این شب یلدا نمی شود

دل های منتظر همه تقدیم چشم تو
امروز بی حضور تو فردا نمی شود
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
و بعد از رفتنت

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ترا با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس ازیک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم

و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم

همین بود آخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را بروی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم چرا رفتی

نمی دانم چرا شاید خطا کردم
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا، تا کی ، برای چه
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید

و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت
تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد

و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد

و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد
هنوز آشفته چشمان زیبای توام
برگرد ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید

کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
و من در حالتی ما بین اشک و حسرتو تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست

و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
جادوی نگاهت

چه می شد گر دل آشفته من
هر چشم تو عادت نمی کرد

و ای کاش از نخست آن چشمهایت
مرا آواره غربت نمی کرد

چه زیبا بود اگر مرغ نگاهت
میان راز چشمان تو می ماند

تو می ماندی و او هم مثل یک کوچ
ز باغ دیده ات هجرت نمی کرد

تمام سایه روشن های احساس
پر از آرامش مهتابیت بود

و لیکن شاعر اینه ها هم
به خوبی رک این وسعت نمی کرد

زمانی که تو رفتی پاکی یاس
خلوص سبز گلدان را رها کرد

چه زیبا بود اگر از اولین گام
نگاهم با دلت صحبت نمی کرد

تو پیش از آنکه در دل پاگذاری
تمام فال هایم رنگ غم داشت

ولی تو آمدی و بعد از آن دل
بدون چشم تو نیت نمی کرد

هجوم لحظه های بی قراری
مرا تا عمق یک پرواز می برد

و جز با آسمان دیدگانت
دلم با هیچ کس خلوت نمی کرد

نگاهم مثل یک مرغ مهاجر
به دنبال حضورت کوچ می کرد

به غیر از انتظارت قلب من را
این گونه بی طاقت نمی کرد

تو می ماندی کنار لحظه هایم
ولی این شادمانی زود می رفت

و تا می خواست دل چیزی بگوید
تو می رفتی و او فرصت نمی کرد

دلم از پشت یک تنهایی زرد
نگاهش را به چشمان تو می دوخت

ولی قلب تو قدر یک گل سرخ
مرا به کلبه اش دعوت نمی کرد

و حالا انتهای کوچه شعر
منم با انتظاری مبهم و زرد

ولی ایکاش جادوی نگاهت
غزل های مرا غارت نمی کرد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 13 از 24:  « پیشین  1  ...  12  13  14  ...  23  24  پسین » 
شعر و ادبیات

Maryam Heydarzadeh | مریم حیدرزاده

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA