انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 5 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین »

Fayez Dashtestani | اشعار و دو بیتی های فايز دشتستانی



 
خوشا روزی که گل بودی و بلبل،
تو گفتی صبر کن کردم تحمل،
الهی دشمن فایز بمیرد،
گل از بلبل برید و بلبل از گل




غراب عشق اندر بندر دل،
علم زد بهر فتح کشور دل،
از این فوج عرب غم فایز آخر،
خدا داند چه آرد بر سر دل




اگر کاغذ نباشد پرده ی دل،
قلم هم گر نباشد چوب فلفل،
مرکب گر نباشد یار فایز،
نویسم نامه ای با دوده ی دل




قمر طلعت پری پیکر نگارم،
شکر لب سرو قد سیمین عذارم،
چو حوری بگذری در پیش فایز،
کمی سوزان تن زار و نزارم




بت لیلی وشم خورشید عالم،
مه برج حیا بانوی اعظم،
تو بعد از فایز شیرین زبانت،
مشو با مردم ناجنس محرم


من سالها عاشق شدم بی او ...
ی حس بی تفسیرِ وحشتناک . . .
     
  

 
چو آید فکر یار اندر ضمیرم،
بسوزد خرمن ماه از نفیرم،
نه فایز پیر عمر ماه و سالست،
غم هجران جانان کرده پیرم




به راه دوست دست از جان کشیدم،
به همراهت به غربتها دویدم،
به امیدی که باشی یار فایز،
بحمدالله به مطلبها رسیدم




به هنگام تبسم های جانان،
شکر ریزد ز مروارید و مرجان،
از آن ترسم که گوید یار فایز،
که من هم معجزی دارم نمایان




رخ و زلف و لب و دندان جانان،
گل است و سنبل است و لعل و مرجان،
ز چشم و مژه و ابروش فایز!،
حذر کن ترک با تیر است و پیکان




اگر هنگام مردن دلبر من،
نهد از مهر بر زانو سر من،
بگیرد یار فایز را در آغوش،
بسا آسان رود جان از تن من


من سالها عاشق شدم بی او ...
ی حس بی تفسیرِ وحشتناک . . .
     
  

 
خم ابروست یا شمشیر بهمن،
مژه یا نیزه یا تیر تهمتن،
بت فایز منیژه سان به یکبار،
به چاهم درفکن مانند بیژن




ز کشت و پیچ این شلوار رنگین،
خرامان رفتن و آن وضع سنگین،
کند مجبور فایز را در آخر،
که مجنون وار خارج گردد از دین




خوش از جور و جفای مه جبینان،
خوش از زجر و عتاب نازنینان
خوش از عهد جوانی های فایز
که بودم همدم خلوت نشینان




از این ره میروی رویت به من کن
جوانی کشته ای فکر کفن کن
تو فایز کشته ای با تیر مژگان
بنه لب بر لب و جانم به تن کن




لبت شکر شکن مژگان صف اشکن
فتاده گیسوانت تا به دامن
به حسن روی دلدار تو فایز!
به پابوس آیدش شیرین ز ارمن


من سالها عاشق شدم بی او ...
ی حس بی تفسیرِ وحشتناک . . .
     
  

 
مکحل چشم مست کافرش بین
دو مژگان تیر و ابرو خنجرش بین
مسخر کرده فایز چین زلفش
ز هند و فوج فوج لشکرش بین




بلندی سیر عالم میکنم من
به جای عیش ماتم میکنم من
رفیقان دور فایز جمع گردید!
که فردا درد سر کم میکنم من




سحر از بس که نالیدم ز هجران
بر احوالم ترحم کرد جانان
خرامان مو پریشان سویم آمد
به فایز بست از نو عهد و پیمان




نه هر چشمی ز جسمی می برد جان
نه هر زلفی دلی سازد پریشان
نه هر دلبر ز فایز می برد دل
رموز دلبری سریست پنهان




مرا یک دل بود مطلب هزاران
دریغا بود عمرم روزگاران
تو مطلب مطلب فایز که این خاک
دهد بر باد مطلبهای یاران


من سالها عاشق شدم بی او ...
ی حس بی تفسیرِ وحشتناک . . .
     
  

 
تو بر من بگذری چون برق رخشان
منت چون رعد اندر پی خروشان
ز باران سرشک چشم فایز،
بروید لاله چون فصل بهاران




دلم ایکاش بیرون میشد از تن
دریغا دست بر میداشت از من
کسان دارند فایز دشمن از دور
من مسکین بود در خانه دشمن




مکش شانه به این زلفان پر چین
مران امواج هندو را به ماچین
همی ترسم سپاه کفر فایز!
درآرد در تصرف کشور دین




دگر طعن رقیب و جور دشمن
نباشد باعث رسوایی من
به مردم گشته ظاهر عشق فایز
به عینه قصه ی کار دهل زن




مده یادم به روز وصل جانان
مده بر یاد آدم باغ رضوان
گذشت ایام وصل دوست فایز!
ندارد سود دیگر آه و افغان


من سالها عاشق شدم بی او ...
ی حس بی تفسیرِ وحشتناک . . .
     
  

 
بهای این لب و دندان جانان
دهم ملک یمن شهر بدخشان
چنین سودا مکن فایز! که روزی
از این سودای خود گردی پشیمان




به دل تخم تمنا کاشتم من
از این حاصل امیدی داشتم من
درو کردند محصول تو فایز
دریغا خرمنی نگذاشتم من




تو تا بر هم زدی لعل زرافشان
شکستی زورق باع بدخشان
تو تا زلف پریشان جمع کردی
حواس جمع فایز شد پریشان




دلا دیدی جدایی زیستی تو
نه فولادی نه سنگی چیستی تو؟
نمردی از خدنگ رستم هجر
نه ای روئین تن آخر کیستی تو؟




مسلسل زلف عنبرسا مکن تو،
مکحل نرگس شهلا مکن تو،
تو فایز کرده ای رسوای عالم،
خلایق مثل من رسوا مکن تو


من سالها عاشق شدم بی او ...
ی حس بی تفسیرِ وحشتناک . . .
     
  

 
نگفتم جا مده بر چهره گیسو؟
مسوزان اندر آتش بچه هندو؟
بت فایز گمانم کافرستی
که با آتش پرستی کرده ای خو؟




به زیر زلف برق گوشواره
زده بر خرمن عمرم شراره
بیا فایز که از نو آتش طور
تجلی کرده بر موسی دوباره.




دلم از بس که دنبال تو گشته،
دل خون گشته پامال تو گشته،
مگر در وقت کشتن خون فایز،
ترشح کرده و خال تو گشته




به مژگان خاک رویم زین گذرگاه،
که شاید بگذرد دلبر از این راه،
به آب دیده نم پاشیده فایز،
که گرد راه ننشیند بر آن ماه




مرو دنبال آهوی رمیده،
مرو دنبال کبک دام دیده،
برو فایز دل آرام دگر جو،
که هرگز دام صیادان ندیده


من سالها عاشق شدم بی او ...
ی حس بی تفسیرِ وحشتناک . . .
     
  

 
برابر ماه تابانم نشسته
بت غارتگر جانم نشسته
یقین بر عزم قتل فایز زار،
نگار نامسلمانم نشسته.




به هر محفل که آن دلبر نشسته،
تو گویی حور با زیور نشسته،
میان جمع خوبان یار فایز،
چو مه در مجمع اختر نشسته




بتا عشقت مرا واله نموده،
دلم را داغ چون لاله نموده،
ز هجران سینه ی بیچاره فایز،
بر آتش همچو جواله نموده




مکحل چشم شورانگیز کرده،
چو شیرین عشوه با پرویز کرده،
تن فایز چو فرهاد کمر کن،
لگد کوب ستم شبدیز کرده




غم و غصه تن و جانم گرفته،
فراق یار دامانم گرفته،
به کشتی اجل فایز سوار است،
میان آب طوفانم گرفته.


من سالها عاشق شدم بی او ...
ی حس بی تفسیرِ وحشتناک . . .
     
  
مرد

 
گر آید حرف زلفش در میانه،
شوم مست و روم بیرون ز خانه
میاور نام زلفش پیش فایز،
بود دیوانه زنجیرش بهانه




بت من دست پیش رو گرفته،
به من کج گوشه ی ابرو گرفته،
زده تیری به من تنها اثر کرد،
به فایز جنگ رویارو گرفته




بتا در گوش گوش آویز داری
لب می گون شکر ریز داری
بشارت میدهد این دل به فایز
دلی در سینه مهرانگیز داری




ندانم ای غزالم از چه دشتی؟،
در ایام جوانی خوش گذشتی،
گذشتی از بر چشمان فایز،
چو عمر رفته رفتی بر نگشتی




به قامت مظهر سرو رسایی،
به طلعت دلفریب و جانفزایی،
تو با این قامت و حسن خداداد،
هزار افسوس ای مه بی وفایی


من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
     
  
مرد

 
تو آتش رخ دلم پروانه کردی،
ز خون ناحقم پروا نکردی،
تو دیدی دام زلف یار فایز،
چرا ای مرغ دل پروا نکردی؟




خداوندا گل ناز آفریدی،
تو کبک و بلبل و باز آفریدی،
چرا فایز از این غصه نمیرد؟،
پری رخسار و شهباز آفریدی.




صباحی دلبر گیسو بلندی،
به زیر لب به من زد نیمه خندی،
که هی هی دور شو فایز
از اینجا، به بازار جوانان ناپسندی




در اول مستم از پیمانه کردی،
چو مرغم آشنا با دانه کردی،
گرفتی انس با فایز ولیکن،
به خون آشامیم پروا نکردی




صنم سرخیل ترس ازادگانی،
مهی اما نه اندر آسمانی،
مسیحا مردگان را زنده میکرد،
تو هم جان میدهی هم می ستانی


من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
     
  
صفحه  صفحه 5 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین » 
شعر و ادبیات

Fayez Dashtestani | اشعار و دو بیتی های فايز دشتستانی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA