انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 32 از 82:  « پیشین  1  ...  31  32  33  ...  81  82  پسین »

Salman Savoji | مجموعه دل نوشته های سلمان ساوجی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۱۰

خجالت دارم از کویت، ز بس درد سر آوردن
به پیشانی و روی سخت خاک پایت آزردن

چو مجمر گر برآرم زین درون آتشین دودی
ز روی مرحمت باید، بر آن دامن بگستردن

ندارم تاب سودای کمند زلف مه رویان
ولی اکنون چه تدبیرست چون افتاده در گردن

اگر کامم نمی‌بخشی، ز لب باری، دمی می ده
که از آب حیاتت من هوس دارم دمی خوردن

بده زان راه پرورده، بیادش ساقیا جامی
که می خوردن بیاد یار باشد روح پروردن

چرا در مجلست ره نیست یک شب تا در آموزم
ستادن شمع سان بر پا برت خدمت به سر بردن

اگر قصد سرم داری نزاعی نیست سلمان را
ولیکن شرم می‌آید، مرا سر پیشت آوردن
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۱۱

خیال خود همه باید، ز سر به در کردن
دگر به عالم سودای او گذر کردن

زمان زمان به جهانی رسیدن عشقش
وزان جهان به جهانی دگر سفر کردن

به منزلی که نباشد حبیب اگر باشد
سودا دیده نباید، در آن نظر کردن

چو شمع در نظر او شبی هوس دارم
به پا ستادن و خوش خدمتی به سر کردن

مطولست به غایت حکایت عشقش
نمی‌توان به عبارات مختصر کردن

فرو مکش سخن موی در میان ای دل
چه لازمست سخن را درازتر کردن

دل مرا که به بویی است قانع از تو چو مشک
چه باید این همه خونابه در جگر کردن؟

درین هوس که تویی باید اول ای سلمان
هوای دنیی و عقبی ز سر به در کردن

به باد، جان به تمنای دوست بر دادن
ز خاک سر به تماشای یار بر کردن
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۱۲

چندان فتاد ما را، کار از شراب خوردن
کز شوق آن ندارم، پروای آب خوردن

بر یاد روی خوبان، می می‌خوریم والحق
ذوقی تمام دارد، بر گل شراب خوردن

ترکان چشم مستت، آورده‌اند رسمی
از خون شراب دادن، وز دل کباب خوردن

از مستی صبوحی، قطعا نمی‌توانم
یک جام می چو عیسی، با آفتاب خوردن

می را حساب فردا، خواهند کرد و خواهم
ز امروز تا به فردا، می بی حساب خوردن
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۱۳

یار ما رندست و با او یار می‌باید شدن
غمزه‌اش مست است هان، هوشیار می‌باید شدن

تا ز لعل آتشین بر ما فشاند جرعه‌ای
سالها خاک در خمار می‌باید شدن

بر سر انکار ما گر رفت زاهد باش گو
عاشقان را در سر این کار می‌باید شدن

در صوامع خود پرستان را چه سود از زهد خشک
پای کوبان بر سر بازار می‌باید شدن

نامه چنگت همی باید شنید از گوش سر
محرم این پرده اسرار می‌باید شدن

هفت عضو دیده را می‌بایدت شستن به آب
بعد از آنت طالب دیدار می‌باید شدن

با تو تا مویی ز هستی هست هستی در حجاب
بر سر کویش قلندر وار می‌باید شدن

من نمی‌رفتم به کویش دل کشید آنجا مرا
هر کجا دل می‌کشد ناچار می‌باید شدن

آه من بیدار می‌دارد همه شب خلق را
خلق را از آه من بیدار می‌باید شدن

گر تو می‌خواهی که در چشم آیی ای سلمان چو اشک
اولت در چشم مردم خوار می‌باید شدن
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۱۴

خواهیم چون زلیخا، یوسف رخی گزیدن
بس دامنش گرفتن، وانگه فرو کشیدن

بی‌جهد بر نیاید، جان عزیز باید
جان عزیز دادن، یوسف به جان خریدن

گم کرده‌ایم خود را، راهی نمای مطرب
باشد مگر بدان ره، در خود توان رسیدن

حاجی دگر نبرد، قطعا ره بیابان
مسکین اگر تواند، یکره ز خود بریدن

نی هر دمم ز مسجد، خواند به کوی رندی
قول وی از بن گوش، می‌بایدم شنیدن

از گفتگوی واعظ، مخمور را چه حاصل؟
می‌بایدش کشیدن، وز درد سر رمیدن

باد صبا ز لفش خوش می‌جهد ندانم
کز بند او صبا را، چون دل دهد جهیدن

بر هر طرف که تابد خورشید وش عنان را
چون سایه در رکابش، خواهم به سر دویدن

سلمان بنام و نامه، درکش قلم که خو اهند
این نام‌ها ستردن، وین نامه‌ها دریدن
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۱۵

سر کویش هوس داری، خرد را پشت پایی زن
درین اندیشه یکرو شو، دو عالم را قفایی زن

طریق عشق می‌ورزی خرد را الوداعی گو
بساط قرب می‌خواهی بلا را مرحبایی زن

چو آراید غمش خوانی که باید خورد خون آنجا
دلا تنها مخور خوان را به زیر لب صلایی زن

ز بازار خرد سودی، نخواهی دید جز سودا
بکوی عاشقی در شو، در عزلت سرایی زن

صبوح می پرستانست همین ساقی شرابی ده
سماع بینوایانست هان مطرب نوایی زن

مرا تیر تو سخت آید که بر بیگانگان آید
چو زخمی می‌زنی باری، بیا بر آشنایی زن

غمش دریای بی‌پایان و ما را دستگیری نه
گذشت آب از سرت سلمان چه پایی دست و پایی زن؟
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۱۶

مفتاح فتوح از در میخانه طلب کن
کام دوجهان از لب جانانه طلب کن

آن یار که در صومعه جستی و ندیدی
باشد که توان یافت به میخانه طلب کن

در کوی خرابات گرم کشته بیابی
رو خون من از ساغر و پیمانه طلب کن

مقصود درین ره به تصور نتوان یافت
برخیز و قدم در نه و مردانه طلب کن

عاشق چو مجرد شد و دل کرد به دریا
گو در دل دریا رو و دردانه طلب کن

عشاق طریق ورع و زهد ندانند
زهد و ورع از مردم فرزانه طلب کن

ترک غم و شادی جهان غایت عقل است
سر رشته این کار ز دیوانه طلب کن

ای دل تو اگر سوخته منصب قربی
پروانه این شغل ز پروانه طلب کن

سر سخن عشق تو در سینه سلمان
گنجی است نهان گشته ز ویرانه طلب کن
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۱۷

نو بهار است ای صنم، عیش بهار آغاز کن
ساخت برگ گل صبا، برگ صبوحی ساز کن

غنچه مستور در بستان ورق را باز کرد
عارفا از نام مستوری ورق را باز کن

گر شرابی می‌خوری، با نرگس مخمور خور
ور حریفی می‌کنی، با بلبل دمساز کن

لاله و نرگس به هم جام صبوحی می‌کشند
صبح خیزان چمن را مطربا آواز کن

راستی بستان مقام دلنوازست این زمان
خوش نوایی در مقام دلنواز آغاز کن

می‌دهند آوازه گل بلبلان خیز ای صبا!
از دهان غنچه رو در گوش ساقی راز کن

باد جان می‌بازد ای گل در هوایت گر تو نیز
خرده‌ای داری نثار عاشق جانباز کن

از سر نازست مایل بر لب جو قد سرو
سرو قدا بر لب جو، میل سرو ناز کن

باش فارغ بال اگر چون بلبلی ز ارباب بال
مست و عاشق در هوای گلرخی پرواز کن
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۱۸

جز بند زلفش ای دل دیوانه جا مکن
بس نازک است جانب رویش رها مکن

از من دلا منال که دادی مرا به دست
کاین جور دیده کرد تو بر من جفا مکن

دیدش نخست دیده و رفتی تو بر اثر
خود رفته‌ای و دیده شکایت ز ما مکن

درد محبتی اگرت در درون بود
زنهار جز به داغ جبینش دوا مکن

سودای مشک خالص اگر داری ای صبا!
مگذر ز چین زلفش و فکر خطا مکن

یک روز وعده‌ای به وفایی بده مرا
وانگه چنان که عادت توست آن وفا مکن

ای دوست هر جفا که تو داری بدست خصم
بر من بکن و لیک ز خویشم جدا مکن!

عشاق را کشیدن جور و جفاست خو
سلمان برو به مهر و وفا خو فرا مکن
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۱۹

جان قتیل توست، بردارش مکن
چون عزیزش کرده‌ای، خوارش مکن

چشم مستت را ز خواب خوش ممال
فتنه بر خوابست، بیدارش مکن

زلف را یکبارگی بر بند دست
در ستم با خویشتن یارش مکن

صوفیا صافی کن از غش قلب را
یادگر سودای بازارش مکن

عاشق خود را چرا رسوا کنی؟
کشته شد بیچاره، بردارش مکن

لاشه سلمان ضعیف افتاده است
بیش ازین بر دوش غمبارش مکن
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 32 از 82:  « پیشین  1  ...  31  32  33  ...  81  82  پسین » 
شعر و ادبیات

Salman Savoji | مجموعه دل نوشته های سلمان ساوجی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA