انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 24 از 82:  « پیشین  1  ...  23  24  25  ...  81  82  پسین »

Salman Savoji | مجموعه دل نوشته های سلمان ساوجی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۳۰

وصلت به جان خریدن، سهل است، اگر برآید
جان می‌دهم درین پی باشد مگر برآید

در کار بینوایان، گر یک نظر گماری
کار من و چو صد من، زان یک نظر برآید

در جان هر که گیرد، از سوز عشق آتش
با سوختن چو شمعش، اول ز سر برآید

آتش فتاد در من، هان روشنایی از من
از من نعوذ بالله، دودی اگر برآید

ما خاک آستانت، دانیم و بس که ما را
کاری اگر برآید، زین رهگذر برآید

در صبر کوش سلمان کین کار عشق جانان
کار دلست و هرگز کی بی جگر برآید

نومید تا نگردی زین درگه گر امیدت
این بار بر نیاید بار دگر برآید
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۳۱

نامم به زبان بردن، گیرم که نمی‌شاید
در نامه اگر باشد، سهو القلمی شاید

نظاره آن منظر، صاحب نظری باید
سرگشته این سودا، ثابت قدمی شاید

بر آب زند هر دم، این دیده نمناکم
نقش تو و جز نقشت، در دیده نمی‌شاید

چون با سر زلف توست، کار من شوریده
کار من اگر دارد، پیچی و خمی شاید

با ما نظری می‌کن، گه گاه که سلطان را
درباره درویشان، کردن کرمی‌شاید

چون گشت علم سلمان، در عشق میندازش
در خیلت اگر باشد، ما را قلمی شاید
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۳۲

مرا که نقش خیال تو در درون آید
عجب مدار ز اشکم که لاله گون آید

وثاق توست درونم، نمی‌دهد دل بار
که جز خیال تو غیری اندرون آید

کسی به بوی وصال تو تازه دارد جان
که همچو گل ز هوایت ز خود برون آید

هزا نقش به دستان برآورم هر دم
بدان هوس که نگارم بدست چون آید

ز غصه شد جگرم خون چو مشک و می‌ترسم
که گر نفس زنم از غصه بوی خون آید

شب است و بادیه و باد و من چنین گمره
مگر سعادتی از غیب رهنمون آید

قبول خاک کف پایت افتد ار سر من
به خاک پای تو کز دوش سر نگون آید

حدیث زلف چو زنجیرت ارکند سلمان
به هیچ در سخنی کز سر جنون آید
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۳۳

یار می‌آید و در دیده چنان می‌آید
که پری پیکری از عالم جان می‌آید

سر سودای تو گنجی است نهان در دل من
به زیان می‌رود آن چون به زبان می‌آید

من گرفتم که ز عشق تو حکایت نکنم
چه کنم کز در و دیوار فغان می‌آید؟

به جمالت که اگر بی تو نظر بر خورشید
می‌کنم در نظرم تیغ و سنان می‌آید

به حیاتت که اگر می‌خورم از دست تو زهر
خوشتر از آب حیاتم به دهان می‌آید

تا تویی در دل من کی دگری می‌گنجد؟
یا کجا در نظرم هر دو جهان می‌آید؟

مرهم لطف خوش آید همه کس را لیکن
زخم تیغ تو مرا خوشتر از آن می‌آید

بر دلم صحبت آن کس که ندارد ذوقی
گر همه جان عزیز است، گران می‌آید
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۳۴

چو رویت هرگزم نقشی به خاطر در نمی‌آید
مرا خود جز تو در خاطر، کسی دیگر نمی‌آید

خیال عارضت آبست، از آن در دیده می‌گردد
نهال قامتت سر و ست، از آن در بر نمی‌آید

مرا در دل همی آید که چون باز آیدم دلبر
دل از دستش برون آرم، ولی دلبر نمی‌آید

بر آن بودم که چون دولت، در آید از درم روزی
به هر بابی که کوشیدم از آن در در نمی‌آید

مرا ساقی مده ساغر، که امشب می پرستان را
زیاد لعل او یاد از می و ساغر نمی‌آید

حریفان را فرود شد دم، بر آرای مطرب آوازی
بگو با ماه من کامشب، چرا خوش بر نمی‌آید
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۳۵

کار شد تنگ برین دل، خبر یار کنید
دوستان! بهر خدا، چاره این کار کنید

سیل عشق آمد و این بخت گران خواب مرا
گر خبر نیست ازین واقعه، بیدار کنید

اثری کرد هوا در من و بیمار شدم
به دو چشمش که علاج من بیمار کنید

هیچمان از طرف کعبه چو کاری نگشود
بعد از این روی به میخانه خمار کنید

کافران تا به چنین حسن بتی را بینند
به چه رو روی به سوی بت فرخار کنید؟

در رخش آنچه من ای مدعیان می‌بینم
گر ببینید شما، همچو نی اقرار کنید

در جمال و رخ او ای مه و مهر ارنگرید
هر دو چون سایه سجودی پس دیوار کنید

می به چشم خوشش آورده‌ام اقرار مباد
که به سلمان نظر از دیده انکار کنید!
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۳۶

ای عمر باز رفته، نمی‌آیی از سفر
وی بخفت خفته، هیچ نداری ز ما خبر

ما همچنان خیال تو داریم، در دماغ
ما همچنان جمال تو داریم، در نظر

از بوی تو هنوز نسیم است با صبا
وز روی تو هنوز نشانی است در قمر

سر می‌زنیم بر در سودای وصل و هیچ
از سر خیال وصل نخواهد شدن بدر

دل رفت و عمر رفت و روان رفت و بعد ازین
ماییم و آه سرد و لب خشک و چشم تر

رفتی و در پی تو نه تنها دل است و بس
جان عزیز نیز روان است، بر اثر
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۳۷

پرده از رویش ای صبا بردار!
وین حجاب از میان ما بردار

به تماشای جان، ز باغ رخش
دامن زلف مشکسا بردار

همرهانیم، در طریق وفا
من به سر می‌روم، تو پا بردار

چون غبار من اوفتان خیزان
می‌توانی مرا دمی بردار

بر سر کوی او چو جان بخشند
بهره‌ای بهر این گدا بردار

وز زخوان لبش نواله دهند
قسم این جام بینوا بردار

چشم عشاق را ز خاک درش
ذره‌ای بهر توتیا بردار

سرما جست و ما بفرمانش
سر نهادیم، گو بیا بردار

ای دل از منزلش صبا بویی
می‌برد هان پی صبا بردار!

دل ز تقوی گرفت سلمان را
ساقیا جام جانفزا بردار
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۳۸

زحمت ما می‌دهی، زاهد تو را با ما چه کار
عقل و دین و زهد را با عاشق شیدا چه کار؟

می‌خورد صوفی غم فردا و ما می‌خوریم
مرد امروزیم، ما را با غم فردا چه کار؟

جای عیاران سرباز است کوی عاشقی
ای سلامتجوی برو بنشین، تو را با ما چه کار؟

راز لعل شاهدان بر زاهدان پوشیده است
متقی را در میان مجلس صهبا چه کار

ما ز سودای دو چشم آهویی سر گشته‌ایم
ورنه این سرگشته را در کوه و در صحرا چه کار؟

دل برای گوهری از راه چشمم رفته است
هر که را گوهر نیاید، در دل دریا چه کار؟

دین و دنیا هر دو باید باخت در بازار عشق
مردم کم مایه را خود با چنین سودا چه کار؟

ما شراب و شاهد و کوی مغان دانیم و بس
با صلاح توبه و حج و حرم ما را چه کار؟

تا نپنداری که سلمان را نظر بر شاهدست
مست جام عشق را با شاهد رعنا چه کار؟

عشق اگر زیبا بود، معشوقه گو زیبا مباش
عشق را با صورت زیبا و نا زیبا چه کار؟
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۳۹

سالک راه تو را با مالک رضوان چه کار؟
عابدان قبله را با کفر و با ایمان چه کار؟

طالب درمان نه مرد کار درد عاشقی است
دردمندان غمت را با غم درمان چه کار؟

صحبت گل را و دل را، هر دو عالم واسطه
وصل جانانست ورنی جسم را با جان چه کار؟

چون زلیخای هوایت دامن جانم گرفت
یوسف جان مرا در بند و در زندان چه کار؟

عقل می‌گوید که این راهی است بی‌پایان مرو
گو برو عقلا تو را با بی سرو سامان چه کار؟

جان سپر کردیم و می‌جوییم زخمش را به جان
هر که او را نیست این قوت درین میدان چه کار؟

مدعی را از جمالش نیست خطی، کان چمن
عندلیبان راست، زاغان را در آن بستان چه کار؟

کار من عشق است و مذهب عاشقی و هر کسی
مذهبی دارد تو را با مذهب سلمان چه کار؟
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 24 از 82:  « پیشین  1  ...  23  24  25  ...  81  82  پسین » 
شعر و ادبیات

Salman Savoji | مجموعه دل نوشته های سلمان ساوجی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA